- اضافات
- جمع اضافه افزودنها افزودنیها زیادتی ها
معنی اضافات - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
توابع یک شهر یا ناحیه
جمع مضافه، افزاها وابستان جمع مضافه (مضاف) : اضافه شده ها، منسوبات، متعلقات ضمایم، حوالی و اطراف شهر وناحیه ای: میر سلیق ارزن الروم ولواحق ومضافات آن یکسر بگرفت و امیر آرتق ماردین و آمد و منجگرد و ملیطه و خرت پرت و هرچه الی یومنا هذابانمضاف و منسوبست
افزودن زیاده کردن، افزایش افزونی فزودگی، باز خواندن، نسبت دادن کلمه ایست بکلمه دیگر برای تتمیم معنی. نخستین را مضاف و دوم را مضاف الیه گویند: کتاب جمشید مرغ هوا جلد دفتر لب لعل. علامت اضافه کسره ایست که باخر مضاف ملحق شود. اضافه شامل اقسام ذیل است: یا اضافه ملکی. معنی مالکیت را رساند: کتاب یوسف خانه حسن. یا اضافه تخصیصی. اختصاص را رساند: زین اسب سقف اطاق زنگ شتر یا اضافه بیانی. آنست که مضاف الیه نوع و جنس مضاف را بیان کند: ظرف مس انگشتری طلا آوند سفال. یا اضافه تشببهی. آنست که در وی معنی تشبیه باشد و آن بر دو قسم است: الف - اضافه مشبه بمشبه به: قد سرو لب لعل. ب - اضافه مشبه به بمشبه: فراش باد بنات نبات مهد زمین. یا اضافه استعاری. آنست که مضاف در غیر معنی حقیقی خود استعمال شده باشد و بعبارت دیگر مضاف الیه بچیزی تشبیه شده باشد که بجای آن چیز یکی از لوازم و اجزای آن مذکور گردد: روی سخن گوش هوش دست اجل، حامل، نسبت، جمع اضافات
((اِ فَ))
فرهنگ فارسی معین
افزودن، در دستور زبان فارسی نسبت دادن کلمه ای است به کلمه دیگر برای تمام کردن معنی، اضافه
افزودگان دستوری نمایانگر بستگی میان دو نامند. یکمی را افزا (مضاف) و دیگری را برگیر (مضاف الیه) گویند
جمع اجحاف
جمع اختف
جمع اداره، اواره ها گردانه ها، جمع اداره
جمع اشاره، علامتها
استان، فرمانروایی
پادافره
خزندگان تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
جمع زرافه، گروه های مردم
به پنجه بر گرفتن
جمع افاضه
سودها، جمع فائده، جمع در جمع افاده
جمع افضال
به گوشه چشم نگریستن، توجه داشتن و روکردن به کسی
جمع امانت
فرمانروائی
پست شدن، فراموشیدن، پنهانی رفتن
ترنجیده شدن، بر گردیدن باز گشتن
جمع ایاله، استانها جمع ایالت
جمع ایضاح
حکایتهای شب، سخنان پریشان و نامربوط
جمع تضاد
کیفر، پاداش، پاداش دادن
ناسازگاری، تضاد، مخالف هم بودن
جمع واژۀ مسافت، فاصلۀ بین دو مکان
امارت ها، ولایت ها، جمع واژۀ امارت
اماره ها، نشانه ها، جمع واژۀ اماره
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
اشاره، نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت، با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن، سخن مختصر و با ایجاز
یکدیگر را یاری کردن، یکدیگر را همراهی و یاری کردن