جدول جو
جدول جو

معنی اعراف - جستجوی لغت در جدول جو

اعراف
جایی میان دوزخ و بهشت، هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۰۶ آیه
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
فرهنگ فارسی عمید
اعراف
(تَ نَ تَ)
دراز شدن عرف یعنی یال. (آنندراج). دراز گردیدن فش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز شدن پش اسب. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
اعراف
(اَ)
نوعی از خرمابنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی است از درختان خرما. (آنندراج). بصیغۀ جمع، قسمی از درخت خرماست. (از اقرب الموارد). نوعی از خرما. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
لغت نامه دهخدا
اعراف
(اَ)
مواضع است. (منتهی الارب). یاقوت آرد: در اصل بلندیها از ریگزارها باشد و یکی آن عرفه است. ابوزیادگوید: در بلاد عرب، بلدهای بسیاری بدین نام موسومند که از آن جمله است: اعراف لبنی و اعراف غمره. این اسامی در ابیات زیر از طفیل بن عوف غنوی آمده است:
جلبنا من الاعراف اعراف غمره
و اعراف لبنی الخیل من کل مجلب.
، موج برآوردن دریا: اعرورف البحر، موج برآورددریا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). متراکم شدن وبرآمدن امواج دریا و بمانند عرف شدن. (از اقرب الموارد) ، سطبر و درهم گردیدن نخل مانند فش کفتار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تنومند وبهم پیچیده شدن خرمابن مانند فش کفتار. (از اقرب الموارد) : اعرورف النّخل، سطبر و درهم گردید مانند فش کفتار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کف برآوردن خون: اعرورف الدم، کف برآورد خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کف دار شدن چنانکه مانند عرف گردد: اعرورف الدم، صار له من الزبد شبه العرف. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و بلند گردیدن یال اسب: اعرورف الفرس، بالید و بلند گردید یال آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یال دار شدن اسب: اعرورف الفرس، صار ذاعرف. (از اقرب الموارد). بالیدن و بلند گردیدن یال اسب. (آنندراج) ، برآمدن بر خرمابن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بر یال اسب بالا رفتن سوار: اعرورف الراکب الفرس، علا علی عرفه، بالا رفتن مرد بر اعراف: اعرورف الرجل، ارتفع علی الاعراف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اعراف
(اَ)
یوم اعراف، از ایام عرب است. (از معجم البلدان) ، بر اسب برهنه سوار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوار شدن بر اسب برهنه. و منه قول القائل: ’و نعروری ظهورالمهالک’. (از اقرب الموارد). بر اسب بی زین سوار شدن. (یادداشت مؤلف) ، بر امر زشت گردیدن. یقال: ’اعروریت منه امراً قبیحاً’، ای رکبت. هذه نادره لان الافعیعال لم یأت متعدیاً الا فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرتکب گردیدن و انجام دادن امر زشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اعراف
جاها و مکانهای مرتفع و بلند، نام یکی از سوره های قرآن مجید
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
فرهنگ لغت هوشیار
اعراف
جمع عرف، مکان های بلند، برزخ، مکانی بین بهشت و جهنم
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
فرهنگ فارسی معین
اعراف
برزخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعطاف
تصویر اعطاف
عطف ها، کرانه ها، جانب ها، جمع واژۀ عطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
اعرابی، عرب ها، تازیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراس
تصویر اعراس
دامادشدن ویوک گرفتن (ویوک عروس)، همبستری، فرود آمدن، برهم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عرق، رگ ها، ریشه ها بیخ ها رگاندن می: رگ دار کردن می اندک آب ریختن در می، به اراک رفتن، ریشه دواندن جمع عرق رگها وریدها، اصلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی گردانیدن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراص
تصویر اعراص
پراکنیدن، سراسیمگی، جمع عرصه، زیر سراها زمینی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراش
تصویر اعراش
جمع عرش، تخت ها اورنگ ها، گرزمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلاف
تصویر اعلاف
جمع علف، سبزه ها، خورش ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
آشکار کردن، روشن گردانیدن، اصلاح کردن، نیکو ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراء
تصویر اعراء
جمع عرو، کرانه ها، ناکوشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
خبر دادن کسی را از نام وحال وصفت خود، خبر کردن، اقرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاف
تصویر اعطاف
مهربانیها، جمع عطف و کرانه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقراف
تصویر اقراف
به بدی یاد کردن، واگیری (سرایت بیماری)، درآمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاف
تصویر اعصاف
گرد انگیزی، ورزش سخت، به شتاب رفتن، به بیراهه افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفاف
تصویر اعفاف
پارسایاندن: پارسا کردن، باز گرداندن از ناشایست، پارسا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراف
تصویر اطراف
جمع طرف، کناره ها و گوشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریف، مردان، بزرگ قدر، اعیان، بزرگواران بلند شدن، بر جای خاستن، بر بالای بلندی شدن، بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانیدن چیزی، اصراف شاعر در شعر، اصراف از چیزی ورد کردن آن وراندن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسراف
تصویر اسراف
به لغت سزیانی، عبد، بنده وبیهوده خرج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاف
تصویر ارعاف
خون دماغ شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خردی در پیری، درآمدن، آشکار کردن، بره آوردن بره زادن در پاییز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
رویگردانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشراف
تصویر اشراف
توان گران، بزرگان، بزرگواران، بلندپایگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اطراف
تصویر اطراف
پیرامون، کناره ها، سوی ها، گوشه ها، کناره ها، گوشه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعتراف
تصویر اعتراف
پذیرش، پذیرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
تازیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسراف
تصویر اسراف
ریخت و پاش، بد دستی، هدر دادن
فرهنگ واژه فارسی سره