- اطرام
- چرک دندانی، گنده دهنی
معنی اطرام - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در امری پافشاری کردن
جمع جرم، تن ها پیکرها، توده ها، اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی وجوی مانند افلاک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی الاجزاءجمع جرم تن ها اجسام (و بیشتر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) پیکرها، جرم های فلکی ستارگان،جمع جرم گناهان یا اجرام بسیط (بسیطه)، موجودات و کاینات سماوی و جوی مانند افک و کواکب و غیره، اجسام غیر مرکبه و یا مرکب از عناصر متساوی اجزاء مانند ط نقره آهن. یا اجرام چرخ. افک و ستارگان اجرام سماوی. اجرام بسیط یا اجرام علوی. اجرام بسیط یا اجرام عنصری. اجسام خاکی. یا اجرام فلکی. اجرام بسیط یااجرام مرکب (مرکبه) اجسامی که مرکب از عناصر مختلفه الطبایع باشند
آهنگ حج کردن، بحرمت شدن، در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن، حرم وحریم
بریدن باز داشتن
جماعت وگروه مردم
پافشاری، پافشاری کردن، استوار کردن
بزرگ داشت، گرامی داشت، نواخت، ارج نهادن
پیرامون، کناره ها، سوی ها، گوشه ها، کناره ها، گوشه ها
گیسو بریدن پرکردن چاه
خورانیدن کسی را، طعام دادن، سور دادن، بغذا واداشتن
ترکی بارافکنی دام گستردن، خاموش ماندن، سر به پایین افکندن، چشم فروبستن ترکی برآسودن لنگر انداختن بارافکندن ترکی ماندن
جمع طرف، کناره ها و گوشه ها
جمع طرس، نامه ها
نگاشتن، روشکاری
بر آغالیدن (تحریص)، خوار کردن، ناز و گستاخی
دور کردن وراندن کسی را جاری وروان شدن جاری وروان شدن
انداختن، دور کردن کسی یا چیزی را، افکندن
جمع طرب، فرح، حزن، حرکت وشوق
نیک ستایی، درانگبین پروردن، گزافگویی نیک ستودن کسی را مبالغه کردن در مدح کسی، تازه کردن
بر افروخته شدن، آتش
فروزاندن دامن زدن
به مرگ نفکندن، تاوان نهادن، وامدار کردن، آزمندی
گرامی کردن، بزرگ داشتن
جمع ورم، آماس ها جمع ورم آماسها
اجسام مخروطی شکل
آماسیدن، آماس کردن پستان آماس پستان
افکندن، انداختن، دور انداختن
طعام دادن، خوراک دادن، خورانیدن
اصرار کردن، پافشاری کردن در امری، در علم حقوق تایید حکم یک دادگاه در دادگاه بالاتر یا هم ارزش، استوار کردن، استواری، به ستوه آوردن، تایید کردن
ورم ها، برآمدگی هایی در بدن به واسطۀ آسیب یا صدمه یا بیماری، آماس ها، جمع واژۀ ورم
به طرب آوردن، به طرب درآوردن کسی را
هرم ها، اجسام مخروطی شکل با مثلث هایی که همه به یک راس مشترک منتهی شوند، جمع واژۀ هرم
بزرگ داشتن، گرامی داشتن، احترام کردن، بخشش کردن
بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال چند روز پیش از زیارت کعبه، کنایه از دو تکه جامۀ نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر می بندند و دیگری را به دوش می اندازند
احرام بستن: جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن
احرام بستن: جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن