جدول جو
جدول جو

معنی اظآر - جستجوی لغت در جدول جو

اظآر(وَ/ وِ یَ)
دایگی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسر اظفاره فی فلان، غیبت کرد وی را. (از ذیل اقرب الموارد) (از کامل مبرد ص 60) ، جمع واژۀ ظفر. فیروزیها. (آنندراج). و رجوع به اظافر و اظافیر و ظفر شود، کنه های بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کبارالقردان. (منتهی الارب) (متن اللغه) ، اظفار جامه، آنچه از آن درهم شکند و بصورت شکن زره درآید. (از اقرب الموارد). آنچه از پوست بشکند و بصورت شکن زره درآید. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
اظآر(وَ / وِ یَ)
اظآر شتر ماده، بر جز بچۀ خود مهربان کردن. (از اقرب الموارد). شتر ماده را بر بچۀ شتر دیگر مهربان گردانیدن. و مهربان شدن آن. لازم و متعدی است. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
اظآر(اَظْ)
جمع واژۀ ظئر. (متن اللغه) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ظئر، بمعنی شیرده بچۀ غیر را. (از منتهی الارب). دایگان. در دزی ج 1 ص 68، کلمه ای بدین صورت: اظار (بی ضبط) بمعنی دایگان آمده است. و رجوع به اظؤر و ظئر شود، راندن، بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اظهر
تصویر اظهر
ظاهرتر، آشکارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فُ)
جمع واژۀ ظفر بندرت. (از متن اللغه). جمع واژۀ ظفر. (ناظم الاطباء). رجوع به ظفر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
قصاص یافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اتآر بصر، تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو کَ اَ)
بانگ کردن و غریدن شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بئر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به اظآر و دزی ج 1 ص 28 شود
لغت نامه دهخدا
(اَظْ ظا)
شیردهنده. مرضعه. ناقل آن ناموثق است و اسناد آن را نیاورده و از الفاظی است که هیچیک از ثقات آن را یاد نکرده است. (از ذیل اقرب الموارد) ، ناخن فروبردن به چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناخن خویش را در روی کسی فروبردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دایه گرفتن جهت بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اظّآر. (منتهی الارب) (متن اللغه). و رجوع به اظآرشود. دایه گرفتن برای فرزند خویش. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
درازناخن. (تاج المصادر) (مصادر زوزنی چ بینش) (آنندراج). رجل اظفر، مرد درازناخن و پهن ناخن. (ناظم الاطباء). درازناخن و پهن آن. (منتهی الارب). درازناخن. ج، ظفر. و انثی ظفر. (مهذب الاسماء). درازناخن که پهن باشد. (از متن اللغه). درازناخن و عریض آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
از شاعران هندوستان و نامش احمدخان بود. او راست:
الهی در دلم انداز عشق بی محابا را
کنم تا سیر چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را.
(از قاموس الاعلام ترکی).
صاحب الذریعه می نویسد: شعر وی در گلشن (ص 26) آمده و صاحب قاموس الاعلام و سپس صاحب ریحانه الادب آنرا نقل کرده اند. (الذریعه ج 9 قسم اول). صاحب گلشن می نویسد: ساکن شاه جهان پور است و این اشعار را نیز بنام وی آورده است:
سخن بستیم در مضمون نازک چون رگ گلها
بجز رنگین خیالان کس نفهمد معنی ما را
مکن از اهل عالم رشته گر سیر فلک خواهی
کجا پرواز باشد طایران رشته بر پا را
اگر واصل بوحدت می شوی فارغ ز کثرت شو
که یک سوزن گسست از رشتۀ وحدت مسیحا را.
(صبح گلشن ص 26).
رجوع به ریحانه الادب شود، سخن را دوباره گفتن. (ناظم الاطباء). بازگفتن، بازسرگرفتن. از سر گرفتن دوباره کردن کاری. باز کردن کاری. (یادداشت مؤلف). تکرار کردن. مکرر کردن. از نوکردن: و باروی شهر را خراب کرد دیگر باره اهل قم آن را اعاده کردند و بنا نهادند. (تاریخ قم ص 35) ، عود دادن. بازگرداندن. برگردانیدن. عودت دادن. مراجعت دادن. اعاده دادن:
بازآمدی ای بخت همایون بسعادت
جانی به تن زندۀ ما کرده اعادت.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
- اعادۀ صحت کردن، افاقه حاصل کردن. بهبود یافتن. و رجوع به اعاده و اعادت و اعاده شود.
- اعادۀ نظر کردن، بازدید کردن. تجدیدنظر کردن. و رجوع به اعاده کردن و اعاده و اعادت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
خطاط. میرخواند وی را در زمرۀ خطاطان عصر تیموریان آورده و در خط خوش او را به ابن مقله و یاقوت همانند کرده است. رجوع به حبیب السیر ص 116 شود. نامش ظهیرالدین بوده و در رسالۀ نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران از وی یاد شده است. رجوع به ص 5، 22، 123 و 125 رسالۀ مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
روشن تر و آشکارتر. (آنندراج). آشکارتر و ظاهرتر. آشکارتر و نمایان تر. (ناظم الاطباء) :
فضل تو ظاهر است بر همه کس
کرم تو ز فضل تو اظهر.
سوزنی.
- علی الاظهر، بنابر آنچه آشکارتر و پیداتراست.
- و هوالاظهر، و آن آشکارتر است. و آن واضح تر است.
- امثال:
اظهر من الشمس، روشن تر و نمایان تر از آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
ج ظهر، پشت. (آنندراج) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
اعطف. مهربان تر.
لغت نامه دهخدا
(چَ)
اذآر کسی، بخشم آوردن او را. اغضاب. در خشم آوردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثْ)
جمع واژۀ ثأر
لغت نامه دهخدا
تصویری از اظفر
تصویر اظفر
درازناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظهر
تصویر اظهر
روشنتر، آشکارتر، نمایانتر پشتها پشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظهر
تصویر اظهر
((اَ هَ))
ظاهرتر، آشکارتر
اظهر من الشمس: بسیار آشکار، کاملاً واضح
فرهنگ فارسی معین