اشعاراَشعار شعرها، سخنان منظوم، کلامهای موزون، جمع واژۀ شعر ادامه... شِعرها، سخنان منظوم، کلامهای موزون، جمعِ واژۀ شِعر تصویر اشعار فرهنگ فارسی عمید
اشعاراِشعار آگاه کردن، آگاهی دادن، خبر دادن، آگاهانیدناشعار داشتن (کردن): خبر دادن، باخبر کردن، آگاه کردن، آگاهی داشتن ادامه... آگاه کردن، آگاهی دادن، خبر دادن، آگاهانیدناشعار داشتن (کردن): خبر دادن، باخبر کردن، آگاه کردن، آگاهی داشتن تصویر اشعار فرهنگ فارسی عمید
اشعار (نَ بَ) آگاهی و اطلاع دادن. (فرهنگ نظام). اشعره الامر، آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادامه... آگاهی و اطلاع دادن. (فرهنگ نظام). اشعره الامر، آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغت نامه دهخدا
اشعار (اَ) جمع واژۀ شعر. نظمها. بیتها. (از فرهنگ نظام). ادامه... جَمعِ واژۀ شِعر. نظمها. بیتها. (از فرهنگ نظام). لغت نامه دهخدا
اشعار ابراز، اظهار، اعلام، بیان، آگاهانیدن، آموختن ادامه... ابراز، اظهار، اعلام، بیان، آگاهانیدن، آموختن فرهنگ واژه مترادف متضاد