جدول جو
جدول جو

معنی اشقری - جستجوی لغت در جدول جو

اشقری
(اَ قَ)
نسبت به اشاقر است که تیره ای (حی) از قبیلۀ ازد در یمن بودند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
اشقری
(اَ قَ)
احمد بن یحیی الاحول کوفی اشقری. از مالک بن انس روایت کرد و ابوجعفرمحمد بن عبدالله بن سلیمان حضرمی از وی روایت دارد... ابوحاتم نام وی را در کتاب الثقات آورده است. (از انساب سمعانی برگ 33 ب)
کعب بن معدان اشقری. از تیره بنی الاشقر بود که جد وی سعد بن مالک نام داشت. وی به مرو رفت و از نافع ازابن عمر بطور مناوله روایت کرد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشعری
تصویر اشعری
از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قَ رَ / رِ)
هیزم نیم سوخته را گویند. (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). زغال افروختۀ خاموش کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نفیس الدین عمر بن علی صوفی از وزیر فلکی حدیث آورده و مرتضی بن ابی الجواد از وی به قاهره سماع کرده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ابومحمد مهران بن محمد اشتری. معلوم نیست که آیا به اشتر ناحیه ای در نهاوند منسوب است یا برخی از اجداد وی اشتر نام داشته اند. (از معجم البلدان). و سمعانی آرد: ابومحمد مهران بن احمد بن مهران اشتری بصری. نام و نسب وی رابدین سان ابوبکر بن مردوته در تاریخ اصفهان آورده و از روایات محفوظ وی حدیثی از محمد بن احمد بن ابی رسالۀبصری روایت کرده است. بعقیدۀ من ممکن است وی در اصل از مردم اشتر بوده و سپس به بصری هم شهرت یافته است یا نام جد وی اشتر بوده است. (از انساب سمعانی) ، اشتکار نخل، شکیر برآوردن آن. (منتهی الارب). اشتکار درخت، شکیر برآوردن آن. (اقرب الموارد) ، برگ ریزه برآوردن آن. (منتهی الارب) ، اشتکار کرم (مو) ، بردمیدن نهال آن از شاخ وی. (منتهی الارب) ، اشتکار آسمان، نیک باریدن آن. (منتهی الارب) ،بشدت باریدن آن. (ازاقرب الموارد) ، اشتکار بادها، باران آوردن آنها. (از اقرب الموارد)
امین الدین احمد بن اشتری منسوب به قریۀ اشتر به حافظ ذهبی اجازه داده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
این نسبت ممکن است به شخصی باشد که نام وی اشتر بوده و یا به ’اشتر’ که ناحیه ای میان همدان و نهاوند است. (از انساب سمعانی) ، تظلم به کسی بردن و به وی خبر دادن از رفتار بدش نسبت بخود. (از اقرب الموارد) ، فلان یشتکی به، یعنی او متهم است بدان، ساختن پوست را تا دوغ زنند. (منتهی الارب). اشتکت المراءه، اتخذت الشکوه لمخض اللبن او للحلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از لحنهای موسیقی است که در شور نواخته میشود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
منسوب به اشعر. رجوع به اشعر شود.
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی کاشغری چینی پست که در زمان صفویان ساخته می شده یکی از انواع چینی در عهد صفویه و جنس آن پست و در کنارش خط سفید و الوان بود
فرهنگ لغت هوشیار
نام مردی تازی که چون زاده شد پر موی بود و اشعر در تازی برابر با پر موی است یا پر پشت، انگارگر هریک از انگار گرایان (اشاعره) منسوب به اشعر (یکی از قبایل عرب)، منسوب به فرقه اشعریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتری
تصویر اشتری
از لحنهای موسیقی که در شور نواخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعری
تصویر اشعری
منسوب به اشعر (یکی از قبایل عرب)، منسوب به فرقه اشعریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
تلميحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
Indicative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indikativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
지시적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
اشارتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
নির্দেশক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
elekezi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
gösteren
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
指示的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
вказівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
מצביע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
सूचक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indikatif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
ชี้นำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
указательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
指示的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
wskazujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicatief
دیکشنری فارسی به هلندی