- اص
- اصل، بن وبیخ، اساس
معنی اص - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شعبه ایست از شعب بیست و چهارگانه موسیقی
پارسی تازی شده اسپهان سپاهان ز آذربایگان وری و گیلان ز خوزستان و استخر و سپاهان (ویس و رامین)
در فراز کردن، فراز آمدن مردم گرد آمدن مردم، پریشان شدن
تهیدستی درویشی خانه به دوشی تهی کردن خانه
چیزی به کسی بخشیدن
پهن کردن، خواهندن را راندن، گرایاندن گرایش دادن
برگزیدن کسی را اختیار کردن، برگزیدن، وابریده شدن، پالایش، خرسند کردن، برگزیدن کسی را اختیار کردن
دل و زبان دل و زبان
خردتر، کوچکتر، حقیرتر
خرد گردانیدن، خوار داشت، کم گیاهی
گوش کردن نیوشیدن
گوش فرا داشتن گوش دادن نیوشیدن گوش داشتن گوش فرا دادن شنیدن
گوش دادن گوش کردن
گوش دادن گوش کردن
گوش داشتن گوش فرا دادن شنیدن
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
کم خردی
بیهوش گرداندن بیهوش کردن آذرخشیدن درخشزدگی
ترشرویی
بالا رفتن
دشوار شدن، دشوار یافتن، سختی دیدن دشوار شدن سخت شدن، دشوار یافتن چیزی را
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
شکارکردن شکارافکنی شکار کردن صید کردن بدست آوردن
گداختن، مغز استخوان خوردن
پارسی تازی شده استوانه ستون، جمع اصاطین
جمع اصطناع
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
آبگیری بزرگ که آب بسیار در آن جمع آید آبگیر تالاب، یا استخر شنا. آبگیری بزرگ که ورزشکاران در آن به آب بازی و شنا مشغول شوند و آن بر دو نوع است: الف - استخر تمرینی که ابعاد آن معین نیست و عمق آن نیز متغیر است. ب - استخر قهرمانی و آن آبگیریست بطول 50 و عرض 25 متر
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فریادکشیدن
مونث اصطلاحی
زبانزدی منسوب به اصطلاح هر چیز که وابسته به اصطلاح باشد
زبانزدها جمع اصطلاح
متداول کردن لفظی برای معنیی خاص. با یکدیگر نهادن، متداول کردن لفظی برای معنی خاصی