بیچاره و حاجتمند کردن کسی را، یقال: اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی، نیازمند کردن و ملجاء کردن وی را، پس مضطر شدن و نیازمند شدن او، فاضطر (بصیغۀ مجهول) ، ای الجی ٔ. (از اقرب الموارد). بیچاره گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیچاره کردن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14). بیچارگی کردن. (از صراح) (غیاث) (آنندراج). الجاء. ناچاری. درماندگی. درماندن. اندرماندن. اندرماندگی. لاعلاجی. محتاج کردن. بیچاره شدن. ناگزیری، گرانبار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گرانبار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است. (منتهی الارب)
بیچاره و حاجتمند کردن کسی را، یقال: اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی، نیازمند کردن و مُلْجاء کردن وی را، پس مضطر شدن و نیازمند شدن او، فاضطر (بصیغۀ مجهول) ، ای اُلجی ٔ. (از اقرب الموارد). بیچاره گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیچاره کردن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14). بیچارگی کردن. (از صراح) (غیاث) (آنندراج). الجاء. ناچاری. درماندگی. درماندن. اندرماندن. اندرماندگی. لاعلاجی. محتاج کردن. بیچاره شدن. ناگزیری، گرانبار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گرانبار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است. (منتهی الارب)
بطور احتیاج. (ناظم الاطباء). مضطراً. ناچاره. الجاءً. ناگزیر، اضلال چیزی را، گم یافتن آنرا، و منه: اتی قومه فأضلهم. (اقرب الموارد). پی گم کردن. بیراه یافتن. (مؤید الفضلا) (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرده را دفن کردن. (تاج المصادر بیهقی). دفن کردن مرده. (آنندراج). دفن کردن کسی یا چیزی را و غایب گردانیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک سپردن و غایب گردانیدن: اضلت بنوقیس بن سعد عمیدها، یعنی او را دفن کردند. (از اقرب الموارد) ، ضایع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). ضایع گردانیدن. (مؤید الفضلا). ضایع گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضایع ساختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، هلاک کردن. (مجمل اللغه). هلاک گردانیدن. (مؤید الفضلا). باطل و هلاک کردن. (آنندراج). هلاک ساختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضلال فلان بعیر را، گم کردن فلان شتر را و رفتن از او، و کذلک اضل الفرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضلال فلان شتر و اسب را، رمیدن آنها از وی و رفتن آنها ازدست او و ندانستن که به کجا رفتند. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضلال فلان، قادر نبودن بر امر. (از اقرب الموارد)
بطور احتیاج. (ناظم الاطباء). مضطراً. ناچاره. اِلجاءً. ناگزیر، اضلال چیزی را، گم یافتن آنرا، و منه: اتی قومه فأضلهم. (اقرب الموارد). پی گم کردن. بیراه یافتن. (مؤید الفضلا) (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرده را دفن کردن. (تاج المصادر بیهقی). دفن کردن مرده. (آنندراج). دفن کردن کسی یا چیزی را و غایب گردانیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک سپردن و غایب گردانیدن: اضلت بنوقیس بن سعد عمیدها، یعنی او را دفن کردند. (از اقرب الموارد) ، ضایع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). ضایع گردانیدن. (مؤید الفضلا). ضایع گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضایع ساختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، هلاک کردن. (مجمل اللغه). هلاک گردانیدن. (مؤید الفضلا). باطل و هلاک کردن. (آنندراج). هلاک ساختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضلال فلان بعیر را، گم کردن فلان شتر را و رفتن از او، و کذلک اضل الفرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضلال فلان شتر و اسب را، رمیدن آنها از وی و رفتن آنها ازدست او و ندانستن که به کجا رفتند. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضلال فلان، قادر نبودن بر امر. (از اقرب الموارد)