جدول جو
جدول جو

معنی اصاص - جستجوی لغت در جدول جو

اصاص
جمع واژۀ اص ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اص شود
تیمله یا روغن پودنۀ کوهی. (دزی ج 1 ص 26).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
کسی که در محافل قصه گویی می کند، داستان سرا، قصه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصاص
تصویر فصاص
فص ها، نگینهای انگشتری، مفاصل استخوان، جمع واژۀ فص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، سر، خالص چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
گچ کار، گچ گر، گچ فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصاص
تصویر رصاص
قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، ارزیر، ارزیز،
سرب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
شتر مادۀ یکسالۀ فربه و باقوت. و منه: اصوص علیها صوص. (منتهی الارب). ناقه اصوص علیها صوص، مثلی است و آنرا برای مالدار و توانگری آرند که برای آن ثروت شایسته نیست. (از اقرب الموارد). ج، اصص. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
اندوهگین گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندوه دار ساختن کسی را بر چیزی: اغصه بکذا،جعله یغص به. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَصْ صا)
درخشان چشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، سنگ سپید نرم. ج، بصار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنگ سست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام آبی بود که در آنجا مسابقۀ داحس و غبراء روی داد. داحس اسب قیس بن زهیر عبسی و غبراء اسب حذیفه بن بدر فزاری بود و سرانجام جنگ معروف داحس و غبراء در نتیجۀ این رهان بوقوع پیوست.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مغاکی میان کوهها که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آصده. (قطر المحیط). رجوع به آصده شود.
جمع واژۀ اصده. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
میخ طناب. (اقرب الموارد). میخ طناب خیمه. (منتهی الارب) (آنندراج). اصاره. ایصر.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بازداشتن کسی را. (منتهی الارب). منع کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَذذ)
مکانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). برمکیدن داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم. گلدان. آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصاص
تصویر خصاص
درویشی نیازمندی، شکاف سوراخ، جامه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصاص
تصویر اغصاص
اندوهاندن، گلو گیری، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاص
تصویر اجاص
آلو، آلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاد
تصویر اصاد
آبگیر کوهستانی آستانه در زندان تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاب
تصویر اصاب
سیراب کردن، رشکناکی درسر
فرهنگ لغت هوشیار
سرب اسرب ارزیز. توضیح: رصاص بر دو قسم است: سیاه که همان سرب و ابار باشد سپید که قلعی و قصدیر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
گچ فروش، گچکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیص
تصویر اصیص
لرزه از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصاص
تصویر اقصاص
کین گرفتن، به مرگ نزدیک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکصاص
تصویر اکصاص
گریختن، شکست خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصاص
تصویر احصاص
بیکار کردن بیکاراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، پاک گوهر، مکیدنی، ناب راز سر، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصاص
تصویر لصاص
دزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مانند آنچه داده باشی، بازستدن، کشنده یکی را کشتن، مجازات قاتل مطابق عمل مرتکب شده داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصاص
تصویر فصاص
نگین فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
((مُ))
خالص از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
((قِ))
مجازات، کیفری همسنگ جرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصاص
تصویر رصاص
((رَ))
سرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
((جَ صّ))
گچ کار، گچ گر
فرهنگ فارسی معین