جمع واژۀ اکاد، به معنی دوالهایی که بدان قربوس زین را بر دو پهلوی آن بندند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شاذ اکاد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکاد شود، برداشتن شتر را و بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر زمین افکندن. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ اکاد، به معنی دوالهایی که بدان قربوس زین را بر دو پهلوی آن بندند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ شاذ اکاد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکاد شود، برداشتن شتر را و بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر زمین افکندن. (از اقرب الموارد)
مغاکی میان کوهها که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آصده. (قطر المحیط). رجوع به آصده شود. جمع واژۀ اصده. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصده شود
مغاکی میان کوهها که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آصده. (قطر المحیط). رجوع به آصده شود. جَمعِ واژۀ اُصْدَه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصده شود
جمع واژۀ صید، به معنی شکاراندازیها، خلاف القیاس، چنانکه محاسن جمع واژۀ حسن است. (از غیاث) (از آنندراج) ، جمع واژۀ مصید. (ناظم الاطباء). آلت صید جانوران. دامها که بدان جانوران را گیرند. و رجوع به مصید شود، جمع واژۀ مصیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ مصیده. (ناظم الاطباء). رجوع به مصیده شود
جَمعِ واژۀ صید، به معنی شکاراندازیها، خلاف القیاس، چنانکه محاسن جَمعِ واژۀ حسن است. (از غیاث) (از آنندراج) ، جَمعِ واژۀ مِصْیَد. (ناظم الاطباء). آلت صید جانوران. دامها که بدان جانوران را گیرند. و رجوع به مصید شود، جَمعِ واژۀ مِصْیَده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ مَصیده. (ناظم الاطباء). رجوع به مصیده شود
جمع واژۀ حصیده. دروده ها. درویده ها، حصائد السنه، کلامهای مکروه که موجب رسوائی شود. گفتارهای بیهوده. گفته ها که بدان زیان ببرند. (مهذب الاسماء). الناس حصائد السنتهم، مردمان دروده های زبان خویشند، یعنی گفته های آنان سبب مرگ و قتل ایشان است
جَمعِ واژۀ حصیده. دروده ها. درویده ها، حصائد السنه، کلامهای مکروه که موجب رسوائی شود. گفتارهای بیهوده. گفته ها که بدان زیان ببرند. (مهذب الاسماء). الناس حصائد السنتهم، مردمان دروده های زبان خویشند، یعنی گفته های آنان سبب مرگ و قتل ایشان است
برآمدن. (منتهی الارب). بر نردبان یا کوه بالا رفتن. لغت یا لهجه ایست در تصاعد که در آن قلب و ادغام پدید آمده است. (از قطر المحیط) ، غورۀ خرمابن به پختن درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصباغ نخله، غورۀ آن به حال رسیدن درآمدن. (از اقرب الموارد) ، اصباغ ناقه، افکندن آن بچۀ موی برآورده را. (منتهی الارب). بچۀ موی برآورده افکندن شتر. (ناظم الاطباء). اصبغت الناقه، القت ولدهاو قد اشعر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خوردن گوشت و خون خنزیر: اصبغ یده فی لحم خنزیر و دمه، یعنی خورد آنرا. و این حجت است مر شافعی را بر حرمت نرد و آن بدتر از شطرنج است. (منتهی الارب)
برآمدن. (منتهی الارب). بر نردبان یا کوه بالا رفتن. لغت یا لهجه ایست در تصاعد که در آن قلب و ادغام پدید آمده است. (از قطر المحیط) ، غورۀ خرمابن به پختن درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصباغ نخله، غورۀ آن به حال رسیدن درآمدن. (از اقرب الموارد) ، اصباغ ناقه، افکندن آن بچۀ موی برآورده را. (منتهی الارب). بچۀ موی برآورده افکندن شتر. (ناظم الاطباء). اَصْبَغَت الناقهُ، القت ولدهاو قد اشعر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خوردن گوشت و خون خنزیر: اصبغ یده فی لحم خنزیر و دمه، یعنی خورد آنرا. و این حجت است مر شافعی را بر حرمت نرد و آن بدتر از شطرنج است. (منتهی الارب)
نام آبی بود که در آنجا مسابقۀ داحس و غبراء روی داد. داحس اسب قیس بن زهیر عبسی و غبراء اسب حذیفه بن بدر فزاری بود و سرانجام جنگ معروف داحس و غبراء در نتیجۀ این رهان بوقوع پیوست.
نام آبی بود که در آنجا مسابقۀ داحس و غبراء روی داد. داحس اسب قیس بن زهیر عبسی و غبراء اسب حذیفه بن بدر فزاری بود و سرانجام جنگ معروف داحس و غبراء در نتیجۀ این رهان بوقوع پیوست.