جدول جو
جدول جو

معنی اضطرار - جستجوی لغت در جدول جو

اضطرار
بیچاره شدن، ناچار شدن، درمانده شدن، بیچارگی، درماندگی
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
فرهنگ فارسی عمید
اضطرار
بیچاره و حاجتمند کردن کسی را، یقال: اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی، نیازمند کردن و ملجاء کردن وی را، پس مضطر شدن و نیازمند شدن او، فاضطر (بصیغۀ مجهول) ، ای الجی ٔ. (از اقرب الموارد). بیچاره گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیچاره کردن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14). بیچارگی کردن. (از صراح) (غیاث) (آنندراج). الجاء. ناچاری. درماندگی. درماندن. اندرماندن. اندرماندگی. لاعلاجی. محتاج کردن. بیچاره شدن. ناگزیری، گرانبار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گرانبار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اضطرار
بیچاره وحاجتمند کردن کسی را، ناچار شدن، درماندگی
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
فرهنگ لغت هوشیار
اضطرار
((اِ طِ))
بیچاره شدن، درماندگی، بیچاره کردن
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
فرهنگ فارسی معین
اضطرار
درماندگی
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
فرهنگ واژه فارسی سره
اضطرار
اجبار، استیصال، بیچارگی، درماندگی، عجز، فروماندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ رَ کَ دَ)
بطور احتیاج. (ناظم الاطباء). مضطراً. ناچاره. الجاءً. ناگزیر، اضلال چیزی را، گم یافتن آنرا، و منه: اتی قومه فأضلهم. (اقرب الموارد). پی گم کردن. بیراه یافتن. (مؤید الفضلا) (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرده را دفن کردن. (تاج المصادر بیهقی). دفن کردن مرده. (آنندراج). دفن کردن کسی یا چیزی را و غایب گردانیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک سپردن و غایب گردانیدن: اضلت بنوقیس بن سعد عمیدها، یعنی او را دفن کردند. (از اقرب الموارد) ، ضایع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). ضایع گردانیدن. (مؤید الفضلا). ضایع گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضایع ساختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، هلاک کردن. (مجمل اللغه). هلاک گردانیدن. (مؤید الفضلا). باطل و هلاک کردن. (آنندراج). هلاک ساختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضلال فلان بعیر را، گم کردن فلان شتر را و رفتن از او، و کذلک اضل الفرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضلال فلان شتر و اسب را، رمیدن آنها از وی و رفتن آنها ازدست او و ندانستن که به کجا رفتند. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اضلال فلان، قادر نبودن بر امر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
منسوب به اضطرار. (ناظم الاطباء). ضروری. رجوع به اضطرار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
ناگزیر منسوب به اضطرار، الزامی ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرارا
تصویر اضطرارا
از روی اضطرار بناچار ناگزیر: اضطرارا اموال خود را بدو بخشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
منسوب به اضطرار، ضروری، الزامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
نیازین
فرهنگ واژه فارسی سره
اجباری، الزامی، ضروری، ناچاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
طارئٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
Emergency
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
urgence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
חירום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
ایمرجنسی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
জরুরি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
dharura
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
긴급한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
緊急の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
darurat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
आपातकालीन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
чрезвычайный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
ฉุกเฉิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
noodgeval
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
emergencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
emergência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
紧急的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
nagły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
надзвичайний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
Notfall
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اضطراری
تصویر اضطراری
emergenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی