گرد آمدن و بر هم نشستن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوه شدن و بر روی هم آمدن و جمع گردیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، آنکه یک بازوی او کوتاه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که یکی از بازوان وی کوتاه باشد. (از اقرب الموارد)
گرد آمدن و بر هم نشستن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوه شدن و بر روی هم آمدن و جمع گردیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، آنکه یک بازوی او کوتاه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که یکی از بازوان وی کوتاه باشد. (از اقرب الموارد)
مرغی است مانند کبوتر، و انسان متوجه آن نمی گردد مگر هنگامی که از پیش پای انسان پرواز کند و باعث ترس او شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرنوس. رجوع به عرنوس شود، بینی کوه. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ج، عرانیس. (اقرب الموارد) ، جای باغندۀ پنبه زنان. (منتهی الارب). محل و جای نواله های پنبه زن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
مرغی است مانند کبوتر، و انسان متوجه آن نمی گردد مگر هنگامی که از پیش پای انسان پرواز کند و باعث ترس او شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عُرنوس. رجوع به عرنوس شود، بینی کوه. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ج، عرانیس. (اقرب الموارد) ، جای باغندۀ پنبه زنان. (منتهی الارب). محل و جای نواله های پنبه زن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
دیر ماندن دختر در خانه بی شوی. (منتهی الارب) (آنندراج). دیر ماندن دختر بی شوی در خانه. (ناظم الاطباء). بدرازا کشیدن ماندن دختر در میان خاندان خود پس از بلوغ و هیچگاه ازدواج نکردن آنچنان که از عداد باکره بودن خارج گردد. عناس. عنوس. (از اقرب الموارد).
دیر ماندن دختر در خانه بی شوی. (منتهی الارب) (آنندراج). دیر ماندن دختر بی شوی در خانه. (ناظم الاطباء). بدرازا کشیدن ماندن دختر در میان خاندان خود پس از بلوغ و هیچگاه ازدواج نکردن آنچنان که از عداد باکره بودن خارج گردد. عِناس. عُنوس. (از اقرب الموارد).
گرد آمدن و ترنجیده شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع گردیدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد). در منتهی الارب چاپ تهران ’اعریزام’ ضبط شده است ولی در چاپ بمبئی اعرنزام است و پیداست که ضبط اخیر صحیح است زیرا مصدر باب افعنلال است. و ضبط چاپ تهران غلط است، دشوار شدن زادن بچه، زن را: اعضلت المراءه، دشوار شد زادن. (منتهی الارب) (آنندراج). دشوار شدن زادن زن بچه را. (ناظم الاطباء). دشوار شدن زادن بچه بر زن، مرغ و سایر حیوانات. (از اقرب الموارد) ، درمانده کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). درمانده ساختن و چیره شدن کاری بر کسی: اعضل الامر فلاناً، غلبه و اعیاه. (از اقرب الموارد) ، مانده و عاجز نمودن بیماری طبیب را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). درمانده و ناتوان کردن معالجه طبیب را. (از اقرب الموارد) ، ناخشنود شدن از کسی. ناخشنود داشتن. تنگ آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت و دشوار شدن کار کسی بر شخصی و درمانده ساختن کاری شخص را: اعضل بی الامر و الرجل، ضاقت علی فیه الحیل. اعضلنی فلان، اعیانی امره. (از اقرب الموارد). و منه حدیث عمر: قد اعضل بی اهل الکوفه، ای ضاقت علی ّ الحیل فی امرهم فانهم مایرضون بامیر و لایرضی بهم امیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
گرد آمدن و ترنجیده شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع گردیدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد). در منتهی الارب چاپ تهران ’اعریزام’ ضبط شده است ولی در چاپ بمبئی اعرنزام است و پیداست که ضبط اخیر صحیح است زیرا مصدر باب افعنلال است. و ضبط چاپ تهران غلط است، دشوار شدن زادن بچه، زن را: اعضلت المراءه، دشوار شد زادن. (منتهی الارب) (آنندراج). دشوار شدن زادن زن بچه را. (ناظم الاطباء). دشوار شدن زادن بچه بر زن، مرغ و سایر حیوانات. (از اقرب الموارد) ، درمانده کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). درمانده ساختن و چیره شدن کاری بر کسی: اعضل الامر فلاناً، غلبه و اعیاه. (از اقرب الموارد) ، مانده و عاجز نمودن بیماری طبیب را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). درمانده و ناتوان کردن معالجه طبیب را. (از اقرب الموارد) ، ناخشنود شدن از کسی. ناخشنود داشتن. تنگ آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت و دشوار شدن کار کسی بر شخصی و درمانده ساختن کاری شخص را: اعضل بی الامر و الرجل، ضاقت علی فیه الحیل. اعضلنی فلان، اعیانی امره. (از اقرب الموارد). و منه حدیث عمر: قد اعضل بی اهل الکوفه، ای ضاقت علی ّ الحیل فی امرهم فانهم مایرضون بامیر و لایرضی بهم امیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
گرفته و ترنجیده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، کوتاه دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر کوتاه دست. (از اقرب الموارد) ، برادرمرده. مرد بی برادر و تنها که هیچ کس نداشته باشد. کسی که برادر و هیچ کس نداشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که برادر و هیچ کس دیگر نداشته باشد. و گفته اند: کسی که برادرمرده باشد. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) نوعی از تصرفات عروضی در مفاعلتن که آنرا خرم کنند و آن اسقاط میم است پس فاعلتن شود و نقل کنند بسوی مفتعلن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در عروض، مفتعلن باشد که مخروم از مفاعلتن است. (از اقرب الموارد) ، کبش اعضب، تکۀ گوش شکافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکۀ گوش شکافته. (آنندراج). گوش شکافته. (از اقرب الموارد) ، آن گوسپند که درون سر وی شکسته بود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه اندرون سر وی شکسته باشد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). گوسپند مغزشاخ شکسته. (یادداشت بخط مؤلف)
گرفته و ترنجیده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، کوتاه دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر کوتاه دست. (از اقرب الموارد) ، برادرمرده. مرد بی برادر و تنها که هیچ کس نداشته باشد. کسی که برادر و هیچ کس نداشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که برادر و هیچ کس دیگر نداشته باشد. و گفته اند: کسی که برادرمرده باشد. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) نوعی از تصرفات عروضی در مفاعلتن که آنرا خَرْم کنند و آن اسقاط میم است پس فاعلتن شود و نقل کنند بسوی مفتعلن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در عروض، مفتعلن باشد که مخروم از مفاعلتن است. (از اقرب الموارد) ، کبش اعضب، تکۀ گوش شکافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکۀ گوش شکافته. (آنندراج). گوش شکافته. (از اقرب الموارد) ، آن گوسپند که درون سر وی شکسته بود. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه اندرون سر وی شکسته باشد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). گوسپند مغزشاخ شکسته. (یادداشت بخط مؤلف)