جدول جو
جدول جو

معنی اصطرک - جستجوی لغت در جدول جو

اصطرک
(اَطَ رَ)
صمغی است سرخ بسیاهی مایل.
لغت نامه دهخدا
اصطرک
پارسی تازی شده استرک: از ازدوها (از دو صمغ) استرک
تصویری از اصطرک
تصویر اصطرک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ طَ)
قلعۀ اصطرخ. بر وزن و معنی استخر است که قلعه ای به فارس باشد. (برهان) (آنندراج). نام قلعه ای پارسی است. (هفت قلزم). نام شهر که قلعۀ شهر فارس است. (از مؤید) (از مدار) (غیاث). نام شهری در ایران زمین که تختگاه دارابن داراب بود، و در عجایب البلدان مندرج است که لشکرگاه سلیمان علیه السلام آنجا بود. (از مؤید الفضلا) (از شعوری ج 1 ص 145) (از شرفنامۀ منیری). و اصطخر و صطرخ و صطخر در او لغتند. (شرفنامۀ منیری). واسطخر هم گویند. (شعوری). تختگاه ملوک هخامنشی بود. صطرخ. ستخر. استخر. سطخر. اصطخر. صطخر:
به اصطرخ شد تاج بر سر نهاد
ابر جای کیخسرو و کیقباد.
نظامی (اقبالنامه).
و رجوع به شرفنامۀ منیری و تاریخ جهانگشای ج 2 ص 97 شود: چون بزیرقلعۀ اصطرخ رسید... (جهانگشای جوینی). و او پسر بزرگتر خود اتابک زنگی را به نوا بسلطان داد و دو قلعۀ اصطرخ و اسکنان را با چهار دانگ محصول فارس سلطان را مقرر داشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
حب الغول. شجرۀ لبنی. شجرۀ مریم. عبهر. میعه. و رجوع به اصطرک شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان لواسان بزرگ بخش افجۀ شهرستان تهران که در 21 هزارگزی جنوب خاور گلندوک، سر راه شوسۀ تهران به دماوند واقع است. محلی است کوهستانی، سردسیر و سکنۀ آن که شیعه و فارسی زبان اند 102 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، بنشن و سیب زمینی است. دارای باغستانهایی است. شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. این ده دو محله است، یکی بالا و دیگری پایین. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ رَ / رِ)
مأخوذ از یونانی، ترازو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
کلمه یونانی بمعنی ترازو. (از برهان). بزبان یونانی ترازو را گویند. (غیاث) (هفت قلزم).
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ صطر و صطر. (منتهی الارب). رجوع به صطر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصطرخ
تصویر اصطرخ
پارسی تازی شده استخر استخر
فرهنگ لغت هوشیار