جدول جو
جدول جو

معنی اضرار - جستجوی لغت در جدول جو

اضرار
ضرر رسانیدن، زیان رساندن، گزند رسانیدن
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
فرهنگ فارسی عمید
اضرار
(نَ / نُو بَ)
گزندرسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). گزند رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضرار کسی را، زیان رسانیدن به وی. (از اقرب الموارد). ضرر رسانیدن. (غیاث). زیان زدن به کسی:
کوه بود آدم اگر پرمار نیست
کان تریاقست و بی اضرار نیست.
مولوی.
، ظاهر کردن یکی از دو بغل را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اضرار
(اَ)
جمع واژۀ ضرر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اضرار
(اَ)
سرزمین بزرگی است در صحرای کبیر در میان تمیقتو و آیر. (از قاموس الاعلام ترکی) ، اضطراب بحر و نحو آن، موج زدن دریا و مانند آن. (ناظم الاطباء)، اضطراب موج، به هم خوردن موجها. (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب). مأج. (منتهی الارب)، اضطراب برق در ابر، تحرک آن. (از لسان العرب)، اضطراب مرد، دراز شدن با نرمی و فروخفتگی. (از منتهی الارب). دراز شدن مرد با سستی و فروهشتگی. (از ناظم الاطباء). اضطراب رجل، طول مع رخاوه. (اقرب الموارد) .و در لسان: اضطراب، طول مع رخاوه، اضطراب امر کسی، اختلال آن. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). مختل شدن کار کسی. (ناظم الاطباء). خلل یافتن کار. (آنندراج). خلل یافته شدن. (لطائف اللغه)، اضطراب مرد، اکتساب وی، گویند: ضرب مناقب جمه و اضطربها، اذا حازها. ورزیدن. (منتهی الارب). اضطراب فلان، کسب کردن فلان. (ناظم الاطباء) :
رحب الفناء اضطراب المجد رغبته
والمجد انفع مضروب لمضطرب.
کمیت (از لسان العرب).
، خواستن کسی که بخش نمایند جهت او. (از منتهی الارب). اضطراب فلان، پرسیدن که برای او بیان و وصف کنند. (از اقرب الموارد)، اضطراب حبل در میان قوم، پدید آمدن اختلاف کلمه در میان آنان. (از لسان العرب). اختلاف کلمه. (از اقرب الموارد). مختلف گردیدن کلمه قوم. (ناظم الاطباء). مختلف و پراکنده شدن سخن قوم. (منتهی الارب)، جنبیدن کودک در شکم. (از لسان العرب)، زدن شمشیرو جز آن با یکدیگر. (غیاث) (آنندراج). با همدیگر شمشیر زدن. (لطائف اللغه). با یکدیگر شمشیر زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مؤید الفضلا). بشمشیر یکدیگر را زدن. (از اقرب الموارد)، بهم واکوفتن. (زوزنی) (لطائف اللغه). هم واکوفتن. (تاج المصادر بیهقی). با هم واگرفتن. (مؤید الفضلا). واگفتن به همدیگر. (آنندراج). اضطراب قوم، زدن یکدیگر را. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). جنگ و خصومت نمودن قوم با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). التدام. (تاج المصادر بیهقی). نصو. (منتهی الارب) : حاجبان و غلامان در وی آویختند، و خوارزمشاه آواز داد که یله کنید، در آن اضطراب از ایشان لگدی چند به خایۀ وی رسید و او را بخانه بازبردند و نماز پیشین فرمان یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد...دانست که فرصتی یابد و شری بپا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343)، اضطراب مرد در کار خود، تردد و شک وی و رفت و آمد او. (از اقرب الموارد). دودله و تیّاه گردیدن. (منتهی الارب)، اضطراب مرد خاتم طلا را، امر کردن وی که خاتمی از طلا درکالبد ریزند برای وی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، آشفتگی. (ناظم الاطباء). آشفتن. (تفلیسی). پریشان حال شدن. (لطائف اللغه) (آنندراج). نابسامانی:
خلق نبینی همه خفته ز علم
عدل نهان گشته و فاش اضطراب.
ناصرخسرو.
و آخر استقامت امور پادشاهی و دولت فرس روزگار اپرویز بود و بعد از آن در اضطراب و فترت افتاد و هیچ نظام نگرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 108).
از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین
همچو ستاره بصبح خانه گرفت اضطراب.
خاقانی.
، اندوه و ملال و آزردگی. (ناظم الاطباء). دلتنگی. غم و غصه: دانست که اضطراب در محنت جز محنت نیفزاید. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 215).
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آنهمه خار در سر آورد.
سعدی.
، پریشانی و تشویش و سرگردانی و بیقراری و بی آرامی و حیرانی. (ناظم الاطباء). دغدغه. نگرانی. پریشانی خاطر.قلق. بی تابی. تلواسه. غرنگ. تبعّص. تبعصص:
از خون دو چشم من چو دو چشم غراب و دل
آویخته غرابی گشته ز اضطراب.
مسعودسعد.
دشمنان ملک تو زین خیمۀ سیماب رنگ
همچو بر آیینه سیمابند اندر اضطراب.
سوزنی.
ای شده بدخواه تو مضطرب اضطراب
همچو بداندیش تو ممتحن امتحان.
خاقانی.
تا خاطرم خزینۀ گوگرد سرخ شد
چون زیبق است در تب سرد اضطرابشان.
خاقانی.
، شوریدن. شوریدگی. طغیان و سرکشی. شورش: به خوارزم اضطراب بزرگ افتاد به کشتن هرون ممکن نبود آنجای رفتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 478). میشنود که چند اضطراب است و هرون عاصی مخذول پسر خوارزمشاه میساخته بود که به مرو آید با لشکر بسیار تا خراسان بگیرد و هر دو جوان با یکدیگر بساختند و کار راست کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472)، شتابزدگی. (ناظم الاطباء)، و در مثنوی معنوی اضطراب بمعنی مضطرب نیز آمده. (آنندراج) (غیاث از منتخب و بهار عجم و لطائف). و در لطائف و شرح لغات مثنوی که نسخۀ خطی آن در کتاب خانه مؤلف هست نیز چنین است، و نیز در مثنوی معنوی بعضی جاها بمعنی مضطرب است که بمعنی فاعل (اسم فاعل) واقع شده. و شعر آن را نیاورده است.
- اضطراب افکندن، بیقراری ایجاد کردن. تشویش و غصه و بی آرامی و نگرانی و پریشانی تولید کردن:
خط برآوردی ّ و افکندی بجانم اضطراب
ملک معمور از برات بی محل گردد خراب.
قاضی ناصر بخاری (ازآنندراج).
- اضطراب باریدن، پدید آمدن هیجان و دغدغه و بی آرامی و تشویش و بیقراری:
چنان کز آن لب خامش عتاب می بارد
به آرمیدن ما اضطراب می بارد.
صائب (از آنندراج).
- اضطراب دادن، به موج درآوردن. به جنبش درآوردن. پریشان کردن:
شکیبم اضطرابی داد درپای شهادت را
که چون موج از سر شوریده ام فتراک میلرزد.
اسیری (از آنندراج).
- اضطراب داشتن، نگرانی داشتن. تشویش داشتن:
خواجه یک هفته اضطرابی داشت
دوشش افتاد چرخ ازرق را.
خاقانی.
اضطراب سختی از تمکین او داریم ما
موج سیلاب از رگ سنگ است در کهسار او.
تأثیر (از آنندراج).
ورجوع به اضطراب شود.
- اضطراب ریختن، پریشانی و بی تابی و نگرانی پدید آمدن:
کنون کز مو بمویم اضطراب تازه می ریزد
نسیمی گر وزد اوراق هم شیرازه می ریزد.
طالب آملی (از آنندراج).
- اضطراب کردن، التباط. ملط. کصیص. تترتر. دلدله. (منتهی الارب) : ارتکاض، اضطراب کردن در کاری. (تاج المصادر بیهقی).
- ، نگرانی کردن. تشویش نمودن: مثال داده بود (محمود) تادر نامه حضرت خلافت اول نام برادر ما نبشته بودند، وما هیچ اضطراب نکردیم و گفتیم جز چنین نشاید تا بهانه نیارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). چند سر از آنکه نخواسته بودند اضطراب می کرد آنگاه بدان آسانی فروگذاشت و برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316).
من آن غریبم و بیکس که تا بروز سپید
ستارگان زبرای من اضطراب کنند.
مسعودسعد.
ماده چون آن بدید اضطراب کرد. (کلیله و دمنه).
در این محیط که طوفان نوح ابجد اوست
بهر نسیم چو موج اضطراب نتوان کرد.
صائب (از آنندراج).
هنوز اول عشق است اضطراب مکن.
؟
قمس، اضطراب کردن بچه در شکم. موج، اضطراب کردن مردم. (منتهی الارب).
- اضطراب کشیدن، پریشانی تحمل کردن. بی تابی کردن:
غالب شریک حاصل عمر آفت است از آن
بیهوده اضطراب تلف می کشیم ما.
؟ (از آنندراج).
- اضطراب نمودن، اضطراب کردن. رجوع به اضطراب کردن شود.
- ، پریشانی نشان دادن.
- ، بی تابی نشان دادن: سهف، در خون طپیدن کشته و اضطراب نمودن آن در حالت نزع و جان دادن. (منتهی الارب).
- به اضطراب آمدن، به جنبش آمدن. به جوش آمدن. به حرکت درآمدن. رجوع به اضطراب شود.
- به اضطراب آوردن، مضطرب کردن. اغتشاش کردن. رجوع به مضطرب و اضطراب شود
لغت نامه دهخدا
اضرار
گزند رسانیدن کسی را
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
فرهنگ لغت هوشیار
اضرار
((اِ))
ضرر رساندن، گزند رساندن
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
فرهنگ فارسی معین
اضرار
خسارت، خسران، زیان، ضرر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضراط
تصویر اضراط
گوزیدن، سبک شمردن خوار داشت، شیشکی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
در دل نهادن داشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
بیچاره وحاجتمند کردن کسی را، ناچار شدن، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضرام
تصویر اضرام
فروزاندن دامن زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضراع
تصویر اضراع
رام کردن، تو سری زدن، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کارایست (اعتصاب)، رویگردانی، خاموش ماندن، تخم کشی، برف زدن، دستور زدن دادن، دل نهادن، پخته شدن روی گردانیدن رخ تافتن روی بر گاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضرس، دندانها دندانه ها پریشاندن، خاموشاندن، کند دندانی جمع ضرس دندانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضراح
تصویر اضراح
بازارسردی (رودر روی بازار گرمی)، تباهاندن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضراء
تصویر اضراء
بر انگیختن برآغالانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجار
تصویر اضجار
ملول ساختن، تنگدل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرار
تصویر اقرار
سخنی را اعتراف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرار
تصویر اطرار
بر آغالیدن (تحریص)، خوار کردن، ناز و گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرار
تصویر اشرار
جمع شریر، بدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرار
تصویر افرار
گریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادگان، ایرانیان جمع حر حران آزادان آزادگان، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
چیرگی، بسیارفرزندی، جمع بار - بر، نیکوکاران، جمع بار و بر نیکان نیکو کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترار
تصویر اترار
نام شهری است در ترکستان زرشک از گیاهان زرشک اثرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرار
تصویر اجرار
نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثرار
تصویر اثرار
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن، بیرون آوردن باد و باران از ابر، ونیز بمعنی پیشاب و شاش هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضرار
تصویر اخضرار
سبز شدن کشت، سیاه گشتن شب سبز شدن برنگ سبز در آمدن، سبز شدن کشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرار
تصویر ازرار
جمع زر، گویک های گریبان گویک گوی کوچک تکمه دار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
رازها، ج سر پنهان وپوشیده کردن پنهان وپوشیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصرار
تصویر اصرار
پافشاری، سماجت کردن در انجام کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
درماندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشرار
تصویر اشرار
آشوبگران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصرار
تصویر اصرار
پافشاری، پاپیچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابرار
تصویر ابرار
بسیار فرزندی، چیرگی، نیکوکاران
فرهنگ واژه فارسی سره