مثل، یعنی داستان سرایان و هنگامه گیران یکدیگر را بدوست نگیرند. نظیر همکارهمکار را نتواند دید. رجوع به قاص شود: سنبله کرد سنبلم را خاص زانکه القاص لایحب القاص. نظامی. گر عطارد نکوهدم شاید گرچه القاص لایحب القاص. گر کند منشی فلک جوری جز به ابن یمین نباشد خاص شاید آری که در زبانها هست ذکر القاص لایحب القاص. ابن یمین. از رقیبت دلم نیافت خلاص زانکه القاص لایحب القاص. (منسوب به حافظ از امثال و حکم تألیف مؤلف لغت نامه)
مثل، یعنی داستان سرایان و هنگامه گیران یکدیگر را بدوست نگیرند. نظیر همکارهمکار را نتواند دید. رجوع به قاص شود: سنبله کرد سنبلم را خاص زانکه القاص لایحب القاص. نظامی. گر عطارد نکوهدم شاید گرچه القاص لایحب القاص. گر کند منشی فلک جوری جز به ابن یمین نباشد خاص شاید آری که در زبانها هست ذکر القاص لایحب القاص. ابن یمین. از رقیبت دلم نیافت خلاص زانکه القاص لایحب القاص. (منسوب به حافظ از امثال و حکم تألیف مؤلف لغت نامه)
چشمه ای است در خارج حلب در طرف قبله. باغی را مشروب میکند که آن را باغ جوهر نامند. (مراصد). و در معجم البلدان چنین است: بوستانی را مشروب میکند که آن را جوهر خوانند و اگر آبی از آن باقی بماند در قویق میریزد. منصور بن مسلم بن ابی الخرجین در اشعاری که درباره اشتیاق به حلب سروده نام آنرا آورده است: و هل عین اشمونیث تجری کمقلتی علیها و هل ظل الجنان مدید. رجوع به معجم البلدان شود
چشمه ای است در خارج حلب در طرف قبله. باغی را مشروب میکند که آن را باغ جوهر نامند. (مراصد). و در معجم البلدان چنین است: بوستانی را مشروب میکند که آن را جوهر خوانند و اگر آبی از آن باقی بماند در قُوَیق میریزد. منصور بن مسلم بن ابی الخرجین در اشعاری که درباره اشتیاق به حلب سروده نام آنرا آورده است: و هل عین اشمونیث تجری کمقلتی علیها و هل ظل الجنان مدید. رجوع به معجم البلدان شود
یونانی ’اسکامونیا’ و ’اسکامونیا’ لاتینی ’اسکامونیا’ انگلیسی ’اسکامونی’ ’فرهنگ لاتینی کاسل’، فرانسوی ’اسکامونه’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به لغت یونانی دوایی است که محموده میگویند و آن عصاره ای باشد بغایت تلخ و مسهل صفرا بود. (برهان) (آنندراج). محموده. (فرهنگ فارسی معین). عصارۀ درختی است مایل به سبزی و زردی تلخ مزه. (غیاث). محموده و آن عصارۀ نباتی است که بیخ آن را قطع نموده از خاک خالی کرده برگها فرش کند تا از اندرون رطوبت لبنی بر برگ ها جمع شده و خشک شود و آن را به اسم نباتش خوانند. ضرر آن معده و احشاء سائر مسهلات است. مصلح آن مصطکی و کتیرا و انیسون و روغن بادام و زنجبیل و فلفل و دیگر عطریات است. (منتهی الارب). سقمونیا یا محموده گیاهی است از تیره پیچکها که دمبرگهای دراز دارد و دانه های آن مسهلی قوی است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 241) : جستی بسی ز بهر تن جاهل سقمونیا و تربد و افسنتین. ناصرخسرو. مگو شهد و شیرین شکر فائق است کسیرا که سقمونیا لایق است. سعدی. آنکه سقمونیاش باید داد گرش افیون دهی بقای تو باد. اوحدی. رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه والفاظ الادویه شود
یونانی ’اسکامونیا’ و ’اسکامونیا’ لاتینی ’اسکامونیا’ انگلیسی ’اسکامونی’ ’فرهنگ لاتینی کاسل’، فرانسوی ’اسکامونه’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به لغت یونانی دوایی است که محموده میگویند و آن عصاره ای باشد بغایت تلخ و مسهل صفرا بود. (برهان) (آنندراج). محموده. (فرهنگ فارسی معین). عصارۀ درختی است مایل به سبزی و زردی تلخ مزه. (غیاث). محموده و آن عصارۀ نباتی است که بیخ آن را قطع نموده از خاک خالی کرده برگها فرش کند تا از اندرون رطوبت لبنی بر برگ ها جمع شده و خشک شود و آن را به اسم نباتش خوانند. ضرر آن معده و احشاء سائر مسهلات است. مصلح آن مصطکی و کتیرا و انیسون و روغن بادام و زنجبیل و فلفل و دیگر عطریات است. (منتهی الارب). سقمونیا یا محموده گیاهی است از تیره پیچکها که دمبرگهای دراز دارد و دانه های آن مسهلی قوی است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 241) : جستی بسی ز بهر تن جاهل سقمونیا و تربد و افسنتین. ناصرخسرو. مگو شهد و شیرین شکر فائق است کسیرا که سقمونیا لایق است. سعدی. آنکه سقمونیاش باید داد گرش افیون دهی بقای تو باد. اوحدی. رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه والفاظ الادویه شود
ابواسماعیل ضمام بن اسماعیل بن مالک معافری اشمونی در اسکندریه بسال 185 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) ، شناکننده و آب ورز. (برهان). شناکننده که آنرا اشناب، اشناه و آشنا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). شناوری، مرادف اشناه و آشناو و اشناب. (رشیدی) : دو اشنا و سپاهانی به اشتاب برون بردند جان از دست غرقاب. عطار (از آنندراج). مخفف آشنا، شناگر و آب ورز. (فرهنگ نظام). و رجوع به آشنا و اشناو و اشناب و اشناه و شناو شناو و آب ورزو شناگر شود
ابواسماعیل ضمام بن اسماعیل بن مالک معافری اشمونی در اسکندریه بسال 185 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) ، شناکننده و آب ورز. (برهان). شناکننده که آنرا اشناب، اشناه و آشنا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). شناوری، مرادف اشناه و آشناو و اشناب. (رشیدی) : دو اشنا و سپاهانی به اشتاب برون بردند جان از دست غرقاب. عطار (از آنندراج). مخفف آشنا، شناگر و آب ورز. (فرهنگ نظام). و رجوع به آشنا و اشناو و اشناب و اشناه و شناو شناو و آب ورزو شناگر شود
احمد بن محمد بن منصور اشمونی مصری نحوی حنفی. متوفی بسال 809 هجری قمری او راست: التحفهالادبیه فی علم العربیه. لامیه فی النحو. شرح اللامیه. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 119). و صاحب روضات آرد: ابن حجر درباره او نقل کرده است که در عربیت فاضل بود و در فنون دست داشت. در نحو لامیه ای بسرود که بعلو قدر وی در فن شعر شهادت دهد و شرح مفیدی بر لامیۀ مزبور بنوشت. همچنین او را تصنیفی است در فضیلت لااله الالله. وی در 18 شوال سال 809 هجری قمری در گذشت. (از روضات الجنات ص 83) ابوالحسن علی بن محمد شافعی اشمونی ملقب به نورالدین (900 هجری قمری). از دانشمندان عصر خویش بود و در نحو و منطق مهارت داشت. او راست:شرح الفیۀ ابن مالک در نحو و صرف. (از ریحانهالادب). رجوع به معجم المطبوعات و بلوغ الارب ج 3 ص 21 شود
احمد بن محمد بن منصور اشمونی مصری نحوی حنفی. متوفی بسال 809 هجری قمری او راست: التحفهالادبیه فی علم العربیه. لامیه فی النحو. شرح اللامیه. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 119). و صاحب روضات آرد: ابن حجر درباره او نقل کرده است که در عربیت فاضل بود و در فنون دست داشت. در نحو لامیه ای بسرود که بعلو قدر وی در فن شعر شهادت دهد و شرح مفیدی بر لامیۀ مزبور بنوشت. همچنین او را تصنیفی است در فضیلت لااله الالله. وی در 18 شوال سال 809 هجری قمری در گذشت. (از روضات الجنات ص 83) ابوالحسن علی بن محمد شافعی اشمونی ملقب به نورالدین (900 هجری قمری). از دانشمندان عصر خویش بود و در نحو و منطق مهارت داشت. او راست:شرح الفیۀ ابن مالک در نحو و صرف. (از ریحانهالادب). رجوع به معجم المطبوعات و بلوغ الارب ج 3 ص 21 شود
یونانی تازی گشته مارگی (با بهره گیری از واژه ماره گیلکی برابر با چرک یا ریم به گونه بسته) اجتماع مقادیری چرک در عمق انساج به طوری که در چرکها محدود در یک نقطه باشند و اکثر تولید برجستگی و تومور در آن نقطه کنند. فلقمونیا ممکنست قسمتی از انساجی را که محدودش کرده اند کم کم در خود حل کند و بداخل یا خارج سر باز نمایند و یاهمان طور مسدود و محدود بماند
یونانی تازی گشته مارگی (با بهره گیری از واژه ماره گیلکی برابر با چرک یا ریم به گونه بسته) اجتماع مقادیری چرک در عمق انساج به طوری که در چرکها محدود در یک نقطه باشند و اکثر تولید برجستگی و تومور در آن نقطه کنند. فلقمونیا ممکنست قسمتی از انساجی را که محدودش کرده اند کم کم در خود حل کند و بداخل یا خارج سر باز نمایند و یاهمان طور مسدود و محدود بماند