جدول جو
جدول جو

معنی اضطراری - جستجوی لغت در جدول جو

اضطراری
نیازین
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
فرهنگ واژه فارسی سره
اضطراری
ناگزیر منسوب به اضطرار، الزامی ضروری
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
فرهنگ لغت هوشیار
اضطراری
منسوب به اضطرار، ضروری، الزامی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
فرهنگ فارسی معین
اضطراری
Emergency
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اضطراری
чрезвычайный
دیکشنری فارسی به روسی
اضطراری
Notfall
دیکشنری فارسی به آلمانی
اضطراری
надзвичайний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اضطراری
nagły
دیکشنری فارسی به لهستانی
اضطراری
紧急的
دیکشنری فارسی به چینی
اضطراری
emergência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اضطراری
emergenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اضطراری
emergencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اضطراری
urgence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اضطراری
noodgeval
دیکشنری فارسی به هلندی
اضطراری
ฉุกเฉิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
اضطراری
darurat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اضطراری
مدّعيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
اضطراری
आपातकालीन
دیکشنری فارسی به هندی
اضطراری
חירום
دیکشنری فارسی به عبری
اضطراری
緊急の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اضطراری
긴급한
دیکشنری فارسی به کره ای
اضطراری
acil
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اضطراری
dharura
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اضطراری
জরুরি
دیکشنری فارسی به بنگالی
اضطراری
ایمرجنسی
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضطرارا
تصویر اضطرارا
از روی اضطرار بناچار ناگزیر: اضطرارا اموال خود را بدو بخشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
درماندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
بیچاره وحاجتمند کردن کسی را، ناچار شدن، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
بیچاره شدن، ناچار شدن، درمانده شدن، بیچارگی، درماندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
((اِ طِ))
بیچاره شدن، درماندگی، بیچاره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادراری
تصویر ادراری
منسوب به ادرار (بمعنی وظیفه و مستمری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطراب
تصویر اضطراب
دلواپسی، پریشانی، آسیمه سری، سرآسیمگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اطواری
تصویر اطواری
لوس ننر شخصی که اطواردر میاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفاری
تصویر اطفاری
لوس ننر شخصی که اطواردر میاورد
فرهنگ لغت هوشیار
پیرامونی شخصی که بکسی نزدیک باشد آنکه غالبا با دیگری تماس دارد، رهگذر، جمع اطرافیان
فرهنگ لغت هوشیار