جدول جو
جدول جو

معنی اشلوسر - جستجوی لغت در جدول جو

اشلوسر(اِ لُ سِ)
یکی از مورخان معروف آلمان بود که تاریخ مکمل ازمنۀ قدیم و نیز تاریخ قرن 18 میلادی را نگاشت (1776- 1861 میلادی). تاریخ عمومی بزرگی هم تألیف کرد که به اکمال آن موفق نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الوار
تصویر الوار
تختۀ بزرگ و ستبر و دراز که از تنۀ درخت بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلوار
تصویر شلوار
پوشاکی که از کمر تا پشت پا را می پوشاند، تنبان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لُ زِ)
یکی از مورخان معروف آلمان بود که اکثر عمر خود را در روسیه گذرانید و السنۀ اسلاوی را کاملاً آموخت و آثاری مربوط به روسیه و تاریخی که مکمل تاریخ روسیه بود، تألیف کرد (1737- 1809 میلادی). وی نخستین کسی است که تاریخ تهذیب شده ای از خرافات روسیه را نوشت و حقایق بسیاری را که تا روزگار او پنهان بود آشکار ساخت، و بقولی نام دو قبیله است. (از معجم البلدان). و رجوع به اشمذین شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
نام زنی که محبوبۀ لامارتین بوده است و او نام این زن را در کتاب مدیتاسیون بسیار ذکر کرده است. وی زن شارل عالم فیزیکدان بود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش خرقان شهرستان ساوه در 7 هزارگزی شمال خاوری خرقان. در کوهستان واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 1522 تن شیعه هستند که به فارسی و لهجۀ تاتی و ترکی سخن میگویند. آب آن از قنات و زهاب و رود خانه محلی و محصول آن غلات، سیب زمینی، بنشن، ینجه و انگور و شغل مردم زراعت و گله داری و گلیم وجاجیم بافی است. اکثر مردان برای تأمین معاش بتهران میروند. راه نیمه شوسه به زرند دارد که در مواقع غیربارانی از آن ماشین میتوان برد. از آثار قدیم آن دوقلعۀ خرابه یکی در وسط آبادی و دیگری در اراضی مزرعۀ شور است که در نتیجۀ کاوش آثار قدیم دیده میشود. در این ده 9 باب نجاری، 14 باب آهنگری، 8 باب کفشدوزی، 2 باب خیاطی و یک باب دبستان است. مزارع شور، دارخانی، نزدیک میان چشمه، باقر بلاغی، چشمۀ رمضان، کوبین زرنده، محمد صالح و اوزن مایر جزء این ده است. از ایلهای شاهسون بغدادی و عرب کله کو در بهار بحدود این ده می آیند. زیارتگاهی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 73 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خرنوب نبطی باشد و آن میوه ایست سرخ بسیاهی مایل، بشکل گردۀ گوسفند و آنرا بشیرازی گورز گویند و آن میوۀ کبر باشد، با سرکه پرورده کنند و خورند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام پهلوانی یونانی که بسرعت مشی مشهور بوده است. اخیلوس.
- مسئلهالاخلوس و السلحفاه. رجوع به اخیلوس شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ماهی است. (منتهی الارب). قسمی ماهی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان دماوند که در پنج هزارگزی جنوب خاوری دماوند واقع و دارای 10 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نِ شامْ بَ)
اشوار نار را یا به نار، برداشتن آتش را. (ازالمنجد). بلند کردن آتش را، یقال: اشار النار و اشار بها و کذا اشور بها (بالتصحیح). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گویا نام نیای بخت النصر یا بخت نرسی بوده است. صاحب تاریخ سیستان آرد: بخت نرسی بن گیوبن جودرزبن کشوادبن اشجور. رجوع به تاریخ سیستان ص 34 و حواشی آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد که در نه هزارگزی خاور شهربابک و هفت هزارگزی جنوب راه فرعی فیض آباد به شهربابک واقع است. محلی جلگه، معتدل و مالاریائی و سکنۀ آن 423 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان فارسی است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
قریه ای به صعید مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
محمد بن حصن بن خالد بن سعید بن قیس بغدادی الوسی طرطوسی مکنی به ابوعبدالله. از نصر بن علی جهضمی و دیگران روایت کند و ابوالقاسم بن ابی عقب دمشقی و دیگران از وی روایت دارند. رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 و معجم البلدان ذیل الوس شود
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به لاریجان مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ / سِ)
هوایی را گویند که با صدا و حرکت سر از دماغ برآید و آنرا بعربی عطسه خوانند. (برهان) (آنندراج) (مؤیدالفضلا). هوایی که از دماغ برآید، و آنرا عطسه گویند. (انجمن آرا). عطسه. (غیاث) (رشیدی) (فرهنگ ضیاء) (سروری) (شعوری). هوایی که با شدت و صدا از دماغ بیرون آید و نام عربیش عطسه است. (فرهنگ نظام). شنوسه، در تداول مردم دیه های کرمان:
دماغ خشک او اشنوسۀ تر
چو آرد گوش گردون را کند کر.
ابوالخیر (از رشیدی و فرهنگ نظام، و ابوالخطیر از سروری و شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب به اشموس که قریه ای است از صعید مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هجنعبن قیس بن حرث اشموسی. از مردم نواحی کوفه بود و در اشموس سکونت داشت. از حوثره بن مهر روایت کرد و سعید بن اسد مصری و عبدالعزیز بن صلح (صالح) مصری از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). یاقوت وی را به اشمون نسبت داده است. و رجوع به اشمونی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به لغت یونانی نوعی از مرو باشد که آن را بشیرازی مرورشک خوانند. وبوی آن کمتر از مرو خوش باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از مرو باشد یعنی رستنی که آن را به شیرازی مرورشک خوانند. بوی آن کمتر از مرو خوش است. (هفت قلزم). نوعی از مرو است و از تمام اقسام مروکم بوتر است. لفظ مذکور معرب از زبان یونانی است. (فرهنگ نظام). و رجوع به مرو و مرورشک و اشمرسا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کلاوس. حجار فلامانی در مائۀ 14 و 15 میلادی سازندۀ چاههای موسی
لغت نامه دهخدا
منسوب به شالوس و رجوع به شالوس و چالوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اولوس
تصویر اولوس
سفید (اسب) : (چنین گویند که از چار پایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست چه وی شاه همه چهار پایان چرنده است... و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسبیست الوس نام) (نوروزنامه 2- 51)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوار
تصویر الوار
تخته بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالوس
تصویر شالوس
پارسی تازی گشته چالوس شهری است درمازندران
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را میپوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولسر
تصویر اولسر
جراحت بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلوار
تصویر شلوار
((شَ))
نوعی لباس که معمولاً مردان پوشند و از کمر تا مچ پا را می پوشاند، تنبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الوار
تصویر الوار
تیرهای بزرگ چوبی که در ساختن سقف خانه به کار می رفت، چوب های چهارتراش دراز و ضخیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
((اُ س ِ))
عطسه
فرهنگ فارسی معین
نشنیده گرفتن، تظاهر به نشنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آب بندان، نام مرتعی درسوادکوه، از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شلوار پشمی از جنس چوخا، شلوار مردانه ی جیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی