اضی ̍. جمع واژۀ اضاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اضاه شود، در تداول زبان محاورۀ امروز، اضافات را بر اضافه حقوقها اطلاق کنند و گویند: اضافات را می پردازند. یا اضافات را تصویب کردند. رجوع به اضافه و اضافه حقوق (ذیل اضافه) شود
اَضی ̍. جَمعِ واژۀ اَضاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اضاه شود، در تداول زبان محاورۀ امروز، اضافات را بر اضافه حقوقها اطلاق کنند و گویند: اضافات را می پردازند. یا اضافات را تصویب کردند. رجوع به اضافه و اضافه حقوق (ذیل اضافه) شود
وادیی است. (از معجم البلدان) ، الحاقی. (ناظم الاطباء) ، نسبی. اعتباری. مقید، در مقابل مطلق: از این چهار مایه دو سبک است و دو گران. سبک مطلق آتش است و سبک اضافی هواست. و گران مطلق زمین است و گران اضافی آب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ارتباطی. (ناظم الاطباء)
وادیی است. (از معجم البلدان) ، الحاقی. (ناظم الاطباء) ، نسبی. اعتباری. مقید، در مقابل مطلق: از این چهار مایه دو سبک است و دو گران. سبک مطلق آتش است و سبک اضافی هواست. و گران مطلق زمین است و گران اضافی آب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ارتباطی. (ناظم الاطباء)
اطان. نام جاییست. یاقوت آرد: و ابوعمرو اطان روایت کرده و به هر دو لغت (لهجه) و روایت این بیت ابن مقبل آمده است: تاءنّس خلیلی هل تری من ظعائن تحملن بالعلیاء فوق اضان. (از معجم البلدان). و رجوع به اطان شود، چیزی را ظاهر کردن. (از اقرب الموارد). هویدا نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ظاهر و هویدا کردن. (آنندراج) ، کاری را در ضحی کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چاشتگاه کردن کاری را. (آنندراج). چاشتگاه کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اضحاء بصلاه نافله، گزاردن نماز نافله را در ظهر، اضحاء از امر، دور شدن از آن. (از اقرب الموارد) ، گردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
اطان. نام جاییست. یاقوت آرد: و ابوعمرو اطان روایت کرده و به هر دو لغت (لهجه) و روایت این بیت ابن مُقبل آمده است: تَاءَنَّس ْ خلیلی هل تری من ظعائن تحملن بالعلیاء فوق اضان. (از معجم البلدان). و رجوع به اطان شود، چیزی را ظاهر کردن. (از اقرب الموارد). هویدا نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ظاهر و هویدا کردن. (آنندراج) ، کاری را در ضحی کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چاشتگاه کردن کاری را. (آنندراج). چاشتگاه کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اضحاء بصلاه نافله، گزاردن نماز نافله را در ظهر، اضحاء از امر، دور شدن از آن. (از اقرب الموارد) ، گردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
اض ّ. ملجاء و مضطر کردن کسی را به کسی، اضبان کسی را، تنگ گرفتن وی راچنانکه او را در کنف و ناحیۀ خود قرار دهد. (از اقرب الموارد) ، بر جای مانده گردانیدن کسی را، نیک گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زمین گیر کردن. (منتهی الارب). اضبان درد کسی را، مزمن شدن آن. (از اقرب الموارد)
اَض ّ. مُلْجاء و مضطر کردن کسی را به کسی، اضبان کسی را، تنگ گرفتن وی راچنانکه او را در کنف و ناحیۀ خود قرار دهد. (از اقرب الموارد) ، بر جای مانده گردانیدن کسی را، نیک گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زمین گیر کردن. (منتهی الارب). اضبان درد کسی را، مزمن شدن آن. (از اقرب الموارد)
ابن فقیه اضاخ را در شمار اعمال مدینه آورده است. (از معجم البلدان). و بقولی اضاخ از اعمال مدینه است و وضاخ نیز گویند. امروءالقیس در ضمن این بیت که ابر را وصف می کند، گوید: فلما ان دنا لقفا اضاخ وهت اعجاز ریقه فخارا. اضایخ نیز آمده است. ابن اعرابی انشاد کرد: صوادر من شوک او اضایخا. (از تاج العروس) اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رسیس و آنگاه اراطه است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم، و در آنجا معدن برم است. (از معجم البلدان) ، دسته ای از تیرها. (از اقرب الموارد)
ابن فقیه اضاخ را در شمار اعمال مدینه آورده است. (از معجم البلدان). و بقولی اضاخ از اعمال مدینه است و وُضاخ نیز گویند. امروءالقیس در ضمن این بیت که ابر را وصف می کند، گوید: فلما ان دنا لقفا اضاخ وهت اعجاز ریقه فخارا. اضایخ نیز آمده است. ابن اعرابی انشاد کرد: صوادر من شوک او اضایخا. (از تاج العروس) اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رُسیس و آنگاه اراطه است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم، و در آنجا معدن برم است. (از معجم البلدان) ، دسته ای از تیرها. (از اقرب الموارد)
پالیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبطخه یا محل خربزه. (از قطر المحیط). جالیز. اضاءه. (اقرب الموارد). رجوع به اضاءه شود، ترسیدن و پرهیز کردن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضافه از کسی، ترسیدن و حذر کردن از وی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ترسیدن و حذر کردن. (آنندراج)، دویدن، شتاب کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شتافتن. (آنندراج). شتاب کردن در چیزی. (منتهی الارب)، جور کردن بر کسی. (از اقرب الموارد). ستم نمودن بر کسی. (منتهی الارب)، برآمدن، قریب شدن به چیزی، مهمان داشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کسی را بر دیگری مهمان کردن، ملجاء کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مضطر کردن کسی رابسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، اضافۀ بر چیزی، مشرف شدن بر آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). آگاه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از بلندی نگاه کردن چیزی را. (آنندراج)، اضافۀ چیزی به چیزی، میل دادن بدان و اسناد دادن و نسبت به آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خمانیدن چیزی را و میل دادن به چیزی. (ناظم الاطباء). نسبت کردن چیزی را بسوی چیزی. (آنندراج)، نسبت کردن اسمی را به اسمی، نحوغلام زید. (منتهی الارب). اضافۀ کلمه به کلمه، نسبت دادن بر وجه مخصوص. (از اقرب الموارد). به اصطلاح نحو، نسبت کردن اسمی را به اسمی، مانند غلام زید، فالغلام مضاف و زید مضاف الیه و غرض از این عمل تخصیص و تعریف است، فلهذا لایجوز اضافه الشی ٔ الی نفسه لأنه لایعرف نفسه. (ناظم الاطباء). به اصطلاح نحویان، مضاف کردن کلمه به کلمه و آن نسبتی است میان دو اسم که واقع شودبر دو وجه تقیید و تخصیص، اسم اول را مضاف و اسم ثانی را مضاف ٌالیه گویند و در فارسی، حرف آخر مضاف را بنابر علامت اضافت کسره میدهند در تلفظ. (از غیاث). تعریف اضافه: اضافه را در نحو فارسی بطرق مختلفی تعریف کرده اند از قبیل: وقوع نسبتی میان دو اسم بر وجه تقیید. و نسبتی میان دو اسم بنهجی که مخاطب را فایدۀ صحت سکوت دهد. و مجموع دو کلمه را که برای افادۀ مخصوص، اولی را بتوسط یک کسره به دومی ربط کنند و اسم ناتمامی که معنی آن به کلمه دیگر تمام شود مضاف و مضاف ٌالیه خوانند، چون باغ دبستان، که نخست را مضاف و دوم را مضاف الیه خوانند. ترکیب اضافی: چنین ترکیبی راکه در نحو ساده ترین درآمیختگی کلمه ها بشمار میرود بنامهای ترکیب اضافی و مرکب ناقص و مرکب غیرمفید و مرکب غیرتام خوانده اند. ترکیب اضافی و کلمه مرکب: ترکیب اضافی را با کلمه مرکب نباید اشتباه کرد زیرا در نخست دو کلمه استقلال معنی خود را حفظ میکنند ولی در دوم دو کلمه در حکم یک کلمه باشند و هر یک از دو کلمه معنی مستقل نخستین خود را از دست میدهد و دو کلمه رویهمرفته معنی تازۀ نوی می یابند. گذشته از این، در کلمه مرکب اغلب صورت ترکیبی تغییر میپذیرد و گاه با حذف کسرۀ اضافه یعنی فک اضافه و گاه با تقدم کلمه دوم بر نخست و گاه باآوردن اداتی چون ’الف’ و ’ب’ و ’در’ و جز اینها دو کلمه از صورت مضاف و مضاف ٌالیه خارج میشوند. به همین سبب اضافه و مضاف و مضاف ٌالیه در نحو و مبحث اسم مرکب در صرف مطرح میشود. حالت اضافی: در زبان فارسی برای اسم چهارحالت است: فاعلی، مفعولی، اضافه، ندا. در پارسی باستان علاوه بر چهار حالت مزبور حالات مفعول عنه و مفعول فیه و مفعول معه و در اوستایی و سنسکریت علاوه بر هفت حالت مذکور حالت مفعول غیرصریح هم وجود داشته است و منظور از حالت اضافی مضاف ٌالیه واقع شدن اسم است. ارکان اضافه: عبارت از مضاف و مضاف ٌالیه است که اسم نخست را مضاف و اسم دوم را مضاف ٌالیه نامند در صورتی که اضافۀ مقلوب نباشد چون: دانا مرد، و چه بسا که در اضافۀ مقلوب قصد اضافه منتفی میشود و مضاف و مضاف ٌالیه هر یک معنی مستقل خود را از دست میدهند و رویهمرفته بمعنی کلمه واحدی بکارمیروند، مانند: گلاب، مقلوب ’آب گل’ که دیگر نمیتوان آنرا مضاف ٌالیه دانست و در مبحث نحو از آن سخن گفت بلکه کلمه گلاب اسم مرکبی است که باید در مبحث ترکیبات صرف درباره آن بگفتگو پرداخت. و گاه از طریق فک اضافه نیز مضاف و مضاف ٌالیه بصورت اسم مرکب درآیند چون پدرزن. کسرۀ اضافه: بگفتۀ مرحوم بهمنیار در زبان فارسی به آخر اسم مضافی که پیش از مضاف ٌالیه آمده باشد اگر به حرف آواپذیری منتهی نباشد کسره ای ملحق میکنند: شاگرد دبستان. و این کسره نشانۀ اضافه است. چند قاعده: 1- آخر کلمه های مضاف به ضمایر متصل م، ش، ت مفتوح میشود: اسپم، اسپت، اسپش. 2- هنگامی که چند مضاف معطوف بهم پدید آید آخرین مضاف را کسره دهند: اسب و اشتر و فیل پادشاه. 3- در کلمه های مختوم به الف و ’و’ یعنی صدای ’او’ (و) یایی به آخر مضاف می پیوندند و کسره را به ’ی’ می دهند: خدای جهان. سخنگوی ایران. 4- در کلمه های مختوم به صدای ’او’ (- و) آوردن ’ی’ غلط است و کسره را به آخر ’او’ (- و) ملحق کنند، چون: خسرو ایران. جلو منزل. تابلو مدرسه. راهرو خانه و جز اینها. 5- در کلمه های مختوم به ’ه’ مختفی نیز ’ی’ را به آخر کلمه می پیوندند، چون خانه ی او. جامه ی تو. ولی در رسم خط متقدمان این ’ی’ را کوچک می نوشتند و بالای ’ه’ با کسرۀ اضافه بدین سان می گذاشتند: خانه او. جامۀ تو. و در رسم خط امروز نیز هنوز این شیوه متداول است. 6- در کلمه های مختوم به ’ه’ مختفی گاه بضرورت شعر کسرۀ اضافه را حذف و ’ی’ را ساکن تلفظ کنند: دمدمۀ این نای از دمهای اوست های و هوی روح ازهیهای اوست. پذیرۀ فرامرز شد با سپاه. 7- در کلمه های مختوم به مصوت مرکب ’-ی ’ نیز کسره را به خود مصوت مرکب دهند: نی نیزار. می انگور. پی بنا. 8- درکلمه های مختوم به ’ی’ رواست ’ی’ را در شعر مشدد آرند: این درازی مدت از تیزی ّ صنع می نماید سرعت انگیزی ّ صنع. مولوی. صوفی ّ ما که توبه ز می کرده بود دوش بشکست توبه تا در میخانه دید باز. حافظ. فک اضافه: هنگامی است که کسرۀ اضافه را حذف کنند و این شیوه زمانی بکار می رود که بخواهند از مضاف و مضاف ٌالیه کلمه مرکب بسازند و آقای قریب اینگونه ترکیب را اضافۀ موصول و صاحب نهج الادب مرکب اضافی مقطوع نامیده اند، چون: پدرزن، صاحبدل، سرخیل، صاحبخانه. و در چند مورد کسرۀ اضافه را حذف کنند: 1- در تداول عامه، چون: بچه ننه، بغل دست، پایین پا، پی کارت برو، سرقلیان، دختردایی، دخترعمو، دخترعمه، پسرخاله، پسرعمه، پسرخواهر، که همین گونه استعمال ها رفته رفته ترکیب را به صورت اسم یا صفت مرکب درمی آورد. و حتی در تداول عامه گاه در کلمه های مختوم به ’و’ و ’ا’ هنگام اتصال آنها به ضمایر متصل، ’ی’ را نیز حذف کنند: روم سیاه.بوش خوب است. پاش درد می کند. 2- در ضرورت شعر، چون: همان گیو گفت این شکار من است همان سوختن کوه کار من است. فردوسی. اول شب بوحنیفه درگذشت شافعی آخر شب از مادر بزاد. خاقانی. چو اول شب آهنگ خواب آورم به تسبیح نامت شتاب آورم. نظامی (از غیاث) (از نهج الادب). زدن خاک در دیدۀ جوهری همه خانه یاقوت اسکندری. نظامی. تویی کآفریده ز یک قطره آب گهرهای روشن تر از آفتاب. نظامی. جهان جوی را بنده فرمان شدند. نظامی. سرجملۀ جمله شهریاران. نظامی. همه عمر برندارم سر از این خمار مستی. سعدی. گلدسته بی تو در نظرش دسته تیر نیست. کلیم. نخندد غنچه ای در باغ عاشق تا که نشنیده ز تنگی یک تبسم وز پس دیوار باغ او. واله هروی (از نهج الادب). در ضمایر متصل نیز بضرورت شعر حرکت کلمه می افتد و بصورت سکون می آید: پدرت آن گرانمایه شاه بزرگ. فردوسی. پدرم آمد و خون لهراسب خواست. فردوسی. شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است. لبیبی. ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول. خاقانی. ششدانگ عیار آب و گلشان دینار چهاردانگ دلشان. خاقانی. 3- هنگام ساختن کلمه مرکب چون: دربار. جاسیگار. سرآغاز. سرجمله. سرستون. سردر. سرمایه. نیم نان. ولیعهد. حاضرجواب. صاحب هنر. صاحبدل. کافرنعمت و جز اینها. 4- در اضافۀ مقلوب یعنی مقدم آمدن مضاف ٌالیه بر مضاف که کسرۀ اضافه را حذف میکنند مانند: جهان پادشاهی. کلاه گوشه. خانه خدا. نی پاره. آسیاسنگ. و این در صورتی است که دو کلمه مرکب مستعمل نشده باشد وگرنه مربوط به گونۀ سوم یعنی ساختن کلمه مرکب میشود. فایدۀ اضافه: دو فایده برای اضافه آورده اند، یکی تعریف و دیگر تخصیص. تعریف چون: همسر لوط، سگ اصحاب کهف و مانند اینها که بعلت معرفه بودن ’لوط’ و ’اصحاب کهف’، مضاف (همسر و سگ) نیزمعرفه شده است. و تخصیص چون: خادم شاه، فرمان شاه، که مضاف پیش از اضافه شدن به شاه شامل هر خادم و فرمانی میشد ولی پس از اضافه شدن اختصاص به فرمان و خادم شاه یافته است. بنابراین مراد از تخصیص خاص کردن امری عام است تا نزدیک به معرفه شود و این هنگامی است که مضاف ٌالیه نکره باشد. مقصود از اضافه: نحویان در اضافۀ معمولی چون غلام زیدگفته اند مقصود مضاف است و در اضافۀ تشبیهی چون دایۀ ابر مضاف ٌالیه را مقصود از اضافه دانسته اند. حذف مضاف و مضاف الیه: گاه مضاف به قرینه و به منظور اختصار حذف شود، چون: شهر تهران غرق شادیست، که مضاف شهر (مردم) به قرینه حذف شده است. یا در تداول عامه که گویند: گلستان را خواندم بحذف: کتاب گلستان. یا ریاضی را فراگرفتم بحذف: درس ریاضی و جز اینها و چنانکه آقای دکتر معین نوشته اند در شعر سعدی: گر انصاف گویی بداختر کسی است... گفتۀ نجم الغنی که بحذف مضاف پیش ازکلمه ’انصاف’ قائل شده و نوشته است مضاف محذوف ’سخن’ است، یعنی ’سخن انصاف’ درست نیست زیرا در این بیت ’انصاف گفتن’ بمعنی حق گفتن و داد دادن به سخن آمده والاّ مصدر انصاف در ’سخن انصاف’ جز بتأویل متکلف معنی ندارد. دکتر معین مثالهای دیگری را که نجم الغنی آورده نیز بحق رد کرده اند. درباره حذف مضاف ٌالیه نیز نجم الغنی دو شاهد آورده است: خدایا بحق بنی فاطمه که بر قول ایمان کنی خاتمه و گوید در این مثال مضاف ٌالیه ’خاتمه’ حذف شده و تقدیر ’خاتمۀ من’ بوده است. مثال دوم این است: دعا کن بشب چون گدایان بروز اگر میکنی پادشاهی بسوز مضاف ٌالیه ’سوز’ اعنی ’دل’ محذوف است. اقسام اضافه: اضافه را به اعتبار فایده به دو قسم تقسیم کرده اند: معنوی و لفظی. فایدۀ اضافۀ معنوی تعریف و تخصیص است و فایدۀ اضافۀ لفظی فقط تخفیف مضاف باشد. صاحب نهج الادب اضافۀ معنوی را ’بنابر تقدیر حروف’ تقسیم کرده و نوشته است: در اضافت معنوی تقدیر حرف جر بر سه نهج بود: یکی ’برای’ که در فارسی برای تعیین است مانند: ’منت خدای’ یعنی منت برای خدا و ظاهر [است] که ’منت’ عام است که خدا را باشد یا احدی از انسان رابه اضافت متعین شد. دوم ’از’ که در فارسی بمعنی ’من’ تبعیضیه است، مانند ’انگشتری سیم’ که سیم انگشتر بعضی از مطلق سیم است. سوم ’در’ چون ’نماز شب’، ’سوار کشتی’ که مضاف الیه ظرف زمان یا مکان است. و در دستور کاشف آمده: ’اضافت لامیه که معانی تملک، اختصاص، نسبت، تعلیل را افاده کند، مثال: جام جمشید، گنج قارون، اهل ستم، کتاب احمد’. و آقای دکتر معین مینویسند: تسمیۀ اضافۀ لامی بتقلید عربی است که در این قبیل موارد لام تملیک (ل) تقدیر کنند، و در فارسی چنین حرفی مستعمل نیست و بجای آن ’برای’ یا ’مر... را’ توان گذاشت. اضافۀ ملکی واضافۀ اختصاصی هرچند نزدیک بهمند، در معنی فرقی دارند (که از آن بحث خواهد شد). ’اهل ستم’ که برای نسبت آمده (اهل منسوب به ستم) در حقیقت اضافۀ بیانی است و ’کتاب احمد’ مثال اضافۀ ملکی است نه تعلیلی. و نیز مینویسند: تقسیم اضافه از لحاظ تقدیر حروف، تنها یک مبحث دستوری نیست بلکه مربوط به ’معانی و بیان و نحو عربی میباشد...’. تقسیم اضافۀ معنوی از لحاظ حقیقت و مجاز: اضافۀ حقیقی:نجم الغنی مثالهای خانه زید و اسب عمرو را اضافۀ حقیقی دانسته از اینرو که ملابست در میان مضاف و مضاف ٌالیه حقیقت است و گوید صاحب منتخب النحو که گفته است نسبت مضاف بسوی مضاف ٌالیه حقیقی بود یعنی وجه نسبت در خارج متحقق باشد، مطلب واحد است. اقسام اضافۀ حقیقی: الف. اضافۀ اختصاصی: اصطلاح ’اضافۀ اختصاصی’ را بعض دستورنویسان بمعنی ’اضافۀ تخصیصی’ گرفته اند ولی ما آنرا بمعنی عامتر در اینجا بکار میبریم. برخی از ادیبان اضافۀ تخصیصی و اضافۀ ملکی را در دو عنوان جداگانه یاد کنند از جهت افتراق و تمایزی که مابین این دو نوع اضافه موجود است. حق با آنان است ولی از جهت وجه اشتراکی هم که میان آن دو وجود دارد تفکیک تام، صحیح مینماید. پس بهتر است که آن دو را دو شاخۀ یک درخت و دوفرع یک اصل بدانیم، و ما آن اصل را بنام اضافۀ اختصاصی یاد می کنیم. اضافۀ اختصاصی، اختصاص و تعلق را میرساند: کتاب حسن، زنگ شتر. و آن بر دو قسم است: 1- اضافۀ تخصیصی که برخی در تعریف آن نوشته اند: اختصاص را برساند و برخی گفته اند: اضافت مخصص (بفتح صاد) بسوی مخصص (بکسر صاد) بدفع اشتراک خاصۀ او، چون: آیینۀ لعل و زنگ شتر و پوست انار و بعبارت دیگر اضافت مختص است بسوی مختص الیه بدفع اشتراک خاصۀ او. سپس صاحب نهج الادب این نوع اضافه را به اقسام زیر تقسیم کرده است: 1- اختصاص ملک بسوی مالک و اختصاص مالک به ملک (که آقای دکتر معین در اضافۀ ملکی درباره این دو گونه بحث کرده اند). 2- اختصاص تسمیه، چون: ’روز دوشنبه’ و ’علم کلام’ و ’ملک هندوستان’. 3- اختصاص وضع، چون: آیینۀ پیل و زنگ شتر. 4- اختصاص ایجاد، چون: گلستان سعدی و آیینۀ سکندر. 5 -اختصاص جزء با کل، چون: برگ شجر، سر زید، پوست انار (از این قسم است: شاخۀ درخت، ساقۀ درخت، ریشه درخت، انگشت دست، انگشت پا، موی بدن). 6- اضافت ظرف با مظروف، چون: همیان زر و آقای دکتر معین نوشته اند: همین مؤلف بعداً این نوع را جزو اقسام اضافت تخصیصی بعنوان ’اضافت ظرفی’یاد کرده است. 7- اختصاص نسب و قرابت، چون: پدر زید، برادر عمرو... و آقای دکتر معین مینویسد: میتوانیم این قسم را اضافۀ نسبی بنامیم و آن عبارت است از اضافۀ صفت (خویشاوندی، نسبت) به علم (اسم خاص) که نسبت و قرابت را رساند: منیژه کجا دخت افراسیاب درخشان کند باغ چون آفتاب. فردوسی (منتخب شاهنامه چ فروغی ص 337). 8- اختصاص مسبب بسوی سبب و از همین قبیل است اضافت ابنی، سپس آقای دکتر معین این مثالها را برای اضافۀ تخصیصی آورده اند: بنفشه هست و نبیذ بنفشه بوی خوریم بیاد همت محمودشاه بارخدای. عمارۀ مروزی (از رودکی نفیسی ج 3 ص 1188). ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی. رودکی (از چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 53). ب. اضافۀ ظرفی: مؤلف غیاث نویسد: ’اضافت ظرفی، و آن اضافت مظروف است بسوی ظرف، چون نشینندۀ بازار، آب دریا، هوای صحرا. و گاهی اضافت ظرف باشد بسوی مظروف، چون: شیشۀ گلاب، صندوق کتاب’. مؤلف نهج الادب در اقسام اضافات تخصیصی آرد: اضافت ظرفی بمعنی ’فی’ یعنی ’در’ و آن اضافت مظروف است بسوی ظرف و بر دو گونه است: یکی ظرف زمانی، که ظرف زمان مضاف ٌالیه باشد، چون: نماز شب، برودت زمستان، حرارت تابستان، خواب نیمروز. دیگر ظرف مکانی، یعنی مضاف ٌالیه ظرف مکان بود، چون: نشینندۀ بازار، آب دریا، هوای صحرا، باشندۀ برزن. ج. اضافۀ سببی: مؤلفان قبفهی در چ 2 دستور در اقسام اضافه نوشته اند: اضافۀ سببی، و آن اضافۀ سبب است به مسبب: تیغ انتقام، شمشیر کین. و یا اضافۀ مسبب به سبب: کشتۀ غم، سوختۀ فراق. نجم الغنی در انواع اضافت تخصیصی آرد: ’اختصاص مسبب بسوی سبب، چون جان دادۀ فراق، کشتۀ غم. و اختصاص سبب بسوی مسبب چون: قتل قصاص، تیغ انتقام، و این اضافت تخصیصی لامی است چرا که در غلام زید یا کشتۀ غم تقدیر ’برای’ که ترجمه لام است در مضاف ٌالیه میباشد. آقای دکتر معین شواهدی از شاعران برای این گونه اضافه آورده اند (رجوع به رساله ٔاضافه ج 2 ص 28 شود). و آنگاه مینویسند: توضیح 1- از فروع اضافۀ تخصیصی، اضافۀ اسم (عام یا خاص) یا صفت (بجای موصوف) به محل اوست: حافظ شیراز، بدر چاچ، علمای اصفهان. و این مثالها را نیز در ضمن شواهد نظم و نثر آورده اند: علماء ماوراءالنهر، فلاطن یونان، دیبای ششتر، بلیناس روم، بوسعید مهنه، شمس تبریز، شمع فارس، پروانۀ روم، اوستاد دامغان. رجوع به ص 29 و 30 همان رساله شود. سپس مینویسند: بعض معاصران در این گونه موارد، در ترجمه از زبانهای اروپایی بجای اضافه علم را با ’از’ آرند و آن در فارسی نابجاست. آنگاه بنقل از محمد قزوینی در ج 1 و ج 2 جهانگشای جوینی شواهد و مثالهایی از ’اضافه ٔنام حکمران یا پادشاه محلی به خود آن محل’ آورده اندمانند: علاءالدین الموت یعنی پادشاه و صاحب الموت. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 205). رجوع به رسالۀ اضافه صص 30- 32 شود. توضیح 2- از فروع اضافۀ تخصیصی نیز انتساب مضاف (اسم عام یا اسم خاص، و یا صفت بجای موصوف) به خانواده یا سلسله ای: شاه قاجار، صدر آل برهان، خلیفۀ بنی عباس، غیاث الدین کرت. توضیح 3- هم از فروع اضافۀ تخصیصی می توان ’اضافۀ به ادنی ملابست’ را نام برد. مؤلف غیاث آرد: ’اضافت به ادنی ملابست یعنی نسبت کردن یکی را به دیگری به کمتر مناسبتی که بینهما واقع است...: ’ایران ما به از توران شماست’.ظاهر است که قائل این کلام باید در محلۀ شهری از مضافات ایران اقامت داشته باشد و همچنین مخاطب به این اندک مناسبت که ذکر کرده آمد، تمام ایران را ازآن خود قرار داده و این اضافت متفرع است از اضافت تملیکی که... مذکور شد’. سپس آقای دکتر معین تذکر می دهند که صاحب غیاث در اینجا اینگونه اضافه را جزو اضافۀ ملکی شمرده، در صورتی که نجم الغنی آنرا در انواع ’اضافت تخصیصی’ آورده و برای آن اقسامی بدین سان قائل شده است: 1- کمال اختصاص چون: هندوستان ما به از ایران شماست. 2- اعتبار مجازی چون: پل حکیم... و آقای دکتر هر دو مثال را (در حاشیه) جزو اضافۀ ملکی دانسته اند. اقسام دیگر اضافۀ معنوی عبارتند از: ملکی یا تملیکی، بیانی، اضافۀ بنوت یا ابنی، اقترانی، توصیفی، مجازی (تشبیهی) ، استعاری که در رسالۀ اضافه ج 2 آقای دکتر معین بتفصیل درباره هر یک چه از لحاظ تعریف و چه از نظر شواهد به بحث پرداخته و اقوال دستورنویسان دیگر چون: حبیب اصفهانی، کاشف، نجم الغنی، صاحب غیاث، ادیب هروی، قویم، دبیرآذر، پروین گنابادی و نظریات پنج استاد (قریب، بهار، فروزانفر، همایی و رشید یاسمی) را در هر مبحثی نقل کرده و فرق میان برخی از انواع اضافه را بیان داشته اند. سپس بهمان شیوه به بحث در اضافۀ لفظی پرداخته و تعریف آنرا از نجم الغنی بدین سان آورده اند: اضافت لفظی علامتش آنکه اسم صفت مضاف بسوی معمول خود باشد پس احتراز است از اسمی که صفت نباشد: روستازادگان دانشمند. آنگاه در ص 80 به تقسیم اضافه به اعتبار تقدیم و تأخیر مضاف ٌالیه پرداخته و درباره اضافۀ مستوی و مقلوب بهمان روش بحث کرده اند و از ص 91 تا 128 درباره صفات (مشتق و غیرمشتق) مرکب مرخم و اضافه به اعتبار لفظ مضاف و مضاف ٌالیه و حالات ترکیب اضافی و تتابع اضافات به گفتگو پرداخته اند. اضافه در نحو عربی: در نحو عربی، اضافه نسبت دادن چیزی است به چیزی بواسطۀ حرف جر درلفظ یا در تقدیر به اراده. در تعریف مزبور کلمه ’چیز’ اعم است و شامل اسم و فعل هر دو می شود. کلمه منسوب را ’مضاف’ و کلمه منسوب بدان را ’مضاف ٌالیه’ خوانند. و قید کردن ’بواسطۀ حرف جر’ بمنظور احتراز فاعل و مفعول در مثال: ضرب زیدٌ عمراً است زیرا در مثال مزبور ’ضرب’ را به آن دو (فاعل و مفعول) نسبت داده اند اما نه بواسطۀ حرف جر. و قید کردن ’در لفظ’ در تعریف که بمعنی ملفوظ است شامل ’مررت بزید’ هم میشود، چه ’مررت’ به ’زید’ نسبت داده شده است. و قید ’در تقدیر’ که به معنی مقدراست شامل این مثال میشود: غلام زید. که ’غلام’ به تقدیر حرف جر به ’زید’ نسبت داده شده است، زیرا تقدیر مثال مزبور چنین است: غلام ٌ لزید. و قید کردن ’به اراده’ در تعریف بدین منظور است که عمل حرف مقدر اراده شود و اثر آن که ’جر’ است نمودار و باقی باشد و با این قید مثال: قسمت یوم الجمعه از تعریف خارج میشود، زیرا ’قسمت’ بواسطۀ حرف مقدر ’فی’ به کلمه دیگر نسبت داده شده ولی عمل حرف جر ’فی’ اراده نشده است زیرا اگر اراده میشد ’یوم’ را جر میداد. همچنین مثال ضربته تأدیباً، از تعریف خارج است. تعریف مزبور مبتنی بر مذهب سیبویه است و تعریف مصطلح مشهور در میان نحویان این است که: اضافه نسبت دادن چیزی بواسطۀ حرف جراست در تقدیر. و بدین معنی اضافه از خواص اسم بشمارمی آید. و شرط اضافه بتقدیر حرف این است که مضاف اسمی مجرد از تنوین باشد و بر دو گونه است: معنوی. یعنی اضافه در مضاف معنی تعریف را برساند، هرگاه مضاف ٌالیه معرفه باشد یا در مضاف افادۀ تخصیص کند هنگامی که مضاف ٌالیه نکره باشد و آنرا اضافۀ محض خوانند و نشانۀ آن آن است که مضاف صفتی نباشد که به معمول خوداضافه شده باشد خواه آن معمول فاعل یا مفعول آن صفت پیش از اضافه باشد مانند غلام زید و کریم البلد. و بحکم استقراء اینگونه اضافه یا بمعنی ’لام’ است در جز آنچه جنس مضاف ٌالیه یا ظرف آن باشد مانند: غلام زید ویا بمعنی ’من’ است در جنس مضاف چون: خاتم فضه و یابمعنی ’فی’ است در ظرف آن، مانند ضرب الیوم. و اضافۀ عام به خاص از وجهی اضافۀ بیانی است بتقدیر ’من’ مانند: خاتم فضه. و اضافۀ عام براطلاق به خاص، براطلاق نیز اضافۀ بیانی است جز اینکه بعقیدۀ جمهور بمعنی ’لام’ و بعقیدۀ صاحب کشاف بمعنی ’من’ است مانند: شجر اراک. گونۀ دیگر لفظی است یعنی در لفظ افاده ٔخفت کند و آن را غیرمحض نیز خوانند و علامت آن این است که مضاف صفتی باشد که به معمول خود اضافه شود، مانند: ضارب زید و حسن الوجه و حرف آن (یعنی حرف مقدر) چیزی است که با آن مناسب باشد یعنی به حرفی متعدی شود که اصل فعلی که مضاف از آن مشتق است بدان متعدی گردد مانند: راغب زید، که مقدر آن ’الی’ است یعنی: راغب الی زید، هرگاه اضافه به مفعول باشد. و برخلاف نظر ابن برهان، اضافۀ مصدر به معمولش و همچنین برخلاف عقیدۀ برخی از نحویان اضافۀ اسم تفضیل از این گونه نیست. باید دانست که قائل شدن به تقدیر حرف جر در اضافۀ لفظی نظری است که بدان در سخن ابن حاجب تصریح شده است لیکن دیگر نحویان در اضافۀ لفظی به تقدیر حرف جر قائل نیستند و بنابراین تعریف اضافه این خدشه را نفی نمیکند که اضافه بتقدیر حرف جر بدو گونۀ لفظی و معنوی تقسیم گردد. برخی از نحویان در اضافۀ صفت به مفعولش قائل به تقدیر ’لام’ شده اند تا برای عمل آن تقویتی باشد چنانکه در مثال ضارب زید، گویند تقدیر، ضارب لزید است و این تکلفی بیش نیست. همچنین در قائل شدن بتقدیر ’من’ بیانی در اضافۀ صفت به فاعلش نیز تکلف است چون: الحسن الوجه بتقدیر ’من’ بیانی. زیرایاد کردن ’وجه’ در مثال: جائنی زید الحسن الوجه بمنزلۀ تمییز است، چه در اسناد ’حسن’ به ’زید’ ابهامی است و دانسته نمیشود کدام چیز آن ’حسن’ است و چون ’وجه’ ذکر شود چنانست که گویند از حیث وجه. اینهاست نکاتی که درباره اضافه از کافیه و شرحهای آن و ارشاد ووافی مستفاد میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، اضافه در فلسفه، یکی از مقولات عشر ارسطو است. جرجانی گوید: اضافه نسبتی است که عارض شونده است برای چیزی به قیاس، به نسبت دیگری، چون: پدری و پسری. (از تعریفات). و صاحب نفایس الفنون آرد: اضافه عبارت است از نسبتی که بر چیزی عارض شود بقیاس با چیزی دگر همچو ابوت و بنوت. (نفایس الفنون). و جرجانی در تعریف آن بصورت دیگری آرد: حالت نسبی متکرری است که یکی از آن دو، جز با دیگری بتعقل نیاید، چون: پدری و پسری. (از تعریفات). و صاحب کشاف آرد: در نزد حکما به اشتراک بر سه معنی اطلاق شود: 1- نسبت متکرر یعنی نسبتی که در قیاس به نسبت دیگر بعقل آید و هم در قیاس به نخست معقول باشد، چون:پدری که در قیاس به پسری بعقل آید و پسری نیز نسبتی است که در قیاس به پدری معقول باشد. و اضافه بدین معنی جزء مقولات از اقسام مطلق نسبت است، چنانکه هرگاه مکان را در مثل به ذات متمکن نسبت دهیم، برای متمکن به اعتبار حصول در آن هیئتی حاصل شود که این است، و هرگاه آن را به متمکن نسبت دهیم به اعتبار اینکه دارای مکان است، اضافه حاصل خواهد شد زیرا لفظ مکان در قیاس به نسبتی دیگر که بودن چیز دارای مکان یعنی متمکن در آن است متضمن نسبت معقول باشد. پس مکانیّت وممکنیت از مقولۀ اضافه است و حصول چیزی در مکان نسبت معقولی میان ذات آن چیز و مکان است نه نسبت معقول در قیاس به نسبت دیگر. و بنابرین از این مقوله نیست و با این وصف فرق میان اضافه و مطلق نسبیت روشن شد.و اضافۀ بدین معنی را اضافۀ حقیقی نیز نامند. 2 -معروض بر این عارض مانند ذات پدر که بر پدری معروض شود. 3- معروض با عارض و این دو را مضاف مشهوری نیزنامند (رجوع به مضاف شود). بنابرین کلمه اضافه مانند کلمه مضاف بر سه معنی اطلاق شود: 1- عارض بتنهایی. 2- معروض بتنهایی. 3- مجموع مرکب از آن دو. در شرح مواقف چنین است ولی در شرح حکمهالعین آمده است که: مضاف مشهوری عبارت از مجموع مرکب است آنجا که گفت: و مضاف به اشتراک بر نفس اضافه اطلاق شود، چون: پدری و پسری، و بر مرکب از آنها و از معروض آنها و آن مضاف مشهوری است چون پدر و پسر و بر معروض بتنهایی - انتهی. و رجوع به مضاف شود. تقسیمات اضافه: اضافه را اقسامی است چون: 1- اضافه یا از دو طرف متوافق است چون جوار و اخوت و یا متخالف باشد چون: پسر و پدر. و متخالف یا محدود است مانند: دوچندان و نیم. و یا محدود نیست چون کمتر و بیشتر. 2- گاهی اضافه به صفت حقیقی موجودیست که در هر دو مضاف هست چون: عشق که برای ادراک عاشق و جمال معشوق است و هر یک از عاشقی و معشوقی در محل خود بواسطه ٔصفت موجود در آن ثابت می شود. و یا صفت مزبور در یکی از آن دو یافت می شود مانند: دانشمندی و آن اضافه به صفت موجود در دانشمند است که دانش باشد نه دانسته، و وی به دانستگی متصف هست بی آنکه برای او صفت موجودی باشد که اقتضا کند آنرا به وی متصف سازند. و گاه اصلاً اضافه به صفت حقیقی نیست چون یمین و یسار زیرا برای متیامن و متیاسر صفتی حقیقی نیست که بدان متیامن و متیاسر گردد. 3- ابن سینا اضافه را در اقسام زیر منحصر کرده است: معادله، اضافه بزیادت، اضافه بفعل وانفعال، که مصدر آنها از قوت است و اضافه به محاکات. اما معادله همچون مجاورت و مشابهت و مماثلت و مساوات. و اضافه بزیادت یا از کم است چون طاهر و یا از قوت است چون: غالب و قاهر و مانع. و اضافه بفعل و انفعال چون: پدر و پسر و قاطع و منقطع. و اضافه به محاکات چون: علم و معلوم و حس ّ و محسوس که عقل هیئت معلوم را و حس هیئت محسوس را حکایت کند. 4- اضافه گاه بر همه مقولات و بلکه بر واجب تعالی نیز مانند اول عارض شود بدین سان: جوهر، چون: پدر و پسر. کم ّ، چون: صغیر و کبیر. کیف، چون: گرم تر و سردتر. مضاف، چون: نزدیکتر و دورتر. این، چون: برتر و فروتر. متی، چون: قدمت و حدوث. وضع، چون: سخت کژی یا راستی. ملک، چون: پوشیده و برهنه. فعل، چون: اقطع. انفعال، چون: سخت گرم بودن. دو طرف اضافه: گاه دو طرف اضافه نام مفرد مخصوصی است چون: پدری و پسری. و گاه تنها یکی از دو طرف را نام مخصوصی است چون: مبدئیّت. و گاه هیچ یک از دو طرف را نامی نباشد چون: اخوت. و گاه برای اضافه و موضوع آن با هم نامی وضع شود و این نام به تضمن بر اضافه دلالت کند خواه مشتق باشد چون: عالم وخواه غیرمشتق چون: جناح. (از کشاف اصطلاحات فنون). ورجوع به مضاف و اضافۀ متکرره و غیرمتکرره شود. - اضافت کردن، نسبت دادن. منسوب کردن. منسوب گردانیدن: مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی. ناصرخسرو. - ، بستن (تهمت بستن) : شاه مثال داد تا کنیزک را که جریمت و تهمت به شاهزاده اضافت کرده بود و به جنایت و بیدیانتی منسوب گردانیده فضیحت و رسوای خلق گردانند. (سندبادنامه ص 322). و رجوع به اضافه و اضافه کردن شود. - اضافه بر، برسری. (یادداشت مؤلف). - اضافه حقوق، پولی که بموجب قانون استخدام به کارمند داده میشود پس از آنکه مراحل قانونی را می پیماید و این مبلغ برحسب رتبه های گوناگون متفاوت است. و رجوع به اضافه مواجب و رتبه شود. - اضافه شدن، ضمیمه شدن. منضم گردیدن. رجوع به اضافه شود. - اضافۀ غیرمتکرره، یا در هر یکی (از دو متضایف) اضافت از نوعی دیگر باشد چون: پدری و پسری و علت و معلول و عالم و معلوم و قوی و مقوی علیه و مانند آن و آن را اضافت غیرمتکرره خوانند. (از اساس الاقتباس ص 47). و رجوع به اضافه و مضاف و اضافۀ متکرره شود. - اضافه کار، کارهای اضافی از وقت رسمی و معین روز کارگر یا کارمند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اضافه کاری شود. - اضافه کاری، افزون بر مدت و ساعات قانونی کار کردن. و رجوع به اضافه کار شود. - اضافه کردن، فزون کردن. زیادت کردن. فزودن. افزون کردن. افزایش دادن: حقوق کسی را اضافه کردن. - ، ضم ّ کردن چیزی را به چیزی. منضم کردن. ضمیمه کردن. - ، اتصال دادن. وصل کردن. الحاق کردن. پیوستن. - ، نسبت کردن. اسناد دادن. و رجوع به اضافت کردن شود. - ، بازخواندن به دیگری. (یادداشت مؤلف). رجوع به اضافه شود. - اضافۀ متکرره، خواجه نصیر در مبحث معرفت مقولۀ مضاف آرد: خاصیت مضاف آن است که موضوع او و آن ماهیت که مضاف مقول باشد بقیاس با اوبا هم مع باشند، یا در خارج چون: پدر و پسر، یا در ذهن چون: عالم و معلوم، و متقدم و متأخر. و در هر یکی از این دو متضایف اضافتی باشد، یا هر دو از یک نوع، مانند: برادری، چه هر دو را برادر یکدیگر گویند وهمچنین درستی و برابری و مساوات و مشابهت و تضاد و غیر آن. و آن را اضافت متکرره خوانند. (از اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 47). و رجوع به اضافه و مضاف و اضافۀ غیرمتکرره شود. - اضافه مواجب، مبلغی که برحسب قانون استخدام پس از طی مدت قانونی به کارمند تعلق گیرد. اضافه حقوق. رجوع به اضافه حقوق شود. - اضافه نمودن. رجوع به اضافه کردن شود. - به اضافه، به اضافت، بنسبت. نسبت به چیزی. در برابر چیزی هنگام مقایسه: سلطان را از دیار هند مملکتی مسلّم شد که عرصۀ خراسان به اضافت با آن ممالک ناچیز بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 202). پیش مردان آفتاب صفت به اضافت چو کرم شبتابی. سعدی. با قد تو زیبانبود سرو بنسبت با روی تو نیکو نبود مه به اضافت. سعدی. - به اضافه، در تداول حساب، بعلاوه و علامت آن ’+’ است، چنانکه در جمع گویند: 11 = 6 + 5 (پنج به اضافه ٔ6 مساوی یازده). و گاه بعلاوه گویند. - حرف اضافه، حروف اضافه. رجوع به حرف اضافه شود
پالیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبطخه یا محل خربزه. (از قطر المحیط). جالیز. اضاءه. (اقرب الموارد). رجوع به اضاءه شود، ترسیدن و پرهیز کردن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضافه از کسی، ترسیدن و حذر کردن از وی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ترسیدن و حذر کردن. (آنندراج)، دویدن، شتاب کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شتافتن. (آنندراج). شتاب کردن در چیزی. (منتهی الارب)، جور کردن بر کسی. (از اقرب الموارد). ستم نمودن بر کسی. (منتهی الارب)، برآمدن، قریب شدن به چیزی، مهمان داشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کسی را بر دیگری مهمان کردن، مُلْجاء کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مضطر کردن کسی رابسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، اضافۀ بر چیزی، مشرف شدن بر آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). آگاه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از بلندی نگاه کردن چیزی را. (آنندراج)، اضافۀ چیزی به چیزی، میل دادن بدان و اسناد دادن و نسبت به آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خمانیدن چیزی را و میل دادن به چیزی. (ناظم الاطباء). نسبت کردن چیزی را بسوی چیزی. (آنندراج)، نسبت کردن اسمی را به اسمی، نحوغلام زید. (منتهی الارب). اضافۀ کلمه به کلمه، نسبت دادن بر وجه مخصوص. (از اقرب الموارد). به اصطلاح نحو، نسبت کردن اسمی را به اسمی، مانند غلام زید، فالغلام مضاف و زید مضاف الیه و غرض از این عمل تخصیص و تعریف است، فلهذا لایجوز اضافه الشی ٔ الی نفسه لأنه لایعرف نفسه. (ناظم الاطباء). به اصطلاح نحویان، مضاف کردن کلمه به کلمه و آن نسبتی است میان دو اسم که واقع شودبر دو وجه تقیید و تخصیص، اسم اول را مضاف و اسم ثانی را مضاف ٌالیه گویند و در فارسی، حرف آخر مضاف را بنابر علامت اضافت کسره میدهند در تلفظ. (از غیاث). تعریف اضافه: اضافه را در نحو فارسی بطرق مختلفی تعریف کرده اند از قبیل: وقوع نسبتی میان دو اسم بر وجه تقیید. و نسبتی میان دو اسم بنهجی که مخاطب را فایدۀ صحت سکوت دهد. و مجموع دو کلمه را که برای افادۀ مخصوص، اولی را بتوسط یک کسره به دومی ربط کنند و اسم ناتمامی که معنی آن به کلمه دیگر تمام شود مضاف و مضاف ٌالیه خوانند، چون باغ دبستان، که نخست را مضاف و دوم را مضاف الیه خوانند. ترکیب اضافی: چنین ترکیبی راکه در نحو ساده ترین درآمیختگی کلمه ها بشمار میرود بنامهای ترکیب اضافی و مرکب ناقص و مرکب غیرمفید و مرکب غیرتام خوانده اند. ترکیب اضافی و کلمه مرکب: ترکیب اضافی را با کلمه مرکب نباید اشتباه کرد زیرا در نخست دو کلمه استقلال معنی خود را حفظ میکنند ولی در دوم دو کلمه در حکم یک کلمه باشند و هر یک از دو کلمه معنی مستقل نخستین خود را از دست میدهد و دو کلمه رویهمرفته معنی تازۀ نوی می یابند. گذشته از این، در کلمه مرکب اغلب صورت ترکیبی تغییر میپذیرد و گاه با حذف کسرۀ اضافه یعنی فک اضافه و گاه با تقدم کلمه دوم بر نخست و گاه باآوردن اداتی چون ’الف’ و ’ب’ و ’در’ و جز اینها دو کلمه از صورت مضاف و مضاف ٌالیه خارج میشوند. به همین سبب اضافه و مضاف و مضاف ٌالیه در نحو و مبحث اسم مرکب در صرف مطرح میشود. حالت اضافی: در زبان فارسی برای اسم چهارحالت است: فاعلی، مفعولی، اضافه، ندا. در پارسی باستان علاوه بر چهار حالت مزبور حالات مفعول عنه و مفعول فیه و مفعول معه و در اوستایی و سنسکریت علاوه بر هفت حالت مذکور حالت مفعول غیرصریح هم وجود داشته است و منظور از حالت اضافی مضاف ٌالیه واقع شدن اسم است. ارکان اضافه: عبارت از مضاف و مضاف ٌالیه است که اسم نخست را مضاف و اسم دوم را مضاف ٌالیه نامند در صورتی که اضافۀ مقلوب نباشد چون: دانا مرد، و چه بسا که در اضافۀ مقلوب قصد اضافه منتفی میشود و مضاف و مضاف ٌالیه هر یک معنی مستقل خود را از دست میدهند و رویهمرفته بمعنی کلمه واحدی بکارمیروند، مانند: گلاب، مقلوب ’آب گل’ که دیگر نمیتوان آنرا مضاف ٌالیه دانست و در مبحث نحو از آن سخن گفت بلکه کلمه گلاب اسم مرکبی است که باید در مبحث ترکیبات صرف درباره آن بگفتگو پرداخت. و گاه از طریق فک اضافه نیز مضاف و مضاف ٌالیه بصورت اسم مرکب درآیند چون پدرزن. کسرۀ اضافه: بگفتۀ مرحوم بهمنیار در زبان فارسی به آخر اسم مضافی که پیش از مضاف ٌالیه آمده باشد اگر به حرف آواپذیری منتهی نباشد کسره ای ملحق میکنند: شاگردِ دبستان. و این کسره نشانۀ اضافه است. چند قاعده: 1- آخر کلمه های مضاف به ضمایر متصل م، ش، ت مفتوح میشود: اسپم، اسپت، اسپش. 2- هنگامی که چند مضاف معطوف بهم پدید آید آخرین مضاف را کسره دهند: اسب و اشتر و فیل ِ پادشاه. 3- در کلمه های مختوم به الف و ’و’ یعنی صدای ’او’ (َو) یایی به آخر مضاف می پیوندند و کسره را به ’ی’ می دهند: خدای ِ جهان. سخنگوی ِ ایران. 4- در کلمه های مختوم به صدای ’اَو’ (َ-َ و) آوردن ’ی’ غلط است و کسره را به آخر ’اَو’ (َ-َ و) ملحق کنند، چون: خسروِ ایران. جلوِ منزل. تابلوِ مدرسه. راهروِ خانه و جز اینها. 5- در کلمه های مختوم به ’ه’ مختفی نیز ’ی’ را به آخر کلمه می پیوندند، چون خانه ی ِ او. جامه ی ِ تو. ولی در رسم خط متقدمان این ’ی’ را کوچک می نوشتند و بالای ’ه’ با کسرۀ اضافه بدین سان می گذاشتند: خانه او. جامۀ تو. و در رسم خط امروز نیز هنوز این شیوه متداول است. 6- در کلمه های مختوم به ’ه’ مختفی گاه بضرورت شعر کسرۀ اضافه را حذف و ’ی’ را ساکن تلفظ کنند: دمدمۀ این نای از دمهای اوست های و هوی روح ازهیهای اوست. پذیرۀ فرامرز شد با سپاه. 7- در کلمه های مختوم به مصوت مرکب ’َ-ی َ’ نیز کسره را به خود مصوت مرکب دهند: نی ِ نیزار. می ِ انگور. پی ِ بنا. 8- درکلمه های مختوم به ’َی’ رواست ’ی’ را در شعر مشدد آرند: این درازی مدت از تیزی ّ صنع می نماید سرعت انگیزی ّ صنع. مولوی. صوفی ّ ما که توبه ز می کرده بود دوش بشکست توبه تا در میخانه دید باز. حافظ. فک اضافه: هنگامی است که کسرۀ اضافه را حذف کنند و این شیوه زمانی بکار می رود که بخواهند از مضاف و مضاف ٌالیه کلمه مرکب بسازند و آقای قریب اینگونه ترکیب را اضافۀ موصول و صاحب نهج الادب مرکب اضافی مقطوع نامیده اند، چون: پدرزن، صاحبدل، سرخیل، صاحبخانه. و در چند مورد کسرۀ اضافه را حذف کنند: 1- در تداول عامه، چون: بچه ننه، بغل دست، پایین پا، پی کارت برو، سرقلیان، دختردایی، دخترعمو، دخترعمه، پسرخاله، پسرعمه، پسرخواهر، که همین گونه استعمال ها رفته رفته ترکیب را به صورت اسم یا صفت مرکب درمی آورد. و حتی در تداول عامه گاه در کلمه های مختوم به ’َو’ و ’َا’ هنگام اتصال آنها به ضمایر متصل، ’ی’ را نیز حذف کنند: روم سیاه.بوش خوب است. پاش درد می کند. 2- در ضرورت شعر، چون: همان گیو گفت این شکار من است همان سوختن کوه کار من است. فردوسی. اول شب بوحنیفه درگذشت شافعی آخر شب از مادر بزاد. خاقانی. چو اول شب آهنگ خواب آورم به تسبیح نامت شتاب آورم. نظامی (از غیاث) (از نهج الادب). زدن خاک در دیدۀ جوهری همه خانه یاقوت اسکندری. نظامی. تویی کآفریده ز یک قطره آب گهرهای روشن تر از آفتاب. نظامی. جهان جوی را بنده فرمان شدند. نظامی. سرجملۀ جمله شهریاران. نظامی. همه عمر برندارم سر از این خمار مستی. سعدی. گلدسته بی تو در نظرش دسته تیر نیست. کلیم. نخندد غنچه ای در باغ عاشق تا که نشنیده ز تنگی یک تبسم وز پس دیوار باغ او. واله هروی (از نهج الادب). در ضمایر متصل نیز بضرورت شعر حرکت کلمه می افتد و بصورت سکون می آید: پدرْت آن گرانمایه شاه بزرگ. فردوسی. پدرْم آمد و خون لهراسب خواست. فردوسی. شگفت نیست ازو گر شکمْش کاواک است. لبیبی. ای عجب دلْتان بنگرفت و نشد جانْتان ملول. خاقانی. ششدانگ عیار آب و گِلْشان دینار چهاردانگ دلْشان. خاقانی. 3- هنگام ساختن کلمه مرکب چون: دربار. جاسیگار. سرآغاز. سرجمله. سرستون. سردر. سرمایه. نیم نان. ولیعهد. حاضرجواب. صاحب هنر. صاحبدل. کافرنعمت و جز اینها. 4- در اضافۀ مقلوب یعنی مقدم آمدن مضاف ٌالیه بر مضاف که کسرۀ اضافه را حذف میکنند مانند: جهان پادشاهی. کلاه گوشه. خانه خدا. نی پاره. آسیاسنگ. و این در صورتی است که دو کلمه مرکب مستعمل نشده باشد وگرنه مربوط به گونۀ سوم یعنی ساختن کلمه مرکب میشود. فایدۀ اضافه: دو فایده برای اضافه آورده اند، یکی تعریف و دیگر تخصیص. تعریف چون: همسر لوط، سگ ِ اصحاب کهف و مانند اینها که بعلت معرفه بودن ’لوط’ و ’اصحاب کهف’، مضاف (همسر و سگ) نیزمعرفه شده است. و تخصیص چون: خادم ِ شاه، فرمان ِ شاه، که مضاف پیش از اضافه شدن به شاه شامل هر خادم و فرمانی میشد ولی پس از اضافه شدن اختصاص به فرمان و خادم شاه یافته است. بنابراین مراد از تخصیص خاص کردن امری عام است تا نزدیک به معرفه شود و این هنگامی است که مضاف ٌالیه نکره باشد. مقصود از اضافه: نحویان در اضافۀ معمولی چون غلام زیدگفته اند مقصود مضاف است و در اضافۀ تشبیهی چون دایۀ ابر مضاف ٌالیه را مقصود از اضافه دانسته اند. حذف مضاف و مضاف الیه: گاه مضاف به قرینه و به منظور اختصار حذف شود، چون: شهر تهران غرق شادیست، که مضاف شهر (مردم) به قرینه حذف شده است. یا در تداول عامه که گویند: گلستان را خواندم بحذف: کتاب گلستان. یا ریاضی را فراگرفتم بحذف: درس ریاضی و جز اینها و چنانکه آقای دکتر معین نوشته اند در شعر سعدی: گر انصاف گویی بداختر کسی است... گفتۀ نجم الغنی که بحذف مضاف پیش ازکلمه ’انصاف’ قائل شده و نوشته است مضاف محذوف ’سخن’ است، یعنی ’سخن انصاف’ درست نیست زیرا در این بیت ’انصاف گفتن’ بمعنی حق گفتن و داد دادن به سخن آمده والاّ مصدر انصاف در ’سخن انصاف’ جز بتأویل متکلف معنی ندارد. دکتر معین مثالهای دیگری را که نجم الغنی آورده نیز بحق رد کرده اند. درباره حذف مضاف ٌالیه نیز نجم الغنی دو شاهد آورده است: خدایا بحق بنی فاطمه که بر قول ایمان کنی خاتمه و گوید در این مثال مضاف ٌالیه ’خاتمه’ حذف شده و تقدیر ’خاتمۀ من’ بوده است. مثال دوم این است: دعا کن بشب چون گدایان بروز اگر میکنی پادشاهی بسوز مضاف ٌالیه ’سوز’ اعنی ’دل’ محذوف است. اقسام اضافه: اضافه را به اعتبار فایده به دو قسم تقسیم کرده اند: معنوی و لفظی. فایدۀ اضافۀ معنوی تعریف و تخصیص است و فایدۀ اضافۀ لفظی فقط تخفیف مضاف باشد. صاحب نهج الادب اضافۀ معنوی را ’بنابر تقدیر حروف’ تقسیم کرده و نوشته است: در اضافت معنوی تقدیر حرف جر بر سه نهج بود: یکی ’برای’ که در فارسی برای تعیین است مانند: ’منت ِ خدای’ یعنی منت برای خدا و ظاهر [است] که ’منت’ عام است که خدا را باشد یا احدی از انسان رابه اضافت متعین شد. دوم ’از’ که در فارسی بمعنی ’مِن’ تبعیضیه است، مانند ’انگشتری سیم’ که سیم انگشتر بعضی از مطلق سیم است. سوم ’در’ چون ’نماز شب’، ’سوار کشتی’ که مضاف الیه ظرف زمان یا مکان است. و در دستور کاشف آمده: ’اضافت لامیه که معانی تملک، اختصاص، نسبت، تعلیل را افاده کند، مثال: جام جمشید، گنج قارون، اهل ِ ستم، کتاب ِ احمد’. و آقای دکتر معین مینویسند: تسمیۀ اضافۀ لامی بتقلید عربی است که در این قبیل موارد لام تملیک (لَِ) تقدیر کنند، و در فارسی چنین حرفی مستعمل نیست و بجای آن ’برای’ یا ’مر... را’ توان گذاشت. اضافۀ ملکی واضافۀ اختصاصی هرچند نزدیک بهمند، در معنی فرقی دارند (که از آن بحث خواهد شد). ’اهل ِ ستم’ که برای نسبت آمده (اهل منسوب به ستم) در حقیقت اضافۀ بیانی است و ’کتاب احمد’ مثال اضافۀ ملکی است نه تعلیلی. و نیز مینویسند: تقسیم اضافه از لحاظ تقدیر حروف، تنها یک مبحث دستوری نیست بلکه مربوط به ’معانی و بیان و نحو عربی میباشد...’. تقسیم اضافۀ معنوی از لحاظ حقیقت و مجاز: اضافۀ حقیقی:نجم الغنی مثالهای خانه زید و اسب عمرو را اضافۀ حقیقی دانسته از اینرو که ملابست در میان مضاف و مضاف ٌالیه حقیقت است و گوید صاحب منتخب النحو که گفته است نسبت مضاف بسوی مضاف ٌالیه حقیقی بود یعنی وجه نسبت در خارج متحقق باشد، مطلب واحد است. اقسام اضافۀ حقیقی: الف. اضافۀ اختصاصی: اصطلاح ’اضافۀ اختصاصی’ را بعض دستورنویسان بمعنی ’اضافۀ تخصیصی’ گرفته اند ولی ما آنرا بمعنی عامتر در اینجا بکار میبریم. برخی از ادیبان اضافۀ تخصیصی و اضافۀ ملکی را در دو عنوان جداگانه یاد کنند از جهت افتراق و تمایزی که مابین این دو نوع اضافه موجود است. حق با آنان است ولی از جهت وجه اشتراکی هم که میان آن دو وجود دارد تفکیک تام، صحیح مینماید. پس بهتر است که آن دو را دو شاخۀ یک درخت و دوفرع یک اصل بدانیم، و ما آن اصل را بنام اضافۀ اختصاصی یاد می کنیم. اضافۀ اختصاصی، اختصاص و تعلق را میرساند: کتاب ِ حسن، زنگ ِ شتر. و آن بر دو قسم است: 1- اضافۀ تخصیصی که برخی در تعریف آن نوشته اند: اختصاص را برساند و برخی گفته اند: اضافت مخصص (بفتح صاد) بسوی مخصص (بکسر صاد) بدفع اشتراک خاصۀ او، چون: آیینۀ لعل و زنگ ِ شتر و پوست ِ انار و بعبارت دیگر اضافت مختص است بسوی مختص الیه بدفع اشتراک خاصۀ او. سپس صاحب نهج الادب این نوع اضافه را به اقسام زیر تقسیم کرده است: 1- اختصاص ملک بسوی مالک و اختصاص مالک به ملک (که آقای دکتر معین در اضافۀ ملکی درباره این دو گونه بحث کرده اند). 2- اختصاص تسمیه، چون: ’روزِ دوشنبه’ و ’علم کلام’ و ’ملک هندوستان’. 3- اختصاص وضع، چون: آیینۀ پیل و زنگ ِ شتر. 4- اختصاص ایجاد، چون: گلستان ِ سعدی و آیینۀ سکندر. 5 -اختصاص جزء با کل، چون: برگ ِ شجر، سر زید، پوست انار (از این قسم است: شاخۀ درخت، ساقۀ درخت، ریشه درخت، انگشت ِ دست، انگشت ِ پا، موی ِ بدن). 6- اضافت ظرف با مظروف، چون: همیان زر و آقای دکتر معین نوشته اند: همین مؤلف بعداً این نوع را جزو اقسام اضافت تخصیصی بعنوان ’اضافت ظرفی’یاد کرده است. 7- اختصاص نسب و قرابت، چون: پدرِ زید، برادرِ عمرو... و آقای دکتر معین مینویسد: میتوانیم این قسم را اضافۀ نسبی بنامیم و آن عبارت است از اضافۀ صفت (خویشاوندی، نسبت) به علم (اسم خاص) که نسبت و قرابت را رساند: منیژه کجا دخت افراسیاب درخشان کند باغ چون آفتاب. فردوسی (منتخب شاهنامه چ فروغی ص 337). 8- اختصاص مسبب بسوی سبب و از همین قبیل است اضافت ابنی، سپس آقای دکتر معین این مثالها را برای اضافۀ تخصیصی آورده اند: بنفشه هست و نبیذ بنفشه بوی خوریم بیاد همت محمودشاه بارخدای. عمارۀ مروزی (از رودکی نفیسی ج 3 ص 1188). ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی. رودکی (از چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 53). ب. اضافۀ ظرفی: مؤلف غیاث نویسد: ’اضافت ظرفی، و آن اضافت مظروف است بسوی ظرف، چون نشینندۀ بازار، آب ِ دریا، هوای ِ صحرا. و گاهی اضافت ظرف باشد بسوی مظروف، چون: شیشۀ گلاب، صندوق ِ کتاب’. مؤلف نهج الادب در اقسام اضافات تخصیصی آرد: اضافت ظرفی بمعنی ’فی’ یعنی ’در’ و آن اضافت مظروف است بسوی ظرف و بر دو گونه است: یکی ظرف زمانی، که ظرف زمان مضاف ٌالیه باشد، چون: نمازِ شب، برودت ِ زمستان، حرارت ِ تابستان، خواب ِ نیمروز. دیگر ظرف مکانی، یعنی مضاف ٌالیه ظرف مکان بود، چون: نشینندۀ بازار، آب ِ دریا، هوای ِ صحرا، باشندۀ برزن. ج. اضافۀ سببی: مؤلفان قبفهی در چ 2 دستور در اقسام اضافه نوشته اند: اضافۀ سببی، و آن اضافۀ سبب است به مسبب: تیغ انتقام، شمشیرِ کین. و یا اضافۀ مسبب به سبب: کشتۀ غم، سوختۀ فراق. نجم الغنی در انواع اضافت تخصیصی آرد: ’اختصاص مسبب بسوی سبب، چون جان دادۀ فراق، کشتۀ غم. و اختصاص سبب بسوی مسبب چون: قتل ِ قصاص، تیغ انتقام، و این اضافت تخصیصی لامی است چرا که در غلام زید یا کشتۀ غم تقدیر ’برای’ که ترجمه لام است در مضاف ٌالیه میباشد. آقای دکتر معین شواهدی از شاعران برای این گونه اضافه آورده اند (رجوع به رساله ٔاضافه ج 2 ص 28 شود). و آنگاه مینویسند: توضیح 1- از فروع اضافۀ تخصیصی، اضافۀ اسم (عام یا خاص) یا صفت (بجای موصوف) به محل اوست: حافظِ شیراز، بدرِ چاچ، علمای ِاصفهان. و این مثالها را نیز در ضمن شواهد نظم و نثر آورده اند: علماء ماوراءالنهر، فلاطن ِ یونان، دیبای ششتر، بلیناس روم، بوسعیدِ مهنه، شمس ِ تبریز، شمعِ فارس، پروانۀ روم، اوستادِ دامغان. رجوع به ص 29 و 30 همان رساله شود. سپس مینویسند: بعض معاصران در این گونه موارد، در ترجمه از زبانهای اروپایی بجای اضافه علم را با ’از’ آرند و آن در فارسی نابجاست. آنگاه بنقل از محمد قزوینی در ج 1 و ج 2 جهانگشای جوینی شواهد و مثالهایی از ’اضافه ٔنام حکمران یا پادشاه محلی به خود آن محل’ آورده اندمانند: علاءالدین ِ الموت یعنی پادشاه و صاحب الموت. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 205). رجوع به رسالۀ اضافه صص 30- 32 شود. توضیح 2- از فروع اضافۀ تخصیصی نیز انتساب مضاف (اسم عام یا اسم خاص، و یا صفت بجای موصوف) به خانواده یا سلسله ای: شاه ِ قاجار، صدرِ آل برهان، خلیفۀ بنی عباس، غیاث الدین ِ کرت. توضیح 3- هم از فروع اضافۀ تخصیصی می توان ’اضافۀ به اَدنی ملابست’ را نام برد. مؤلف غیاث آرد: ’اضافت به اَدنی ملابست یعنی نسبت کردن یکی را به دیگری به کمتر مناسبتی که بینهما واقع است...: ’ایران ِ ما به از توران ِ شماست’.ظاهر است که قائل این کلام باید در محلۀ شهری از مضافات ایران اقامت داشته باشد و همچنین مخاطب به این اندک مناسبت که ذکر کرده آمد، تمام ایران را ازآن خود قرار داده و این اضافت متفرع است از اضافت تملیکی که... مذکور شد’. سپس آقای دکتر معین تذکر می دهند که صاحب غیاث در اینجا اینگونه اضافه را جزو اضافۀ ملکی شمرده، در صورتی که نجم الغنی آنرا در انواع ’اضافت تخصیصی’ آورده و برای آن اقسامی بدین سان قائل شده است: 1- کمال اختصاص چون: هندوستان ِ ما به از ایران ِ شماست. 2- اعتبار مجازی چون: پل ِ حکیم... و آقای دکتر هر دو مثال را (در حاشیه) جزو اضافۀ ملکی دانسته اند. اقسام دیگر اضافۀ معنوی عبارتند از: ملکی یا تملیکی، بیانی، اضافۀ بنوت یا ابنی، اقترانی، توصیفی، مجازی (تشبیهی) ، استعاری که در رسالۀ اضافه ج 2 آقای دکتر معین بتفصیل درباره هر یک چه از لحاظ تعریف و چه از نظر شواهد به بحث پرداخته و اقوال دستورنویسان دیگر چون: حبیب اصفهانی، کاشف، نجم الغنی، صاحب غیاث، ادیب هروی، قویم، دبیرآذر، پروین گنابادی و نظریات پنج استاد (قریب، بهار، فروزانفر، همایی و رشید یاسمی) را در هر مبحثی نقل کرده و فرق میان برخی از انواع اضافه را بیان داشته اند. سپس بهمان شیوه به بحث در اضافۀ لفظی پرداخته و تعریف آنرا از نجم الغنی بدین سان آورده اند: اضافت لفظی علامتش آنکه اسم صفت مضاف بسوی معمول خود باشد پس احتراز است از اسمی که صفت نباشد: روستازادگان دانشمند. آنگاه در ص 80 به تقسیم اضافه به اعتبار تقدیم و تأخیر مضاف ٌالیه پرداخته و درباره اضافۀ مستوی و مقلوب بهمان روش بحث کرده اند و از ص 91 تا 128 درباره صفات (مشتق و غیرمشتق) مرکب مرخم و اضافه به اعتبار لفظ مضاف و مضاف ٌالیه و حالات ترکیب اضافی و تتابع اضافات به گفتگو پرداخته اند. اضافه در نحو عربی: در نحو عربی، اضافه نسبت دادن چیزی است به چیزی بواسطۀ حرف جر درلفظ یا در تقدیر به اراده. در تعریف مزبور کلمه ’چیز’ اعم است و شامل اسم و فعل هر دو می شود. کلمه منسوب را ’مضاف’ و کلمه منسوب بدان را ’مضاف ٌالیه’ خوانند. و قید کردن ’بواسطۀ حرف جر’ بمنظور احتراز فاعل و مفعول در مثال: ضرب زیدٌ عَمْراً است زیرا در مثال مزبور ’ضرب’ را به آن دو (فاعل و مفعول) نسبت داده اند اما نه بواسطۀ حرف جر. و قید کردن ’در لفظ’ در تعریف که بمعنی ملفوظ است شامل ’مررت بزید’ هم میشود، چه ’مررت’ به ’زید’ نسبت داده شده است. و قید ’در تقدیر’ که به معنی مقدراست شامل این مثال میشود: غلام زید. که ’غلام’ به تقدیر حرف جر به ’زید’ نسبت داده شده است، زیرا تقدیر مثال مزبور چنین است: غلام ٌ لزید. و قید کردن ’به اراده’ در تعریف بدین منظور است که عمل حرف مقدر اراده شود و اثر آن که ’جر’ است نمودار و باقی باشد و با این قید مثال: قسمت یوم الجمعه از تعریف خارج میشود، زیرا ’قسمت’ بواسطۀ حرف مقدر ’فی’ به کلمه دیگر نسبت داده شده ولی عمل حرف جر ’فی’ اراده نشده است زیرا اگر اراده میشد ’یوم’ را جر میداد. همچنین مثال ضربته تأدیباً، از تعریف خارج است. تعریف مزبور مبتنی بر مذهب سیبویه است و تعریف مصطلح مشهور در میان نحویان این است که: اضافه نسبت دادن چیزی بواسطۀ حرف جراست در تقدیر. و بدین معنی اضافه از خواص اسم بشمارمی آید. و شرط اضافه بتقدیر حرف این است که مضاف اسمی مجرد از تنوین باشد و بر دو گونه است: معنوی. یعنی اضافه در مضاف معنی تعریف را برساند، هرگاه مضاف ٌالیه معرفه باشد یا در مضاف افادۀ تخصیص کند هنگامی که مضاف ٌالیه نکره باشد و آنرا اضافۀ محض خوانند و نشانۀ آن آن است که مضاف صفتی نباشد که به معمول خوداضافه شده باشد خواه آن معمول فاعل یا مفعول آن صفت پیش از اضافه باشد مانند غلام زید و کریم البلد. و بحکم استقراء اینگونه اضافه یا بمعنی ’لام’ است در جز آنچه جنس مضاف ٌالیه یا ظرف آن باشد مانند: غلام زید ویا بمعنی ’مِن’ است در جنس مضاف چون: خاتم فضه و یابمعنی ’فی’ است در ظرف آن، مانند ضرب الیوم. و اضافۀ عام به خاص از وجهی اضافۀ بیانی است بتقدیر ’مِن’ مانند: خاتم فضه. و اضافۀ عام براطلاق به خاص، براطلاق نیز اضافۀ بیانی است جز اینکه بعقیدۀ جمهور بمعنی ’لام’ و بعقیدۀ صاحب کشاف بمعنی ’مِن’ است مانند: شجر اراک. گونۀ دیگر لفظی است یعنی در لفظ افاده ٔخفت کند و آن را غیرمحض نیز خوانند و علامت آن این است که مضاف صفتی باشد که به معمول خود اضافه شود، مانند: ضارب زید و حَسَن الوجه و حرف آن (یعنی حرف مقدر) چیزی است که با آن مناسب باشد یعنی به حرفی متعدی شود که اصل فعلی که مضاف از آن مشتق است بدان متعدی گردد مانند: راغب زید، که مقدر آن ’الی’ است یعنی: راغب الی زید، هرگاه اضافه به مفعول باشد. و برخلاف نظر ابن برهان، اضافۀ مصدر به معمولش و همچنین برخلاف عقیدۀ برخی از نحویان اضافۀ اسم تفضیل از این گونه نیست. باید دانست که قائل شدن به تقدیر حرف جر در اضافۀ لفظی نظری است که بدان در سخن ابن حاجب تصریح شده است لیکن دیگر نحویان در اضافۀ لفظی به تقدیر حرف جر قائل نیستند و بنابراین تعریف اضافه این خدشه را نفی نمیکند که اضافه بتقدیر حرف جر بدو گونۀ لفظی و معنوی تقسیم گردد. برخی از نحویان در اضافۀ صفت به مفعولش قائل به تقدیر ’لام’ شده اند تا برای عمل آن تقویتی باشد چنانکه در مثال ضارب زید، گویند تقدیر، ضارب لزید است و این تکلفی بیش نیست. همچنین در قائل شدن بتقدیر ’من’ بیانی در اضافۀ صفت به فاعلش نیز تکلف است چون: الحسن الوجه بتقدیر ’من’ بیانی. زیرایاد کردن ’وجه’ در مثال: جائنی زید الحسن الوجه بمنزلۀ تمییز است، چه در اسناد ’حسن’ به ’زید’ ابهامی است و دانسته نمیشود کدام چیز آن ’حسن’ است و چون ’وجه’ ذکر شود چنانست که گویند از حیث وجه. اینهاست نکاتی که درباره اضافه از کافیه و شرحهای آن و ارشاد ووافی مستفاد میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، اضافه در فلسفه، یکی از مقولات عشر ارسطو است. جرجانی گوید: اضافه نسبتی است که عارض شونده است برای چیزی به قیاس، به نسبت دیگری، چون: پدری و پسری. (از تعریفات). و صاحب نفایس الفنون آرد: اضافه عبارت است از نسبتی که بر چیزی عارض شود بقیاس با چیزی دگر همچو ابوت و بنوت. (نفایس الفنون). و جرجانی در تعریف آن بصورت دیگری آرد: حالت نسبی متکرری است که یکی از آن دو، جز با دیگری بتعقل نیاید، چون: پدری و پسری. (از تعریفات). و صاحب کشاف آرد: در نزد حکما به اشتراک بر سه معنی اطلاق شود: 1- نسبت متکرر یعنی نسبتی که در قیاس به نسبت دیگر بعقل آید و هم در قیاس به نخست معقول باشد، چون:پدری که در قیاس به پسری بعقل آید و پسری نیز نسبتی است که در قیاس به پدری معقول باشد. و اضافه بدین معنی جزء مقولات از اقسام مطلق نسبت است، چنانکه هرگاه مکان را در مثل به ذات متمکن نسبت دهیم، برای متمکن به اعتبار حصول در آن هیئتی حاصل شود که اَین است، و هرگاه آن را به متمکن نسبت دهیم به اعتبار اینکه دارای مکان است، اضافه حاصل خواهد شد زیرا لفظ مکان در قیاس به نسبتی دیگر که بودن چیز دارای مکان یعنی متمکن در آن است متضمن نسبت معقول باشد. پس مکانیّت وممکنیت از مقولۀ اضافه است و حصول چیزی در مکان نسبت معقولی میان ذات آن چیز و مکان است نه نسبت معقول در قیاس به نسبت دیگر. و بنابرین از این مقوله نیست و با این وصف فرق میان اضافه و مطلق نسبیت روشن شد.و اضافۀ بدین معنی را اضافۀ حقیقی نیز نامند. 2 -معروض بر این عارض مانند ذات پدر که بر پدری معروض شود. 3- معروض با عارض و این دو را مضاف مشهوری نیزنامند (رجوع به مضاف شود). بنابرین کلمه اضافه مانند کلمه مضاف بر سه معنی اطلاق شود: 1- عارض بتنهایی. 2- معروض بتنهایی. 3- مجموع مرکب از آن دو. در شرح مواقف چنین است ولی در شرح حکمهالعین آمده است که: مضاف مشهوری عبارت از مجموع مرکب است آنجا که گفت: و مضاف به اشتراک بر نفس اضافه اطلاق شود، چون: پدری و پسری، و بر مرکب از آنها و از معروض آنها و آن مضاف مشهوری است چون پدر و پسر و بر معروض بتنهایی - انتهی. و رجوع به مضاف شود. تقسیمات اضافه: اضافه را اقسامی است چون: 1- اضافه یا از دو طرف متوافق است چون جوار و اخوت و یا متخالف باشد چون: پسر و پدر. و متخالف یا محدود است مانند: دوچندان و نیم. و یا محدود نیست چون کمتر و بیشتر. 2- گاهی اضافه به صفت حقیقی موجودیست که در هر دو مضاف هست چون: عشق که برای ادراک عاشق و جمال معشوق است و هر یک از عاشقی و معشوقی در محل خود بواسطه ٔصفت موجود در آن ثابت می شود. و یا صفت مزبور در یکی از آن دو یافت می شود مانند: دانشمندی و آن اضافه به صفت موجود در دانشمند است که دانش باشد نه دانسته، و وی به دانستگی متصف هست بی آنکه برای او صفت موجودی باشد که اقتضا کند آنرا به وی متصف سازند. و گاه اصلاً اضافه به صفت حقیقی نیست چون یمین و یسار زیرا برای متیامن و متیاسر صفتی حقیقی نیست که بدان متیامن و متیاسر گردد. 3- ابن سینا اضافه را در اقسام زیر منحصر کرده است: معادله، اضافه بزیادت، اضافه بفعل وانفعال، که مصدر آنها از قوت است و اضافه به محاکات. اما معادله همچون مجاورت و مشابهت و مماثلت و مساوات. و اضافه بزیادت یا از کم است چون طاهر و یا از قوت است چون: غالب و قاهر و مانع. و اضافه بفعل و انفعال چون: پدر و پسر و قاطع و منقطع. و اضافه به محاکات چون: علم و معلوم و حس ّ و محسوس که عقل هیئت معلوم را و حس هیئت محسوس را حکایت کند. 4- اضافه گاه بر همه مقولات و بلکه بر واجب تعالی نیز مانند اول عارض شود بدین سان: جوهر، چون: پدر و پسر. کم ّ، چون: صغیر و کبیر. کیف، چون: گرم تر و سردتر. مضاف، چون: نزدیکتر و دورتر. اَیْن، چون: برتر و فروتر. متی، چون: قدمت و حدوث. وضع، چون: سخت کژی یا راستی. ملک، چون: پوشیده و برهنه. فعل، چون: اقطع. انفعال، چون: سخت گرم بودن. دو طرف اضافه: گاه دو طرف اضافه نام مفرد مخصوصی است چون: پدری و پسری. و گاه تنها یکی از دو طرف را نام مخصوصی است چون: مبدئیّت. و گاه هیچ یک از دو طرف را نامی نباشد چون: اخوت. و گاه برای اضافه و موضوع آن با هم نامی وضع شود و این نام به تضمن بر اضافه دلالت کند خواه مشتق باشد چون: عالم وخواه غیرمشتق چون: جناح. (از کشاف اصطلاحات فنون). ورجوع به مضاف و اضافۀ متکرره و غیرمتکرره شود. - اضافت کردن، نسبت دادن. منسوب کردن. منسوب گردانیدن: مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی. ناصرخسرو. - ، بستن (تهمت بستن) : شاه مثال داد تا کنیزک را که جریمت و تهمت به شاهزاده اضافت کرده بود و به جنایت و بیدیانتی منسوب گردانیده فضیحت و رسوای خلق گردانند. (سندبادنامه ص 322). و رجوع به اضافه و اضافه کردن شود. - اضافه بر، برسری. (یادداشت مؤلف). - اضافه حقوق، پولی که بموجب قانون استخدام به کارمند داده میشود پس از آنکه مراحل قانونی را می پیماید و این مبلغ برحسب رتبه های گوناگون متفاوت است. و رجوع به اضافه مواجب و رتبه شود. - اضافه شدن، ضمیمه شدن. منضم گردیدن. رجوع به اضافه شود. - اضافۀ غیرمتکرره، یا در هر یکی (از دو متضایف) اضافت از نوعی دیگر باشد چون: پدری و پسری و علت و معلول و عالم و معلوم و قوی و مقوی علیه و مانند آن و آن را اضافت غیرمتکرره خوانند. (از اساس الاقتباس ص 47). و رجوع به اضافه و مضاف و اضافۀ متکرره شود. - اضافه کار، کارهای اضافی از وقت رسمی و معین روز کارگر یا کارمند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اضافه کاری شود. - اضافه کاری، افزون بر مدت و ساعات قانونی کار کردن. و رجوع به اضافه کار شود. - اضافه کردن، فزون کردن. زیادت کردن. فزودن. افزون کردن. افزایش دادن: حقوق کسی را اضافه کردن. - ، ضم ّ کردن چیزی را به چیزی. منضم کردن. ضمیمه کردن. - ، اتصال دادن. وصل کردن. الحاق کردن. پیوستن. - ، نسبت کردن. اسناد دادن. و رجوع به اضافت کردن شود. - ، بازخواندن به دیگری. (یادداشت مؤلف). رجوع به اضافه شود. - اضافۀ متکرره، خواجه نصیر در مبحث معرفت مقولۀ مضاف آرد: خاصیت مضاف آن است که موضوع او و آن ماهیت که مضاف مقول باشد بقیاس با اوبا هم مع باشند، یا در خارج چون: پدر و پسر، یا در ذهن چون: عالم و معلوم، و متقدم و متأخر. و در هر یکی از این دو متضایف اضافتی باشد، یا هر دو از یک نوع، مانند: برادری، چه هر دو را برادر یکدیگر گویند وهمچنین درستی و برابری و مساوات و مشابهت و تضاد و غیر آن. و آن را اضافت متکرره خوانند. (از اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 47). و رجوع به اضافه و مضاف و اضافۀ غیرمتکرره شود. - اضافه مواجب، مبلغی که برحسب قانون استخدام پس از طی مدت قانونی به کارمند تعلق گیرد. اضافه حقوق. رجوع به اضافه حقوق شود. - اضافه نمودن. رجوع به اضافه کردن شود. - به اضافه، به اضافت، بنسبت. نسبت به چیزی. در برابر چیزی هنگام مقایسه: سلطان را از دیار هند مملکتی مسلّم شد که عرصۀ خراسان به اضافت با آن ممالک ناچیز بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 202). پیش مردان آفتاب صفت به اضافت چو کرم شبتابی. سعدی. با قد تو زیبانبود سرو بنسبت با روی تو نیکو نبود مه به اضافت. سعدی. - به اضافه، در تداول حساب، بعلاوه و علامت آن ’+’ است، چنانکه در جمع گویند: 11 = 6 + 5 (پنج به اضافه ٔ6 مساوی یازده). و گاه بعلاوه گویند. - حرف اضافه، حروف اضافه. رجوع به حرف اضافه شود
افزوده گوبیک و آن دو گونه است یک چگونگی رامی نمایاند مانند سر سبز زبان سرخ که دراین افزودگی گاه افزا و برگیر جابه جا می شوند مانند گرزه مار تیره رنگ دویم گون (جنس) را می نمایاند مانند کوزه گلین آهوی نر گوشواره زرین
افزوده گوبیک و آن دو گونه است یک چگونگی رامی نمایاند مانند سر سبز زبان سرخ که دراین افزودگی گاه افزا و برگیر جابه جا می شوند مانند گرزه مار تیره رنگ دویم گون (جنس) را می نمایاند مانند کوزه گلین آهوی نر گوشواره زرین
افزودن زیاده کردن، افزایش افزونی فزودگی، باز خواندن، نسبت دادن کلمه ایست بکلمه دیگر برای تتمیم معنی. نخستین را مضاف و دوم را مضاف الیه گویند: کتاب جمشید مرغ هوا جلد دفتر لب لعل. علامت اضافه کسره ایست که باخر مضاف ملحق شود. اضافه شامل اقسام ذیل است: یا اضافه ملکی. معنی مالکیت را رساند: کتاب یوسف خانه حسن. یا اضافه تخصیصی. اختصاص را رساند: زین اسب سقف اطاق زنگ شتر یا اضافه بیانی. آنست که مضاف الیه نوع و جنس مضاف را بیان کند: ظرف مس انگشتری طلا آوند سفال. یا اضافه تشببهی. آنست که در وی معنی تشبیه باشد و آن بر دو قسم است: الف - اضافه مشبه بمشبه به: قد سرو لب لعل. ب - اضافه مشبه به بمشبه: فراش باد بنات نبات مهد زمین. یا اضافه استعاری. آنست که مضاف در غیر معنی حقیقی خود استعمال شده باشد و بعبارت دیگر مضاف الیه بچیزی تشبیه شده باشد که بجای آن چیز یکی از لوازم و اجزای آن مذکور گردد: روی سخن گوش هوش دست اجل، حامل، نسبت، جمع اضافات
افزودن زیاده کردن، افزایش افزونی فزودگی، باز خواندن، نسبت دادن کلمه ایست بکلمه دیگر برای تتمیم معنی. نخستین را مضاف و دوم را مضاف الیه گویند: کتاب جمشید مرغ هوا جلد دفتر لب لعل. علامت اضافه کسره ایست که باخر مضاف ملحق شود. اضافه شامل اقسام ذیل است: یا اضافه ملکی. معنی مالکیت را رساند: کتاب یوسف خانه حسن. یا اضافه تخصیصی. اختصاص را رساند: زین اسب سقف اطاق زنگ شتر یا اضافه بیانی. آنست که مضاف الیه نوع و جنس مضاف را بیان کند: ظرف مس انگشتری طلا آوند سفال. یا اضافه تشببهی. آنست که در وی معنی تشبیه باشد و آن بر دو قسم است: الف - اضافه مشبه بمشبه به: قد سرو لب لعل. ب - اضافه مشبه به بمشبه: فراش باد بنات نبات مهد زمین. یا اضافه استعاری. آنست که مضاف در غیر معنی حقیقی خود استعمال شده باشد و بعبارت دیگر مضاف الیه بچیزی تشبیه شده باشد که بجای آن چیز یکی از لوازم و اجزای آن مذکور گردد: روی سخن گوش هوش دست اجل، حامل، نسبت، جمع اضافات
افزوده دیسیک: و آن دو گونه است: یک مانندگی افزا به بر گیر چون: رخسار کاهی گوش پیلی دل خون چشم بادامی دو: مانند گی برگیر به افزا چون: گهواره زمین گردونه آسمان ارابه زمان دیوارجدایی
افزوده دیسیک: و آن دو گونه است: یک مانندگی افزا به بر گیر چون: رخسار کاهی گوش پیلی دل خون چشم بادامی دو: مانند گی برگیر به افزا چون: گهواره زمین گردونه آسمان ارابه زمان دیوارجدایی