جدول جو
جدول جو

معنی اشهلی - جستجوی لغت در جدول جو

اشهلی(اَ هََ)
نسبتی است به بنی عبدالاشهل ازانصار که گروه بسیار از آنان اسلام آوردند از آنجمله اسید بن حضیربن سماک بن عبید بن رافع بن امروءالقیس بن زید بن عبدالاشهل اشهلی بود که وی را در زمرۀ اهل مدینه بشمار آورده و کنیۀ او را ابویحیی و ابوعتیق و ابوحضیر به اختلاف روایات نقل کرده اند. وی از انصار بود و در زمان خلافت عمر (رض) در سال 20 هجری قمری درگذشت. اشهلی در عقبه حضور داشت و عمر بر او نماز خواند و در بقیع دفن شد. ابوحاتم بدینسان نام وی را در کتاب الثقات فی الصحابه آورده است. (از انساب سمعانی)
رفاعه بن وقش اشهلی. از صحابۀ پیامبر بود و در جنگ احد شهیدشد. (از تاریخ گزیده ص 225). و رجوع به رفاعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشهی
تصویر اشهی
خوش مزه تر، لذت بخش تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
دارای چشمان میشی رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
ویژگی هر حیوانی که به انسان و خانه ها الفت گرفته باشد، اعم از چهارپایان و پرندگان، رام شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ ؟)
رجوع به اشقالیه و دزی ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
ابوالمکارم محمد بن عمر بن امیرجه بن ابی القاسم بن ابی سهل بن ابی سعید میاد اشهبی. نزیل بلخ بود و به فضل و محفوظات شهرت داشت. ببلاد هند سفر کرد و نواحی و مرزهای خراسان را پیمود. بسیار حدیث سماع کرد و بسفرهای دریایی نیز همت گماشت. مردی ظریف گفتار و ظریف کردار بود. علت اشتهاروی بدین نسبت این بود که شبی با گروهی از جوانان در خانه سید شرف الدین بلخی علوی به بذله پردازی و ظرافت گویی پرداخت و یکی از سرگرمیهای اهل آن محفل این بود که کلمه های مشکلی ترتیب میدادند و هر یک از حضار باید آنها را بیدرنگ و بی غلط میخواندند و هرکس درنگ میکرد یا زبانش میگرفت یا غلط میکرد غرامتی میپرداخت، ازجملۀ الفاظی که وی طرح کرد اینها بود: اسب اشهب دراه (ظ: در راه) نخشب. و از آن شب وی را به کلمه اشهبی ملقب کردند و بدان شهرت یافت. اشهبی از این اشخاص سماع کرد: در هرات از ابوعبداﷲ محمد بن علی بن محمدعبری و ابوعطا عبدالاعلی بن عبدالواحد و در نیشابور از ابوتراب عبدالباقی بن یوسف مراعی (کذا) و ابوالحسن مبارک بن عبیداﷲ بن محمد واسطی و در بلخ از ابوالقاسم احمد بن محمد بن جلیل و ابواسحاق ابراهیم بن ابی نصر محمد بن ابراهیم تاجر و طبقۀ ایشان... وی در سال 466 هجری قمری در بلخ متولد شد و در شوال سال 532 درگذشت و در مقبرۀ باب نوبهار مدفون شد. (از انساب سمعانی)
ابوابراهیم محمد بن حسین بن صالح بن عرق ان (کذا) اشهب اشهبی بخاری. از محدثان بود. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
آرزودارنده تر، مرغوبتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
کسی که چشمان آبی رنگ داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
مانوس، مقابل وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
((اَ ها))
دلخواه تر مرغوبتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
((اَ هَ))
مردی که سیاهی چشم او به کبودی آمیخته باشد، میشی چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
رام و مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
آرام، رام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
محلّيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
Tame, Tamed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
apprivoisé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
ручной , одомашненный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
पालतू
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
پالتو
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
পোষা , শান্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
mfarakani, mkweli
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
evcilleştirilmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
길들여진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
飼いならされた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
מאולף , מְבוּיָּשׁ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
เชื่อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
jinak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
zahm, gezähmt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
tam
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
manso, domesticado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
addomesticato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
manso, domesticado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
驯服的 , 被驯化的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
приручений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
oswojony
دیکشنری فارسی به لهستانی