جدول جو
جدول جو

معنی اعارف - جستجوی لغت در جدول جو

اعارف(اَ رِ)
کوههایی است به یمامه، از حفصی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عارف
تصویر عارف
(پسرانه)
دانا، آگاه، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد، نام شاعر ایرانی قرن چهاردهم، عارف قزوینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
آگاه تر، معروف تر، شناخته شده تر، شناساتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارف
تصویر معارف
علوم، دانش ها، اشخاص معروف، اهل علم و فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعارف
تصویر تعارف
به یکدیگر خوشامد گفتن، چیزی به هم پیشکش دادن، یکدیگر را شناختن، اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
جایی میان دوزخ و بهشت، هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۰۶ آیه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نوعی از خرمابنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی است از درختان خرما. (آنندراج). بصیغۀ جمع، قسمی از درخت خرماست. (از اقرب الموارد). نوعی از خرما. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ معرف و معرف. (اقرب الموارد). ج معرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به معرف شود، جمع واژۀ معرفه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به معرفه شود، جمع واژۀ معرفه. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرفتها. دانشها. (یادداشت ایضاً) :
توحید اصل علوم است و سر معارف و مایۀدین. (کشف الاسرار ج 2 ص 506).
ز رهروان معارف منم در این عالم
بود مرا ز خصایص در این هزار خصال.
سنائی.
- وزارت معارف، عنوان وزارت فرهنگ سابق و وزارت آموزش و پرورش فعلی.
، شناسایی، جاهای شناختن. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، مردمان شناخته و معروف. (منتهی الارب). ناموران. (غیاث) (آنندراج). اشخاص معروف. (از اقرب الموارد). مردمان نامور و معروف و مشهور. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ معروف ولی اغلب آن را به قیاس ’مشاهیر’ که جمع مشهور است ’معاریف’ خوانند. (از نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ ص 27) : در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدیمی هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوایج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودی. (چهارمقاله). تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند. (چهارمقاله). هیچکس از کبار امراء خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 359). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). و اکابرو معارف با معازف و مزامیر به جشن و سور... (جهانگشای جوینی). به مهر خود و سجل قاضی عسکر و مفتی و معارف لشکر و عظماء امرا و اعیان شاه تسلیم میرزا حسین نموده او را روانه نموده خود کوچ کرد. (عالم آرا). و رجوع به معروف شود، اهل علم و فضل. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وزیر ابوالعباس از معارف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356). أئمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند. (جهانگشای جوینی) ، آشنایان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است از آن طی. و آنان را در آنجا نخلی است که آنرا ’افیق’ گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَََ زَ / زِ رَ / رُ)
رجوع به اعاره شود، درشت بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ عروض. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اعاریض. رجوع به عروض و اعاریض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
رجوع به اعاره شود
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ)
بردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یوم اعراف، از ایام عرب است. (از معجم البلدان) ، بر اسب برهنه سوار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوار شدن بر اسب برهنه. و منه قول القائل: ’و نعروری ظهورالمهالک’. (از اقرب الموارد). بر اسب بی زین سوار شدن. (یادداشت مؤلف) ، بر امر زشت گردیدن. یقال: ’اعروریت منه امراً قبیحاً’، ای رکبت. هذه نادره لان الافعیعال لم یأت متعدیاً الا فیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرتکب گردیدن و انجام دادن امر زشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مواضع است. (منتهی الارب). یاقوت آرد: در اصل بلندیها از ریگزارها باشد و یکی آن عرفه است. ابوزیادگوید: در بلاد عرب، بلدهای بسیاری بدین نام موسومند که از آن جمله است: اعراف لبنی و اعراف غمره. این اسامی در ابیات زیر از طفیل بن عوف غنوی آمده است:
جلبنا من الاعراف اعراف غمره
و اعراف لبنی الخیل من کل مجلب.
، موج برآوردن دریا: اعرورف البحر، موج برآورددریا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). متراکم شدن وبرآمدن امواج دریا و بمانند عرف شدن. (از اقرب الموارد) ، سطبر و درهم گردیدن نخل مانند فش کفتار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تنومند وبهم پیچیده شدن خرمابن مانند فش کفتار. (از اقرب الموارد) : اعرورف النّخل، سطبر و درهم گردید مانند فش کفتار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کف برآوردن خون: اعرورف الدم، کف برآورد خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کف دار شدن چنانکه مانند عرف گردد: اعرورف الدم، صار له من الزبد شبه العرف. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و بلند گردیدن یال اسب: اعرورف الفرس، بالید و بلند گردید یال آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یال دار شدن اسب: اعرورف الفرس، صار ذاعرف. (از اقرب الموارد). بالیدن و بلند گردیدن یال اسب. (آنندراج) ، برآمدن بر خرمابن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بر یال اسب بالا رفتن سوار: اعرورف الراکب الفرس، علا علی عرفه، بالا رفتن مرد بر اعراف: اعرورف الرجل، ارتفع علی الاعراف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ تَ)
دراز شدن عرف یعنی یال. (آنندراج). دراز گردیدن فش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز شدن پش اسب. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
انجبار. (واژه نامۀ گیاهی). رجوع به انجبار شود
لغت نامه دهخدا
ارمغان، خوشامد خوشامد گویی، هم شناسی یکدیگر را شناختن -1 یکدیگر را شناختن، خوشامد گفتن بیکدیگر، پیشکش دادن، اظهار آشنایی، خوشامد گویی، پیشکش هدیه، جمع تعارفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارف
تصویر عارف
دانا و شناسنده، خدا شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاره
تصویر اعاره
چیزی را به کسی عاریه وقرض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
شناخته تر، کمیاب تر، درازتر، استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعارت
تصویر اعارت
عاریت دادن چیزی را بکسی بعاریت سپردن ایرمان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
جاها و مکانهای مرتفع و بلند، نام یکی از سوره های قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعترف
تصویر اعترف
خستویی خستوانی، شناختن، شکیبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارف
تصویر معارف
دانشها، علوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاره
تصویر اعاره
((اِ رِ))
عاریت دادن چیزی را به کسی، به عاریت سپردن، ایرمان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراف
تصویر اعراف
جمع عرف، مکان های بلند، برزخ، مکانی بین بهشت و جهنم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعارف
تصویر تعارف
((تَ رُ))
خوشامد گفتن، پیشکش دادن، اظهار آشنایی کردن، در فارسی به معنی اغراق در ادای احترام و سپاسگزاری، شاه عبدالعظیمی تعارف ظاهری و غیرواقعی، تعارف توخالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معارف
تصویر معارف
((مَ رِ))
علوم، دانش ها، اهل علم و فضل، اشخاص معروف و نامدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعرف
تصویر اعرف
((اَ رَ))
شناساتر، داناتر، شناخته تر، معروف تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معارف
تصویر معارف
دانش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
چرب زبانی، شیرین زبانی، مهربانی، پیشکش، عطا، هدیه، تکلف، پیشکش کردن، خوشامد گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آموزش وپرورش، فرهنگ، حکمت ها، دانش ها، علوم، معرفت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معرّفی، مقدّمه
دیکشنری اردو به فارسی