جدول جو
جدول جو

معنی اصهبی - جستجوی لغت در جدول جو

اصهبی(اَ هََ بی ی)
منسوب به اصهب. و تأنیث آن اصهبیه است. رجوع به اصهب و اصهبیه و اصهبیات شود
لغت نامه دهخدا
اصهبی(اَ هََ)
عوف بن کعب بن حرث بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن جعفی بن سعد. تیره ای از جعفی است و منسوب به اصهب. و بسیاری به وی منسوب اند از آنجمله شراحیل بن شیطان بن حرث بن اصهب جعفی اصهبی، که قیس بن سلمه بن شراحیل از فرزندان اوست و وی را صحبتی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب چ قاهره ص 57)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ هََ بی یَ)
به معنی اشقر و گویا جمع آن اصهبیات است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ هی ی)
فارس. سواره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
ابوالمکارم محمد بن عمر بن امیرجه بن ابی القاسم بن ابی سهل بن ابی سعید میاد اشهبی. نزیل بلخ بود و به فضل و محفوظات شهرت داشت. ببلاد هند سفر کرد و نواحی و مرزهای خراسان را پیمود. بسیار حدیث سماع کرد و بسفرهای دریایی نیز همت گماشت. مردی ظریف گفتار و ظریف کردار بود. علت اشتهاروی بدین نسبت این بود که شبی با گروهی از جوانان در خانه سید شرف الدین بلخی علوی به بذله پردازی و ظرافت گویی پرداخت و یکی از سرگرمیهای اهل آن محفل این بود که کلمه های مشکلی ترتیب میدادند و هر یک از حضار باید آنها را بیدرنگ و بی غلط میخواندند و هرکس درنگ میکرد یا زبانش میگرفت یا غلط میکرد غرامتی میپرداخت، ازجملۀ الفاظی که وی طرح کرد اینها بود: اسب اشهب دراه (ظ: در راه) نخشب. و از آن شب وی را به کلمه اشهبی ملقب کردند و بدان شهرت یافت. اشهبی از این اشخاص سماع کرد: در هرات از ابوعبداﷲ محمد بن علی بن محمدعبری و ابوعطا عبدالاعلی بن عبدالواحد و در نیشابور از ابوتراب عبدالباقی بن یوسف مراعی (کذا) و ابوالحسن مبارک بن عبیداﷲ بن محمد واسطی و در بلخ از ابوالقاسم احمد بن محمد بن جلیل و ابواسحاق ابراهیم بن ابی نصر محمد بن ابراهیم تاجر و طبقۀ ایشان... وی در سال 466 هجری قمری در بلخ متولد شد و در شوال سال 532 درگذشت و در مقبرۀ باب نوبهار مدفون شد. (از انساب سمعانی)
ابوابراهیم محمد بن حسین بن صالح بن عرق ان (کذا) اشهب اشهبی بخاری. از محدثان بود. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احمد بن عبدالله اصابی، مشهور بالسانه... او راست: الاعلان بنعم الله الواهب الکریم المنان در فقه و عروض و نحو و صرف و منطق و تجوید قرآن که آنرا در ذیحجۀ سال 1118 هجری قمری بپایان رسانید. (اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 168) ، ثبات. (اقرب الموارد).
- اصالت رأی، جید و نیکو بودن آن. (اقرب الموارد) : پدر ما هرچند مارا ولیعهد کرده بوده... در این آخرها.... سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی... دست یافت... ما را به ری ماند. (تاریخ بیهقی ص 73). و رجوع به اصاله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
موی که به سپیدی آن سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب). شعر اصهب، موی میگون. (مهذب الاسماء). میگون. (دستوراللغه). موی سرخ به سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). آنچه سپیدی موی آن بسرخی زند. مؤنث: صهباء. ج، صهب. (از اقرب الموارد). شقره که بسرخی زند. شقرت مایل بسرخی. موی بور.
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ بی یا)
جمع واژۀ اصهب که چشمه ای است به بحرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصهب
تصویر اصهب
سرخ موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصهب
تصویر اصهب
((اَ هَ))
موی سرخ به سفیدی آمیخته، می گون
فرهنگ فارسی معین