جمع واژۀ اصطبل. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، در پیری فرزند آمدن. (تاج المصادر) (زوزنی). در پیری بچه شدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی را در پیری بچه شدن. (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، اصافۀ قوم،داخل شدن آنان در تابستان. (قطر المحیط). در تابستان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در تابستان درآمدن قوم. (منتهی الارب).
جَمعِ واژۀ اصطبل. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، در پیری فرزند آمدن. (تاج المصادر) (زوزنی). در پیری بچه شدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی را در پیری بچه شدن. (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، اصافۀ قوم،داخل شدن آنان در تابستان. (قطر المحیط). در تابستان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در تابستان درآمدن قوم. (منتهی الارب).
جمع واژۀ افیل، یعنی شتربچه که بسال دوم زاید از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جدا شده. مؤنث آن: افیله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). افال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به این کلمه شود، رهانیدن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رها ساختن سخن. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (ناظم الاطباء). یقال: قبضت علی ذنب العنب فافاص من یدی حتی خلصت ذنبه. (منتهی الارب) ، انداختن کمیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: افاص ببوله، ای رمی به. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بول انداختن. (از اقرب الموارد) ، بیان کردن. به این معنی یایی باشد. (ناظم الاطباء). بیان کردن. (منتهی الارب). هویدا و آشکار کردن سخن. (از اقرب الموارد) ، واماندن انگشتان از گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: افاصت الید اذا تفرجت اصابعهاعن قبض الشی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتوان بودن انگشتان از گرفتن چیزی. (از اقرب الموارد). تقول: افاص الضب عن یده، اذا انفرجت اصابعه عنه فخلص. ’ما لک عنه مفیص’، ای محید و معدل. (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ اَفیل، یعنی شتربچه که بسال دوم زایدِ از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جدا شده. مؤنث آن: اَفیلَه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). اِفال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به این کلمه شود، رهانیدن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رها ساختن سخن. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (ناظم الاطباء). یقال: قبضت علی ذنب العنب فافاص من یدی حتی خلصت ذنبه. (منتهی الارب) ، انداختن کمیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: افاص ببوله، ای رمی به. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بول انداختن. (از اقرب الموارد) ، بیان کردن. به این معنی یایی باشد. (ناظم الاطباء). بیان کردن. (منتهی الارب). هویدا و آشکار کردن سخن. (از اقرب الموارد) ، واماندن انگشتان از گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: افاصت الید اذا تفرجت اصابعهاعن قبض الشی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتوان بودن انگشتان از گرفتن چیزی. (از اقرب الموارد). تقول: افاص الضب عن یده، اذا انفرجت اصابعه عنه فخلص. ’ما لک عنه مفیص’، ای محید و معدل. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ خصله. (یادداشت بخطمؤلف). خصلتها. صفتها. (ناظم الاطباء) : دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری محمودهالسجایامرضیهالخصائل. حافظ. ، جمع واژۀ خصیله. (منتهی الارب). رجوع به خصیله شود
جَمعِ واژۀ خصله. (یادداشت بخطمؤلف). خصلتها. صفتها. (ناظم الاطباء) : دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری محمودهالسجایامرضیهالخصائل. حافظ. ، جَمعِ واژۀ خصیله. (منتهی الارب). رجوع به خصیله شود
ج اوّل. اوایل. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). نحویین گویند: اصل اوائل اواول (با دو واو) بوده است ولی چون دو واو در دو طرف الف قرار گرفته اند وکلمه جمع و جمع ثقیل است دومی را بهمزه برگردانده اند و گاه قلب کنند و گویند اوالی. (از منتهی الارب).
ج ِاَوَّل. اوایل. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). نحویین گویند: اصل اوائل اواول (با دو واو) بوده است ولی چون دو واو در دو طرف الف قرار گرفته اند وکلمه جمع و جمع ثقیل است دومی را بهمزه برگردانده اند و گاه قلب کنند و گویند اوالی. (از منتهی الارب).