جدول جو
جدول جو

معنی اطماح - جستجوی لغت در جدول جو

اطماح
(وَ تَ)
برداشتن و بلند کردن نگاه را. یقال: اطمح البصر اطماحاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). چشم برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). اطماح بصر، برداشتن آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ طنف، افریز دیوار یا آنچه از خارج مشرف بر بنا باشد و آن را کنه خوانند. و مجمع مصر آن را بر افریزی که بسیار نمایان باشد اطلاق کرده است که بفرانسه مارکیز خوانند. و مجمع شیخ محمد عبده طنف را بر محلی که امروز بالکن می نامند اطلاق کرده است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
اطماح
خیره نگریستن
تصویری از اطماح
تصویر اطماح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطماع
تصویر اطماع
کسی را به طمع انداختن، آزمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
طمع ها، زیاده خواهی ها، حرص ها، امیدها، آرزوها، توقع ها، جمع واژۀ طمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطراح
تصویر اطراح
افکندن، انداختن، دور انداختن
فرهنگ فارسی عمید
افکندن کسی را و انداختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
اطمال آنچه در حوض باشد (بصورت مجهول) ، بیرون آوردن آنچه در آن است و فرونگذاشتن قطره ای در آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). برآوردن آنچه در حوض و چاه بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رُو)
پر و لبالب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن. (زوزنی). پر کردن چنانکه لبریز گردد. تطفیح. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به تطفیح شود، خویشتن را بقطران و جز آن مالیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خویشتن به عطر اندودن. (از متن اللغه) ، دارو بر خویشتن اندودن. (زوزنی) ، موی زهار را به نوره بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زوزنی). نوره بر خود مالیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(پَ خَ زَ دَ / دِ)
اطفاح دیگ، کف از سر آن گرفتن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و نیز: اطفاح کف،گرفتن آن. (از اقرب الموارد). کفک از سر دیگ گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کف از دیگ فاگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کف دیگ زدن
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ/ فِ خوَرْ / خُرْ)
وقت بریدن موی رسیدن. گویند: اطم ّ شعره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). اطمام شعر فلان، هنگام ستردن آن فرارسیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). استطمام. (اقرب الموارد) (متن اللغه). به ستردن آمدن موی. (تاج المصادر بیهقی) ، ماهر شدن در صناعت آشپزی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ/ فِ خوا / خا)
اطمال دفتر، پاک کردن و محو ساختن آن. (از منتهی الارب). پاک کردن دفتر و محو نمودن آن. یقال: اطمل الدفتر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اطمال کاتب دفتر را، زدودن آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طلح و طلح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ)
در آز فکندن کسی را. آزمند کردن کسی را. تطمیع. (از متن اللغه). در طمع انداختن. (از کنز) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). امیدوار کردن و آزمند گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به طمع افکندن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به تطمیع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طمع. (دهار) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طمع، بمعنی مرسوم لشکر. گویند: امرهم الامیر باطماعهم. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ طمع، روزی لشکر. گویند: اخذ الجنداطماعهم، ای ارزاقهم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : بر عقب آن مطالب به ارزاق و اطلاقات وجوه اطماع آغاز نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 73).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قسمی از جوز هندی و بندق هندی. (ناظم الاطباء). بندق هندی است که آن را رتّه گویند، اگر آرد آن را با سرمه بیامیزند و در چشم کشند احولی را ببرد و بعضی گویند باقلای هندی است و آن سخت بود و دانه های سیاه دارد. (برهان) (هفت قلزم). بندق هندی است و آن را رتم گویند. (آنندراج از مخزن الادویه). اطماط و اطموط و اطبوط بلغت بربر. (از اقرب الموارد از ابن بیطار). و رجوع به فرهنگ نظام و اطموط و اطبوط و حماط و جمیز و بندق هندی و رته و اضموط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجهانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطنان تشت و جز آن،به آوا آوردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به بانگ آوردن تشت و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). به بانگ آوردن مس و روی و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). به بانگ آوردن رویینه وغیر آن. (مؤید الفضلاء). به آواز آوردن. (زوزنی)
از پس برجستن بر اسب خود. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). اطمار بر اسب خویش، از پشت برجستن و سوار شدن بر آن. (از متن اللغه) ، سست پا، درازپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤنث: طنباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طمر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ طمر، جامۀ کهنه و چادر کهنۀ غیرپشمین. (آنندراج). و رجوع به طمر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رمح. نیزه ها: بصواعق بوارق صفاح و لوامع شوارع ارماح او را در کورۀ دمار و تنوربوار می سوزانید. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی) ، خاموش شدن. (زوزنی) (منتهی الأرب). خاموش گشتن، مغزدار گشتن. (تاج المصادر بیهقی). مغز داشتن. ارمام عظم، بامغز شدن استخوان. (منتهی الأرب) ، ارمام بلهو، ببازی گرائیدن. مائل ببازی شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دو راه در کوهند دراز، به دهناء. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انداختن. (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از آداب الفضلا و منتخب). دور انداختن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ / عِ نِ)
مانده گردانیدن و هلاک کردن شتر را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مانده کردن شتر را. (از اقرب الموارد). مانده کردن ستور. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از الماح
تصویر الماح
نگریستن و زیرچشمی نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماح
تصویر اقماح
شکسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطحاح
تصویر اطحاح
افکندن انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراح
تصویر اطراح
انداختن، دور کردن کسی یا چیزی را، افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفاح
تصویر اطفاح
لبالبی لبریز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماط
تصویر اطماط
بندغ هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
بطمع انداختن، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کراسه زدایی (واژه کراسه به تازی رفته و کراسه شده که آرش آن دفتر و نامه است) پاک کردن نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطمام
تصویر اطمام
گیسو بریدن پرکردن چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسماح
تصویر اسماح
رام شدن، جوانمرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماح
تصویر ارماح
جمع رمح، نیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراح
تصویر اطراح
((اِ))
دور انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
((اِ))
به طمع افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
((اَ))
جمع طمع، آزها، حرص ها. طمع ها
فرهنگ فارسی معین