جدول جو
جدول جو

معنی اشلیش - جستجوی لغت در جدول جو

اشلیش
یا اشلیشا. در تداول هیأت قدیم هندیان، یکی از منازل ستارگان بود که ذوالذنب و ستارگان دیگری بر آن منزل تولد یافت. عدد کواکب آن 6 بود. رجوع به تحقیق ماللهند ص 146 و 243 و 245 و 246 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ناحیه و قریه ای است در داخل مصر غربی. (مراصد الاطلاع). ناحیه یا قریه ای است در کنارۀ مصر غربی. (معجم البلدان) ، اشمعلال قوم، از هم جدا شدن و پراکنده گردیدن آنان. (از المنجد) ، اشمعلال قوم در طلب، شتافتن در طلب چیزی و متفرق شدن آنان. (منتهی الارب) (آنندراج). شتافتن. (زوزنی) ، اشمعلال ابل، شادمان رفتن و متفرق شدن شتران. (منتهی الارب). بشادی و جنبش پراکنده شدن شتران. (از المنجد) ، اشمعلال غاره، پراکنده شدن آن. (از المنجد). و در منتهی الارب چنین است: اشمعلت الغاره علی العدو،از هر طرف پریشان و متفرق شد غارت بر دشمن، اشمعلال حرب، برانگیخته شدن آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ)
غله ای است مانند گان، اگر آن را بخورند، غذا حاصل شود و از آن آش سازند و آش کرده نان میپزند و آن در هند گلبار بسیار میشود. کذا فی العلمی و گویند وازبای صلب گرد است (!) که بعضی سیاه و بعضی سرخ در میان کشت گندم روید و گویند یاسمین جنگلی. (مؤیدالفضلا) ، اشمعطاط ابل یا اسبان، پریشان شدن آنها. (از المنجد). اشمعطاطابل، پریشان شدن شتران. (منتهی الارب) ، اشمعطاط خیل، در طلب چیزی تیز دویدن اسبان، اشمعطاط نره، برخاستن آن، خشمگین شدن. یقال اشمعط، اذا امتلأ غضباً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهری از اعمال شنتبریه و بعضی گفته اند از اعمال طلیطله. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
خلخال که از نقرۀ کم عیار باشد، (دزی ج 1 ص 783)، جالیش، (دزی ج 1 ص 716)
لغت نامه دهخدا
پاره، وصله، شقه کردن، صوتی در بیان خوشحالی، ارش، واحد طول از آرنج تا نوک انگشتان
فرهنگ گویش مازندرانی