جدول جو
جدول جو

معنی اشمونیث - جستجوی لغت در جدول جو

اشمونیث(اِ)
چشمه ای است در خارج حلب در طرف قبله. باغی را مشروب میکند که آن را باغ جوهر نامند. (مراصد). و در معجم البلدان چنین است: بوستانی را مشروب میکند که آن را جوهر خوانند و اگر آبی از آن باقی بماند در قویق میریزد. منصور بن مسلم بن ابی الخرجین در اشعاری که درباره اشتیاق به حلب سروده نام آنرا آورده است:
و هل عین اشمونیث تجری کمقلتی
علیها و هل ظل الجنان مدید.
رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشقمونیا
تصویر اشقمونیا
سقمونیا، گیاهی پیچنده شبیه لبلاب با ریشۀ درشت، ستبر، شاخه های دراز خوابیده و بدبو که شیره به دست آمده از آن در طب استفاده می شود، محموده
فرهنگ فارسی عمید
بیونانی اقاقیاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در فهرست مخزن الادویه ((اریونیان)) آمده است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ادیب غانم بن ولید مخزومی اشونی. از شاعران بود و سلفی این ابیات را به وی نسبت داده است:
و من عجب انی احن الیه-م
و اسأل عنهم من لقیت وهم معی
و تطلبهم عینی و هم فی سوادها
و یشتاقهم قلبی و هم بین اضلعی.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شقیق. شقر. شقایق. شقایق النعمان. کاسه بشکنک. لالۀ نعمان. لالۀ دلسوخته. لالۀ داغدار
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هارون بن موسی. وی از شیوخ اطباء و از اخیار آنان و مؤتمن ومشهور به اعمال جراحی بود و ناصر و مستنصر (خلیفه) را در صناعت طب خدمت کرد. (عیون الانباء ج 2 ص 46) ، ترشح آب را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هجنعبن قیس بن حرث اشموسی. از مردم نواحی کوفه بود و در اشموس سکونت داشت. از حوثره بن مهر روایت کرد و سعید بن اسد مصری و عبدالعزیز بن صلح (صالح) مصری از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). یاقوت وی را به اشمون نسبت داده است. و رجوع به اشمونی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب به اشموس که قریه ای است از صعید مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهاب الدین احمد اشمومی (منسوب به اشموم طناح در نزدیک دمیاط مصر). از نحویان بود و در هشتصد و اندی درگذشت. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
کلمه ای عبری است که در تعریب سموئل شده است. رجوع به المعرب جوالیقی ص 188 و 189 شود. نام پیغمبری است. (مهذب الاسماء). و رجوع به کامل ابن اثیر ج 1 ص 93 و تاریخ گزیده ص 21، 51 و 52 و مجمل التواریخ و القصص ص 143، 155، 426 و 435 اشماویل و اشموئیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیغمبری از یهود بود که طالوت را بسلطنت بنی اسرائیل برگزید. صاحب حبیب السیر آرد: در وقتی که عالی نام امام مدبر بنی اسرائیل بود. اشمویل علیه السلام متولد گشت. به اتفاق ائمۀ اخبار نسب آن پیغمبر بزرگوار به لاوی بن یعقوب علیه السلام می پیوست. اما در نام پدر عالی مقامش خلاف است. محمد بن جریر الطبری گوید: نام پدر اشمویل، دیان بن علقمه بود و حمدالله مستوفی و زمره ای دیگر از مورخین اسم او را بلقانا گفته اند و مادر اشمویل عجوزه ای بود عقیم مسماه به حنه و چنانچه در معالم التنزیل مسطور است پیوسته آن عجوزه از حضرت واهب العطایا ولدی رشید می طلبید و در اواخر عمر مسألت اوبه اجابت رسید شمویل حامله شد و چون در درج نبوت ازصدف وجود او تولد نمود، حنه گفت: ’سمع الله دعائی’ و این لفظ به لغت عبری مرادف اشمویل است لاجرم آن جناب به این اسم موسوم شد و چون مدت چهل وهشت سال از عمر اشمویل علیه السلام درگذشت، به وصول مرتبۀ بلند رسالت مشرف گشت و بنی اسرائیل در غایت سرور و بهجت به وی گرویدند و به تجدید احکام شریعت موسوی پرداختند و از اشمویل علیه السلام التماس نمودند که برای ما پادشاهی تعیین فرمای تا در رکاب او با جباران شام و کافران خون آشام جهاد و قتال کنیم و اشمویل بعد از آن یازده سال مقتدای بنی اسرائیل بود. بموجب وحی سماوی، طالوت رابه سلطنت موسوم گردانید و طالوت به مقاتلۀ جالوت که در آن زمان حاکم اهل طغیان بود رفته، جالوت به زخم سنگ داود علیه السلام بقتل رسید و طالوت مظفر و منصورمراجعت فرمود و مدت دعوت اشمویل بروایت امام محی السنه چهل سال و بقول طبری سی سال و بعقیدۀ حمدالله مستوفی دوازده سال بود. بنا به روایت اول عمر عزیزش هشتاد سال باشد و بقول ثانی هفتاد سال و بروایت ثالث پنجاه ودو سال (والله اعلم بحقایق الامور و الاحوال) (حبیب السیر چ خیام ص 112). رجوع به شمویل و ص 113- 116 و ص 191 همان جلد و قاموس کتاب مقدس ذیل سموئیل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
مثل، یعنی داستان سرایان و هنگامه گیران یکدیگر را بدوست نگیرند. نظیر همکارهمکار را نتواند دید. رجوع به قاص شود:
سنبله کرد سنبلم را خاص
زانکه القاص لایحب القاص.
نظامی.
گر عطارد نکوهدم شاید
گرچه القاص لایحب القاص.
گر کند منشی فلک جوری
جز به ابن یمین نباشد خاص
شاید آری که در زبانها هست
ذکر القاص لایحب القاص.
ابن یمین.
از رقیبت دلم نیافت خلاص
زانکه القاص لایحب القاص.
(منسوب به حافظ از امثال و حکم تألیف مؤلف لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابواحمد نوح بن منصور اشمیونی بخاری. از مکی بن ابراهیم و ابراهیم سلیمان زیات روایت کرد و ابوعبدالرحمن عبدالله بن محمد بن یوسف بخاری از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب است به اشمیون که قریه ای است از قرای بخارا و گویند محله ای است از آنجا. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
از نواحی مرزی روم بود که سیف الدوله بن حمدان در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری شاعر دربار وی که یا را بضرورت شعری مشدد کرده گوید:
و حلت باشکونیه کل نکبه
و لم یک وفدالموت عنها بنا کب
جعلت رباها للخوامع مرتعاً
و من قبل کانت مرتعاً للکواکب.
(معجم البلدان) (مراصد الاطلاع).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: بنابه روایات کتب عربی، نام مملکتی است که در مرز روم در طرف مشرق آناطولی بوده و سیف الدوله بن حمدان این کشور را تسخیر کرده است، ولی هم اکنون در آناطولی مملکتی به این نام ونشان دیده نمیشود. (از قاموس الاعلام). و رجوع به حلل السندسیه ص 222 و رجوع به اکشونیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
سقمونیا. محموده. (دزی ج 1 ص 25). رجوع به سقمونیا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احمد بن محمد بن منصور اشمونی مصری نحوی حنفی. متوفی بسال 809 هجری قمری او راست: التحفهالادبیه فی علم العربیه. لامیه فی النحو. شرح اللامیه. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 119). و صاحب روضات آرد: ابن حجر درباره او نقل کرده است که در عربیت فاضل بود و در فنون دست داشت. در نحو لامیه ای بسرود که بعلو قدر وی در فن شعر شهادت دهد و شرح مفیدی بر لامیۀ مزبور بنوشت. همچنین او را تصنیفی است در فضیلت لااله الالله. وی در 18 شوال سال 809 هجری قمری در گذشت. (از روضات الجنات ص 83)
ابوالحسن علی بن محمد شافعی اشمونی ملقب به نورالدین (900 هجری قمری). از دانشمندان عصر خویش بود و در نحو و منطق مهارت داشت. او راست:شرح الفیۀ ابن مالک در نحو و صرف. (از ریحانهالادب). رجوع به معجم المطبوعات و بلوغ الارب ج 3 ص 21 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشمون. (سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابواسماعیل ضمام بن اسماعیل بن مالک معافری اشمونی در اسکندریه بسال 185 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) ، شناکننده و آب ورز. (برهان). شناکننده که آنرا اشناب، اشناه و آشنا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). شناوری، مرادف اشناه و آشناو و اشناب. (رشیدی) :
دو اشنا و سپاهانی به اشتاب
برون بردند جان از دست غرقاب.
عطار (از آنندراج).
مخفف آشنا، شناگر و آب ورز. (فرهنگ نظام). و رجوع به آشنا و اشناو و اشناب و اشناه و شناو شناو و آب ورزو شناگر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اشمون جریش دهی است زیر شطنوف. (منتهی الارب) (آنندراج). مصریها اشمونین گویند. شهری است قدیمی و آباد و مرکز و قصبۀ ناحیه ای در صعید ادنی از مغرب نیل است. (مراصد). اهل مصر اشمونین گویند و آن شهری است قدیمی و آباد و مسکون و قصبۀ ناحیه ای از استان صعید ادنی در جانب غربی نیل است و دارای بوستانها و نخل بسیار باشد. و آن را بنام آبادکننده آن اشمن بن مصربن بیصربن حام بن نوح نامیده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اشمن و اشمونین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشقمونیا
تصویر اشقمونیا
سقمونیا محموده
فرهنگ لغت هوشیار
آرزوی تحقق نیافته، آرزوی قلبی، آنچه در دل به عنوان یک آرزو
فرهنگ گویش مازندرانی