جدول جو
جدول جو

معنی اعتد - جستجوی لغت در جدول جو

اعتد
(اَ تُ)
جمع واژۀ عتاد، بمعنی ساخت و سامان و آمادگی و آنچه جهت سفر و جز آن آماده سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عتاد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عتاد، اسباب فراهم کردن و آمادگی برای کاری. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر وی و کشتن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعرض کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کسی را پیش آمدن و بر کسی درآمدن در چیزی رحال کردن وگشتن. (از تاج المصادر بیهقی)، سوار شدن بوقت عرض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، بر پهنا ایستادن چیزی را مانند چوب برپهنای جوی، حایل شدن پیش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حایل شدن. (غیاث اللغات). مانع شدن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی)، بر کسی درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، پیش آمدن هر کسی را، در میان آمدن. (کشف و کنز از غیاث اللغات)، سرکشی نمودن اسب بوقت کشیدن، بر شتر توسن سوار گردیدن، از میان ماه آغاز کردن کاری را، غیبت و عیب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عیب کردن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی)، یک یک پیش شدن لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج). یک یک پیش آمدن لشکر. (ناظم الاطباء). یقال: عرض العارض الجند فاعترضوا. و فی الحدیث: لا جلب و لا جنب و لااعتراض و هو ان یعترض رجل بفرسه فی بعض الغابه فیدخل مع الخیل. (منتهی الارب)، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و الاصل فیه ان الطریق اذا اعترض فیه بناء او غیره منع السابله عن سلوکه. (منتهی الارب)، چریدن شتر زمین گیاه ناک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تکلف نمودن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). تکلف در چیزی نمودن. (ناظم الاطباء)، در اصطلاح علوم ادبی، عبارت است از: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله که محلی از اعراب ندارند در میان یک کلام یا دو کلام که میان آن ارتباطی معنوی موجود باشد در صورتی که مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد و آنرا حشو نیز گویند، مانند جملۀ تنزیهیۀ ’سبحانه’ در آیۀ ’و یجعلون ﷲ البنات سبحانه ولهم ما یشتهون’، زیرا جملۀ و لهم ما یشتهون، عطف است بر و یجعلون ﷲ البنات و جملۀ ’سبحانه’ بمنظور تنزیه خدای تعالی میان دو جمله (معطوف و معطوف ٌعلیه) معترضه (یعنی بدون ارتباط به اصل مقصود) قرار گرفته است. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد علماء علم معانی نوعی اطناب زائد است که قدامه آنرا التفات نام داده است. و آن آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در بین کلامی یا دو کلام که ارتباطی معنوی با هم داشته باشند بمنظور افادۀ نکته ای غیر از رفع ابهام و خود آن جمله را جملۀ معترضه گویند. و با قید نداشتن محلی از ’اعراب’ که در تعریف آمده، جملۀ تتمیمی، خارج گردیده است، زیرا هر جملۀ متمم ناچار محلی از اعراب دارد. و مقصود از کلام در تعریف، تمام مسند و مسندٌالیه و متعلقات آن دو می باشد. و مراد از اتصال دو کلام که در تعریف قید گردیده، آن است که کلام دوم عطف بیان یا بدل یا تأکید یا معطوف بر کلام اول باشد و قید اینکه مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد بدان جهت است که جمله های تکمیلی از تعریف خارج گردند. معالوصف تعریف مذکور ازجهت طرد و عکس مورد ایراد و بحث قرار گرفته و بهمین جهت برخی ’اعتراض’ را چنین تعریف کرده اند: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در وسط یا آخر کلامی یا بین دو کلام اعم از آن که ارتباطی با هم داشته یا ارتباطی نداشته باشند، بمنظورافادۀ نکته ای هرچند برای رفع ابهام باشد. برخی گویند: غیر از جمله نیز ممکن است معترضه واقع شود و در این صورت لازم نیست محلی از اعراب نداشته باشد. بهر حال گاه اعتراضی در اعتراض نیز صورت پذیرد مانند: ’و انه لقسم لو تعلمون عظیم’ که بین جملۀ قسم و جواب آن دو این آیه آمده است ’فلا اقسم بمواقعالنجوم. و انه لقسم لو تعلمون عظیم انه لقرآن کریم’ و در همین آیه ’لو تعلمون’ معترضه است که بین لقسم که موصوف باشد و عظیم که صفت آن است واقع گردیده است. و در بسیاری از موارد جملۀ حالیه و جملۀ اعتراضیه با هم مشتبه میشوند مانند ’انی سمیتها مریم’ و ’انی وضعتها انثی’ که جملات معترضه هستند و بحال مشتبه میشوند ولیکن جملۀ اعتراضی را میتوان با چند امر از جملۀ حالی تمیز داد، یکی آن که مفرد بجای جملۀ حالیه میتواند قرار بگیرد ولی مفرد به جای جملۀ معترضه قرار نمیگیرد، دیگر آن که جملۀ حالی در حقیقت قید و صفت است برای عامل حال در صورتی که جملۀ معترضه فقط جزئی ارتباطی با جملۀ ماقبل خود دارد و بستگی آنها بمثابۀ بستگی حال و عامل آن نیست. در کتب دیگر مانند مطول و مغنی فرقهای فراوان دیگر نیز بیان شده است که هر کس مایل باشد میتواند بدانها مراجعه کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)،
{{اسم مصدر}} نقاضت و مخالفت و تعرض و مقابلی و رد و عدم قبول و ایراد و نکته گیری و عیب جویی. (ناظم الاطباء). ایراد. بحث. گرفت. پیش آمدن. بازداشتن. گرفتن بر کسی. عیب کردن بر. خرده گیری. اعتراض کردن. نظر. (یادداشت بخط مؤلف) : اکنون بعد از این آنچه بمصالح ملک و دولت بازگردد نگاه میدارد. ما را به رأیهای او هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 601). و بر رأی و دیدار وی (خواجه احمد حسن) هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 147). مثال و اشارات وی روان است در همه کارها و بر آنچه بیند کس را اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 150). پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند. (تاریخ بیهقی ص 273).
تیغ اختیار کرد که عالم بدو دهند
چرخ اعتراض نارد بر اختیار تیغ.
مسعودسعد.
گفت را گر فایده نبود مگو
ور بود اهل اعتراض و شکر جو.
مولوی.
بشنو اکنون قصۀ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان.
مولوی.
، در اصطلاح حقوق تجارت، عبارت است از ابلاغ اسناد تجارتی از قبیل سفته، چک، برات، بمتعهد پرداخت و این عمل را بتعبیر دیگر ’واخواست’ و یا ’پروتست’ گویند. (از قانون تجارت). واخواهی. واخواست. (واژه های نو فرهنگستان ایران)، در اصطلاح آیین دادرسی، یکی از طرق عدولی شکایت از احکام است و آن مقابل پژوهش یا استیناف است و درمورد حکم غیابی در ظرف ده روز با رعایت مسافت قانونی از تاریخ ابلاغ واقعی حکم به مدعی علیه برطبق قانون پذیرفته میشود و این مدت برای اشخاص مقیم خارج کشور دو ماه و در پاره ای از موارد سه ماه است. و فرق آن با استیناف آن است که استیناف طریقۀ تصحیحی است نه عدولی. مادۀ 174 قانون آیین دادرسی مقرر میدارد: محکوم علیه غائب می تواند ظرف ده روز بحکم غیابی اعتراض کند. (از قانون آئین دادرسی مدنی). و برای تفصیل بیشتر به همین قانون مواد 174 تا 188 رجوع شود.
- اعتراض اصلی، اعتراض شخص ثالث می باشد. رجوع به این کلمه شود.
- اعتراض شخص ثالث، اعتراض شخص غیر از محکوم و محکوم ٌعلیه است برای جلوگیری از ضرر و اخلالی که حکم صادرشده بحقوق او وارد میکند. و رجوع بهمین کلمه شود.
- اعتراض طاری، یکی از اقسام اعتراض شخص ثالث است، مقابل اعتراض اصلی. رجوع به اعتراض اصلی و اعتراض شخص ثالث شود.
، در اصطلاح علوم ادبی، آن است، که شاعر در اثنای بیت لفظی برای تمامی شعر بیارد که بدان محتاج نباشد و آنرا حشو خوانند و آن سه نوع است ملیح و متوسط و ضعیف. (از المعجم فی معاییراشعار العجم ص 280). و نزد علماء بدیع یکی از اقسام اطناب باشد که جملۀ معترضه آرند و کلام را طولانی سازند بمنظور افادۀ معنای خاصی. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 989). و برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب دستورالعلما ج 1 ص 140 و نفایس الفنون ص 43 شود، (اصطلاح نجوم) آن است که سفلی آهنگ پیوند کند بر علوی و با این علوی اندر برج کوکبی باشد سوی آخر برج ازو میانه بود ای از آن علوی سفلی تر و از آن سفلی علوی تر و پیش از آن که پیوند آن سفلی تمام شود این میانۀ کوکب راجع شود و سوی علوی آید و برو گذرد تا آن سفلی ناچاره برو پیوندد نه بدان علوی نخستین. و گرچه چنان اوفتد که این میانۀ کوکب با آن علوی بیکی برج نبود ولکن به دوم برج آنگاه برجوع اندر آن برج اندرآید آن اعتراض یکی باشد از دو وجه ’قطعالنور’، ای بریدن روشنایی. و اصل اعتراض بمعنی بازداشتن است. (از التفهیم ص 493)
لغت نامه دهخدا
اعتد
جمع عتاد، ساخت ها توشه ها
تصویری از اعتد
تصویر اعتد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعتدا
تصویر اعتدا
ستم کردن، بیداد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتد
تصویر معتد
به شمارآمده، شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(عَ تَ)
فرس عتد، اسب آمادۀ رفتن، اسب توانای تمام اندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
جمع واژۀ قتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قتاد شود، سوار گردیدن شتر ماده را پیش از رام شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). چاروای نیاموخته را سوار شدن. اشتر را پیش از ریاضت برنشستن. (تاج المصادر) ، اقتضاب الکلام، ببدیهه گفتن سخن را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ببداهت و ارتجال و بی اندیشه و رویه و فکر گفتن. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اَعْ وَ)
سودمندتر، یقال: هذا اعود علیک، ای انفع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سودمندتر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
آنکه زبانش گره بندد وقت سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفته سخن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (تاج المصادر بیهقی) ، اعلاطالکواکب، ستاره های روشن که نام ندارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ستاره های روشن که نام ندارند. تقول العرب: ’لوکنت من العرب لکنت من انباطهااو من النجوم لکنت من اعلاطها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
باریک بازو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بازوی او باریک باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
بمعنی ستاینده و ستایش کننده باشد. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). ستایش و مدح. (ناظم الاطباء). افد کلاهما شگفت و بتازیش عجب گویند. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ریزه کاری نمودن در کار خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریزه کاری کردن در صنعت خویش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بلنددوش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِنْ)
اعلال شدۀ اعادی. رجوع به اعادی شود، ضد اسافل. (یادداشت مؤلف). جاهای بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : عبداﷲ بن عزیز از حبس ناصرالدین خلاص یافته بود و به اعالی ماوراءالنهر رفته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 151) ، در تداول جغرافیانویسان قدیم عربی زبان، اعالی را بر شمال هر ناحیه اطلاق می کردند. اعلون. و رجوع به اعلی و اعلون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ د د)
شمرده شده و حساب کرده شده و اعتناشده. (ناظم الاطباء) : پوشنج از جملۀ مضافات هراه بود و در اعتداد بغراجق عم سلطان معتد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 242).
- معتدٌبه، شمار گرفته شده یعنی معتبر و قابل اعتبار. (غیاث) (آنندراج). فراوان. هنگفت. بسیار
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / مُ تَ دِنْ)
به معنی از حد درگذرنده و سخت ستمکار در اصل معتدی بوده ’یا’ در حالت جری و رفعی ساقط شد. (غیاث) (آنندراج). از حد درگذشته و سخت ستمکار. (ناظم الاطباء) : و ما یکذب به الاکل معتد اثیم. (قرآن 12/83). مناع للخیر معتد اثیم. (قرآن 12/68). مناع للخیر معتد مریب. (قرآن 25/50)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آماده کرده و موجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَدد)
آماده تر. حاضرتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ تِ)
رجوع به عتد شود
لغت نامه دهخدا
(اَعْ وُ)
جمع واژۀ عود، بمعنی چوب و شاخه که از درخت قطع شده باشد و جز آن. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عود. (المنجد). اعواد. عیدان. (اقرب الموارد). و رجوع به اعواد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
عتیق تر. قدیم تر. کهن تر. دیرینه تر.
- امثال:
اعتق من بر. (مجمع الامثال میدانی) ، قدیم تر از گندم، زوجه خود را اختیار نکردن. (از اقرب الموارد). یقال: ’فلان غیر معتلث الزناد، اذا کان متخیرالزوجه’. (اساس از اقرب الموارد). و یقال: ’فلان یعتلث الزناد، اذا لم یتخیر منکحه’. (از منتهی الارب) ، بهم آمیختن علاثه (دو چیز بهم آمیخته). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عبد، بنده. خلاف حر. (آنندراج). و رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نِ)
آماده کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مهیا و آماده کردن برای روزی. (از اقرب الموارد). ساختن. (تاج المصادر بیهقی). بساختن. (المصادر زوزنی) : ’و اعتدت لهن متکاء’. (قرآن 31/12) ، آهنگ نمودن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصد کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، راه آسان را گذاشته براه دشوار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رها کردن راه آسان را و براه دشوار رفتن. (از اقرب الموارد) ، از بدی بسوی خوشنودی بازگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انصراف پیدا کردن از چیزی و برگردیدن از آن و به این معنی با حروف ’من’ و ’عن’ متعدی شود چنانکه گویند: اعتتب عنه و منه، ای انصرف. (از اقرب الموارد). از چیزی واگردیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ دَ)
جمع واژۀ عتود، درخت کنار و درخت بزرگ ریگستانی، گرامی و عزیز شمردن. (منتهی الارب). و بدین معنی نیز با حرف ’باء’ متعدی شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
صورت فارسی اعتداء بمعنی ستم کردن. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
عابدتر. (یادداشت مؤلف) : وابوالدرداء اعبد امتی و اتقاها. (تاریخ الخلفا ص 33). حبط عملها و لو کانت اعبدالناس. (از مکارم الاخلاق)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعتاد
تصویر اعتاد
آمادن آماده بودن آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتدا
تصویر اعتدا
ستم کردن بیداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعد
تصویر اعد
آماده تر آماده تر مهیا تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضد
تصویر اعضد
باریک بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبد
تصویر اعبد
عابدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعود
تصویر اعود
سودمندتر، بازگردنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقد
تصویر اعقد
بندزبان، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتد
تصویر معتد
از حد در گذرنده و سخت ستمکار، جری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعد
تصویر اعد
((اَ عَ دّ))
آماده تر، مهیاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتد
تصویر معتد
((مُ تَ دّ))
در شمار آینده، معدود شونده، از حد درگذرنده، گمان شده، تخمین زده شده
فرهنگ فارسی معین