جدول جو
جدول جو

معنی اعجف - جستجوی لغت در جدول جو

اعجف
(اَ جَ)
لاغر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث: عجفاء. ج، عجاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و این جمع از شواذ است، زیرا جمع صفت: افعل فعلاء بر وزن فعال بکسر فا نیاید و در این مورد از باب حمل بر ضد سمان (ج سمین) به این وزن آمده است، و این حمل بر ضد، در نزد آنان متداول باشد. (از اقرب الموارد). ج، عجاف بر غیر قیاس. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
اعجف
نزار نازک باریک
تصویری از اعجف
تصویر اعجف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعجب
تصویر اعجب
عجیب تر، شگفت آورتر، به شگفت آورنده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
آگاه تر، معروف تر، شناخته شده تر، شناساتر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ حَ نَ)
بازداشتن خود را از خوردن با وجود گرسنگی تا دیگری را بخوراند یا سیر خورانیدن طعام خود را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صابر داشتن نفس خود را بر تیمار بیمار. (اقرب الموارد) ، برداشت نمودن از کسی و مؤاخذه نکردن، لاغر کردن ستور را، جدا شدن از کسی و دور ماندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بردبار گردانیدن نفس را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
کم مدت. و منه الحدیث: حتی یموت الاعجل ای لاافارقه حتی یموت احدنا و هو الاقرب اجلاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ)
لاغر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَف ف)
عفیف تر. (یادداشت بخط مؤلف) :
فقدر لی من النساء احسنهن
خلقاً و خلقاً و اعفهن فرجا.
(مکارم الاخلاق طبری)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
موضعی است در شق بنی تمیم. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَطَ)
مهربانتر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعطف من ام احدی و عشرین (یعنی مرغ). (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
فراخ و بزرگ روده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، استوار بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت بستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
فقیر محتاج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بی چیز و محتاج باشد. (از اقرب الموارد) ، مال نفیس یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مال پربها یافتن. (از اقرب الموارد) ، بلا و سختی آوردن، یقال: اعلقت و افلقت، ای جئت بعلق فلق. (منتهی الارب). بلا و سختی آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلا و گرفتاری پدید آوردن: اعلقت و افلقت، ای جئت بعلق فلق. (از اقرب الموارد) ، فراگرفتن دو شتر را به رسن دلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کنار رسن دلو دو شتر را بهم بستن. (از اقرب الموارد). یقال: اعلق بالغرب بعیرین، ای قرنهما بطرف رشائه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، علاقه ساختن برای تازیانه و کمان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علاقه قرار دادن برای کمان و جز آن که به آن تعلق گیرد. (ازاقرب الموارد). چیزی را علاقه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، در دام افکندن شکار را، یقال للصائد: اعلقت فادرک، ای علق الصید بحبالتک. (منتهی الارب). در دام افکندن شکار را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدام افکندن صیاد صید را. (از اقرب الموارد) ، چنگال درزدن بچیزی. و منه الحدیث: اللدود احب الی من الاعلاق. (منتهی الارب). چنگال درزدن بچیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناخن یا چیزی که بدو ماند بجایی فروبردن. (مصادر زوزنی). چنگ درزدن بچیزی. (یادداشت بخط مؤلف) ، برداشتن بچه را از حاجتگاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برداشتن زن بچه را از حاجتگاه. (از اقرب الموارد). کودک برگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
عنیف، بمعنی درشت و مقابل رفیق است، چنانکه ’اوجل’ بمعنی وجل است. ’و انت بهز المشرفیه اعنف’. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عجف، بمعنی اطراف المقعده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَنْ لِ اَ رِ هْ)
صابر داشتن نفس خود را بر تیمار بیمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صابر داشتن خود را برتیمار مریض و مرض او، یقال: ’اعجف بنفسه علی المریض’. عجف. عجوف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مرد کلان شکم. (آنندراج). بزرگ شکم. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : رجل اعجر، مرد کلان شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
بزرگ سرین. (آنندراج) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (یادداشت بخط مؤلف). بزرگ سرون (سرین) . (از تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
سخت میان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
زیاد اعجم. لقب زیاد بن سلیمان از موالی بنی عبدالقیس است که او را زیاد اعجم گویند. وی شاعری فصیح و جزیل الشعر بود و بدان جهت که لکنتی در زبان داشت ملقب به اعجم شد. او در اصفهان بدنیا آمد و سپس بخراسان رفت و در حدود سال 85 هجری قمری در همانجا درگذشت. وی از معاصران مهلب بن ابی صفره بودو در حق او مدایح و مراثی دارد. اعجم شاعری هجاگو بود که مهلب ممدوح وی از ترس خشمش با او مدارا میکرد. بیشتر اشعار او در مدح فرمانروایان عصر مهلب و هجو بخلاء آن قوم بود. فرزدق شاعر از ترس زبان وی از هجو کردن قوم عبدالقیس احتراز میکرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
آنکه کلام پیدا و فصیح گفتن نتواند، گو از عرب باشد. (منتهی الارب). آنکه سخن فصیح نگوید اگرچه از عرب باشد. (آنندراج). آنکه سخن فصیح گفتن نتواند. (از منتخب و غیره از غیاث اللغات). آنکه فصیح نباشد و کلام پیدا گفتن نتواند اگرچه عرب باشد. (از اقرب الموارد). بدزبان. (دستوراللغه). رجل اعجم و قوم اعجم، مرد یا قومی که فصیح گفتن نتواند، از عرب باشند یا غیر آن. (ناظم الاطباء). اعجمی یکی آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اسب بسیاریال. (منتهی الارب). اسب یال دار. (آنندراج). اسبی درازبش. (تاج المصادر بیهقی). اسبی که بش بزرگ دارد و درازگردن. (المصادر زوزنی). آن که بش بزرگ دارد و گردن دراز. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نعت تفضیلی از رجف و رجوف. جنبان تر. لرزانتر، عزّ. عزّت. (زوزنی). عزازت. ذوآبه. (منتهی الارب). مقابل ذل ّ و ذلّت و خواری: هو فی عز و منعه، یعنی او در ارجمندی است و با خود حمایت کنندگان و پشتی دهندگان دارد. هو فی عز منیع، او در عزّت و ارجمندی است. اخسن الرجل، خوار گردید بعد ارجمندی. مریره، ارجمندی نفس. (منتهی الارب) :
به کسری چنین گفت کای شهریار
جهان را بدین ارجمندی مدار.
فردوسی.
، کرامت. (منتهی الارب). بزرگواری، فضیلت، قدر. منزلت. شوکت: کوفان و کوفان، ارجمندی و شوکت. (منتهی الارب) ، لیاقت. شایستگی، آبرومندی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهجف
تصویر اهجف
لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
شگفت آورنده تر، عجیبتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجر
تصویر اعجر
شکم گنده، کیسه پر، گره دار، برآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجز
تصویر اعجز
بزرگ سرین، ناتوان تر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلف. مردمان فرومایه و سفله سبک ساران سبک مایگان، ستمکاران، چیزهای میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجف
تصویر عجف
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
گنگ، کندزبان، جزتازی کسی که نتواند فصیح سخن گوید زبان بسته بسته زبان، کسی که نتواند بزبان عربی تکلم کند، کسی که عرب نباشد،جمع اعاجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
شناخته تر، کمیاب تر، درازتر، استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
((اَ رَ))
شناساتر، داناتر، شناخته تر، معروف تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجب
تصویر اعجب
((اَ جَ))
عجیب تر، شگفت آورتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجم
تصویر اعجم
((اَ جَ))
کسی که نتواند فصیح سخن گوید، کسی که نتواند به زبانی غیرعربی سخن بگوید، غیرعرب، جمع اعاجم
فرهنگ فارسی معین