فراموش نمودن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اظهار کسی حاجت وی را، آن را پشت سر نهادن و از یاد بردن. (از اقرب الموارد). از یاد بردن نیاز کسی از نظر خفیف و حقیر شمردن وی را. تظهیر. اظهار. (متن اللغه). رجوع به مصادر مذکور شود
فراموش نمودن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اظهار کسی حاجت وی را، آن را پشت سر نهادن و از یاد بردن. (از اقرب الموارد). از یاد بردن نیاز کسی از نظر خفیف و حقیر شمردن وی را. تظهیر. اِظْهار. (متن اللغه). رجوع به مصادر مذکور شود
آشکارا کردن. (ترجمان ترتیب عادل ص 14) (مؤید الفضلاء) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). پیدا نمودن و ظاهر کردن. (فرهنگ نظام). فاش کردگی. آشکارکردگی. (ناظم الاطباء). پیدا کردن. (غیاث از منتخب). بازنمودن. (یادداشت مؤلف). ظاهر ساختن. علنی کردن. برملا ساختن. برملا کردن. نمودن. بنمودن. هویدا کردن. پدیدار کردن یا ساختن. پدید کردن. آشکار کردن امری را. (از متن اللغه) : ورودالرسول من بغداد و اظهار موت الخلیفه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). لیکن هوای تو به اظهار آن رخصت نمیداد. (کلیله و دمنه). و در فارسی اغلب با مصدرهای کردن و ساختن و داشتن و مانند اینها بکار می رود. - اظهار ادب کردن، ادب نمودن. احترام کردن. احترام و ادب نشان دادن. و رجوع به اظهار و اظهار کردن شود. - اظهار اشتیاق کردن، علاقه نشان دادن به کسی یا چیزی. دلبستگی و شوق خویش نشان دادن. - اظهار خصومت کردن، دشمنی نمودن و دشمنی آشکار کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به اظهار شود. - اظهار ساختن به کسی، معالنه. (منتهی الارب). - اظهار سلطنت و جاه نمودن، پنج نوبت زدن. دست نمودن. (از مجموعۀ مترادفات ص 44). و رجوع به مترادفات کلمه شود. - اظهار عجز، نمودن ناتوانی. نشان دادن زبونی. پیدا ساختن عجز: اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار اشک کباب باعث طغیان آتش است. ؟ و رجوع به اظهار شود. - اظهار کوتاهی کردن، تقاصر. تکاؤل. (منتهی الارب). قصور نمودن. قصور و کوتاهی نشان دادن. و رجوع به اظهار شود. - اظهار مافی الضمیر، افشای آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). بیان منویات درونی. و رجوع به اظهار شود. - اظهار مضمر، نزد بلغا آن است که شعری گفته شودبر وجهی که از حروف کلامی مخصوص، و یا از جملۀ حروف تهجی، هرچه شخصی در ضمیر خود گیرد، چون مصراع مصراع یا بیت بیت آن شعر بخوانند و از آن شخص پرسند که آن حرف در اینجا هست یا نه، و آن کس معین نماید معلوم شود که کدام حرف است، موافق قاعده ای که مقرر کرده اند. مثال آنچه از کلام مخصوص حرفی در خاطر کنند حرفی که در این مصراع: سخن عشق جز به یار مگو هستند. از اینها یکی را فرض کنند و بپرسند، معلوم گردد. از این دو بیت (رباعی) : آن شاه بتان نمود با حسن جمال چوگان خطی گوی چو آن نقطۀ خال شد هوش دلم چو جلوه گر شد معشوق گفتم که مباد هرگزت بیم زوال. و قاعده دریافت آن چنان است که از مصراع اول یک عدد بگیرند، و از دوم دو، و از سوم چهار و از چهارم هشت، مجموع اعداد این چهار چون جمع نمایند، پانزده شود که مطابق عدد حرف ’ع’ سخن عشق جز بیار مگو هستند. پس اگر حرف مفروض در مصراع اول یافت شود فقط آن سین است، و اگر در دوم فقط باشد، آن خاء است و اگر در اوّل و دوّم باشد آن نون است، چرا که مجموع یک و دو و سه باشد و سومین حرف مصراع همین نون است. و هم بر این قیاس تا آخر. مثال آنچه از حروف تهجی در خاطر گیرند، دریافته شود این ابیات استرابادی است: ز ذات شاه غازی ظل خالق قضا نازل خجل جان ازمناهی بهر بی زر صریح و بی غرض گوی ز بخت وی بلعل و بی بری پی سلاح صف خیلش فیض کلی صف جیش ثقیلش لایق کی ملاذ دهر و ضد سیم و زر نیز شود صدره دم نوشیدن می معانی لطیف وی نگه کن ملائم قول و لفظ معنی وی. پس از بیت اول یک حساب کنند و از دوم بیت دو، و از سوم بیت چهار و از چهارم بیت هشت، و از پنجم بیت شانزده مثلاً اگر حرف مضمر در بیت اول یافته شود، و در باقی ابیات نباشد، اول حرف تهجی است که الف باشد، و اگر در بیت اول و پنجم بهم رسد و در دیگر ابیات نباشد، پس حرف هفدهم باشد که قاف است و بر طبق قاعده ای که جهت مثال قسم اول مذکور شد، فرق این است که در آنجا جهت گرفتن عدد ملاحظۀ مصراع است، و در اینجا ملاحظۀ بیت است. کذا فی مجمعالصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون). - اظهار میل کردن، ابراز علاقه کردن. میل نشان دادن. تمایل نشان دادن. و رجوع به اظهار کردن شود. - اظهار همدردی کردن، شریک غم و اندوه کسی شدن. همدردی خویش را به کسی نمودن. غمخواری کردن. و رجوع به اظهار و اظهار کردن شود.
آشکارا کردن. (ترجمان ترتیب عادل ص 14) (مؤید الفضلاء) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). پیدا نمودن و ظاهر کردن. (فرهنگ نظام). فاش کردگی. آشکارکردگی. (ناظم الاطباء). پیدا کردن. (غیاث از منتخب). بازنمودن. (یادداشت مؤلف). ظاهر ساختن. علنی کردن. برملا ساختن. برملا کردن. نمودن. بنمودن. هویدا کردن. پدیدار کردن یا ساختن. پدید کردن. آشکار کردن امری را. (از متن اللغه) : ورودالرسول من بغداد و اظهار موت الخلیفه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). لیکن هوای تو به اظهار آن رخصت نمیداد. (کلیله و دمنه). و در فارسی اغلب با مصدرهای کردن و ساختن و داشتن و مانند اینها بکار می رود. - اظهار ادب کردن، ادب نمودن. احترام کردن. احترام و ادب نشان دادن. و رجوع به اظهار و اظهار کردن شود. - اظهار اشتیاق کردن، علاقه نشان دادن به کسی یا چیزی. دلبستگی و شوق خویش نشان دادن. - اظهار خصومت کردن، دشمنی نمودن و دشمنی آشکار کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به اظهار شود. - اظهار ساختن به کسی، معالنه. (منتهی الارب). - اظهار سلطنت و جاه نمودن، پنج نوبت زدن. دست نمودن. (از مجموعۀ مترادفات ص 44). و رجوع به مترادفات کلمه شود. - اظهار عجز، نمودن ناتوانی. نشان دادن زبونی. پیدا ساختن عجز: اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار اشک کباب باعث طغیان آتش است. ؟ و رجوع به اظهار شود. - اظهار کوتاهی کردن، تقاصر. تکاؤل. (منتهی الارب). قصور نمودن. قصور و کوتاهی نشان دادن. و رجوع به اظهار شود. - اظهار مافی الضمیر، افشای آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). بیان منویات درونی. و رجوع به اظهار شود. - اظهار مضمر، نزد بلغا آن است که شعری گفته شودبر وجهی که از حروف کلامی مخصوص، و یا از جملۀ حروف تهجی، هرچه شخصی در ضمیر خود گیرد، چون مصراع مصراع یا بیت بیت آن شعر بخوانند و از آن شخص پرسند که آن حرف در اینجا هست یا نه، و آن کس معین نماید معلوم شود که کدام حرف است، موافق قاعده ای که مقرر کرده اند. مثال آنچه از کلام مخصوص حرفی در خاطر کنند حرفی که در این مصراع: سخن عشق جز به یار مگو هستند. از اینها یکی را فرض کنند و بپرسند، معلوم گردد. از این دو بیت (رباعی) : آن شاه بتان نمود با حسن جمال چوگان خطی گوی چو آن نقطۀ خال شد هوش دلم چو جلوه گر شد معشوق گفتم که مباد هرگزت بیم زوال. و قاعده دریافت آن چنان است که از مصراع اول یک عدد بگیرند، و از دوم دو، و از سوم چهار و از چهارم هشت، مجموع اعداد این چهار چون جمع نمایند، پانزده شود که مطابق عدد حرف ’ع’ سخن عشق جز بیار مگو هستند. پس اگر حرف مفروض در مصراع اول یافت شود فقط آن سین است، و اگر در دوم فقط باشد، آن خاء است و اگر در اوّل و دوّم باشد آن نون است، چرا که مجموع یک و دو و سه باشد و سومین حرف مصراع همین نون است. و هم بر این قیاس تا آخر. مثال آنچه از حروف تهجی در خاطر گیرند، دریافته شود این ابیات استرابادی است: ز ذات شاه غازی ظل خالق قضا نازل خجل جان ازمناهی بهر بی زر صریح و بی غرض گوی ز بخت وی بلعل و بی بری پی سلاح صف خیلش فیض کلی صف جیش ثقیلش لایق کی ملاذ دهر و ضد سیم و زر نیز شود صدره دم نوشیدن می معانی لطیف وی نگه کن ملائم قول و لفظ معنی وی. پس از بیت اول یک حساب کنند و از دوم بیت دو، و از سوم بیت چهار و از چهارم بیت هشت، و از پنجم بیت شانزده مثلاً اگر حرف مضمر در بیت اول یافته شود، و در باقی ابیات نباشد، اول حرف تهجی است که الف باشد، و اگر در بیت اول و پنجم بهم رسد و در دیگر ابیات نباشد، پس حرف هفدهم باشد که قاف است و بر طبق قاعده ای که جهت مثال قسم اول مذکور شد، فرق این است که در آنجا جهت گرفتن عدد ملاحظۀ مصراع است، و در اینجا ملاحظۀ بیت است. کذا فی مجمعالصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون). - اظهار میل کردن، ابراز علاقه کردن. میل نشان دادن. تمایل نشان دادن. و رجوع به اظهار کردن شود. - اظهار همدردی کردن، شریک غم و اندوه کسی شدن. همدردی خویش را به کسی نمودن. غمخواری کردن. و رجوع به اظهار و اظهار کردن شود.