فراخ از هر چیزی. (منتهی الارب). الواسع من کل شی ٔ. (اقرب الموارد). فراخ لب. (مهذب الاسماء) ، بستن خریطه را. (منتهی الارب). اشرج الخریطه، داخل بین اشراجها و شدها، اشرج صدره علی کذا، ضمّه علیه و کتمه کأنما اشرج الخریطه علی ما فیها. (اقرب الموارد)
فراخ از هر چیزی. (منتهی الارب). الواسع من کل شی ٔ. (اقرب الموارد). فراخ لب. (مهذب الاسماء) ، بستن خریطه را. (منتهی الارب). اشرج الخریطهَ، داخل بین اَشراجها و شدها، اَشْرَج َ صدره علی کذا، ضمّه علیه و کتمه کأنما اشرج الخریطهَ علی ما فیها. (اقرب الموارد)
سخت تر. (مهذب الاسماء) (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ نظام). شدیدتر. محکم تر. قوی تر. صعب تر. و فی الحدیث: اشدّهم (ای اشدﱡ امتی) فی دین اﷲ عمر. و در ترکیباتی نظیر: اشدّ حمرهً و غیره بمعنی بسیار باشد و بجای ’تر’ علامت صفت تفضیلی فارسی به اول مصادری درآید که شرایط اشتقاق صفت تفضیلی از آنها در عربی ممکن نیست
سخت تر. (مهذب الاسماء) (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ نظام). شدیدتر. محکم تر. قوی تر. صعب تر. و فی الحدیث: اَشَدّهُم (ای اَشَدﱡ امتی) فی دین اﷲ عمر. و در ترکیباتی نظیر: اَشَدُّ حمرهً و غیره بمعنی بسیار باشد و بجای ’تر’ علامت صفت تفضیلی فارسی به اول مصادری درآید که شرایط اشتقاق صفت تفضیلی از آنها در عربی ممکن نیست
مخفف اشهد فعل مضارع متکلم وحده یعنی گواهی میدهم. یقال: اشدﱡ لقد کان کذا و اشد مخفّفهً ای اشهد، یعنی گواهی میدهم. (منتهی الارب). - اشد گفتن، بتخفیف دال، در تداول فارسی زبانان عوام بمعنی اشهد گفتن است یعنی کلمه شهادت ’اشهد ان لا اله الا اﷲ’ را بر زبان جاری ساختن
مخفف اَشهدُ فعل مضارع متکلم وحده یعنی گواهی میدهم. یقال: اَشَدﱡ لقد کان کذا و اَشَدُ مخفّفهً ای اشهدُ، یعنی گواهی میدهم. (منتهی الارب). - اشد گفتن، بتخفیف دال، در تداول فارسی زبانان عوام بمعنی اشهد گفتن است یعنی کلمه شهادت ’اشهد ان لا اله الا اﷲ’ را بر زبان جاری ساختن
یا آشد. نام برادر یوسف علیه السلام. (منتهی الارب). ظاهراً این کلمه محرف اشیر یا اشر است زیرا چنانکه در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است، اسامی برادران یوسف اینهاست: روبیل، شمعون، لاوی، یهودا، ریالون، یشجر، ذان، یقتالی، جاد، اشر، بنیامین. و برادران یوسف بیش از یازده تن مذکور نبوده اند وکلمه ’اشد’ جز اینکه محرف اشر یا اشیر باشد، نام دیگری نیست. و رجوع به اشترقفا و اشر و اشیر شود. و ابوالاشد نام چند تن بوده است. رجوع به ابوالاشد شود
یا آشد. نام برادر یوسف علیه السلام. (منتهی الارب). ظاهراً این کلمه محرف اشیر یا اَشِر است زیرا چنانکه در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است، اسامی برادران یوسف اینهاست: روبیل، شمعون، لاوی، یهودا، ریالون، یشجر، ذان، یقتالی، جاد، اشر، بنیامین. و برادران یوسف بیش از یازده تن مذکور نبوده اند وکلمه ’اشد’ جز اینکه محرف اشر یا اشیر باشد، نام دیگری نیست. و رجوع به اشترقفا و اشر و اشیر شود. و ابوالاشد نام چند تن بوده است. رجوع به ابوالاشد شود
قوت و توانائی. و منه قوله تعالی: حتی یبلغ اشدّه (قرآن 152/6) ، و هو ما بین ثمانی عشره سنه الی ثلاثین. واحد جاء علی بنأالجمع کآنک و لا نظیر لهمااو جمع لا واحد له من لفظه او واحده شدّه (بالکسر). قال سیبویه و هو حسن المعنی یقال بلغ الغلام شدته مع ان فعلهً لایجمع علی افعل او شدّ ککلب و اکلب او شدّ کذئب و اذؤب و ما هما بمسموعین بل قیاس و یضاف الی المفرد و الجمع فیقال بلغ اشده و بلغوا اشدهم. (منتهی الارب). منتهای قوت چیزی. قوت. (مهذب الاسماء). و قد یقال بلغ اشده بالتخفیف و المشهور ان ذلک بمعنی الادراک و البلوغ. غایت جوانی. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12). و آن از پانزده سالگی تا چهل سالگی است. (مهذب الاسماء). و بقولی از هیجده سالگی تا بیست سالگی یا میان ده سالگی تا سی سالگی است
قوت و توانائی. و منه قوله تعالی: حتی یبلغ اَشُدَّه (قرآن 152/6) ، و هو ما بین ثمانی عشره سنه الی ثلاثین. واحد جاء علی بنأالجمع کآنُک و لا نظیر لهمااو جمع لا واحد له من لفظه او واحده شِدّه (بالکسر). قال سیبویه و هو حسن المعنی یقال بلغ الغلام شدته مع ان فِعْلَهً لایجمع علی اَفْعُل او شَدّ ککلب و اکلب او شِدّ کذئب و اذؤب و ما هما بمسموعین بل قیاس و یضاف الی المفرد و الجمع فیقال بلغ اشده و بلغوا اشدهم. (منتهی الارب). منتهای قوت چیزی. قوت. (مهذب الاسماء). و قد یقال بلغ اَشُدَه ُ بالتخفیف و المشهور ان ذلک بمعنی الادراک و البلوغ. غایت جوانی. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12). و آن از پانزده سالگی تا چهل سالگی است. (مهذب الاسماء). و بقولی از هیجده سالگی تا بیست سالگی یا میان ده سالگی تا سی سالگی است
وشاح. (منتهی الارب). حمائل. حمیل. (منتهی الارب). حمیل مروارید و جز آن. آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء). حمایل و زیور که زنان در گردن اندازند. حمایل مرصع بزیور که زنان در بر اندازند
وشاح. (منتهی الارب). حمائل. حمیل. (منتهی الارب). حمیل مروارید و جز آن. آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء). حمایل و زیور که زنان در گردن اندازند. حمایل مرصع بزیور که زنان در بر اندازند
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب). قلعۀبلند محکمی است در کوههای یمن. (مراصد). دژ استواری بود در یمن در قلۀ کوهی بسیار بلند. (از قاموس الاعلام ترکی). نام حصن بسیار بلندیست در یمن... (معجم البلدان). و رجوع به همان کتاب (چ مصر ج 1 ص 263) شود
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب). قلعۀبلند محکمی است در کوههای یمن. (مراصد). دژ استواری بود در یمن در قلۀ کوهی بسیار بلند. (از قاموس الاعلام ترکی). نام حصن بسیار بلندیست در یمن... (معجم البلدان). و رجوع به همان کتاب (چ مصر ج 1 ص 263) شود
دشوار و سخت و تنگ روزی. (منتهی الارب). اعسر. (اقرب الموارد). رجوع به اعسر شود، پیدا کردن. (منتهی الارب). آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی) : و حتی اشرّت بالاکف ّ المصاحف، ای نشرت و اظهرت. (اقرب الموارد) ، به آفتاب نهادن چیزی را تا خشک شود. (منتهی الارب). به آفتاب نهادن گوشت یا کشک یا جامه را تا خشک شود. (از اقرب الموارد) ، راندن و طرد کردن خاندان و قبیلۀ کسی، وی را. (از اقرب الموارد)
دشوار و سخت و تنگ روزی. (منتهی الارب). اعسر. (اقرب الموارد). رجوع به اعسر شود، پیدا کردن. (منتهی الارب). آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی) : و حتی اُشِرَّت بالاکُف ّ المصاحف، ای نُشرت و اُظهرت. (اقرب الموارد) ، به آفتاب نهادن چیزی را تا خشک شود. (منتهی الارب). به آفتاب نهادن گوشت یا کشک یا جامه را تا خشک شود. (از اقرب الموارد) ، راندن و طرد کردن خاندان و قبیلۀ کسی، وی را. (از اقرب الموارد)
ابوامیه، عمرو بن سعید بن عاص اموی قرشی (3- 70 هجری قمری / 624- 690 میلادی). امیری از خطیبان بلیغ بشمار میرفت. وی از طرف معاویه و پسرش یزید والی مکه و مدینه بود. و مردم شام او را دوست میداشتند و چون مروان بن حکم درصدد مطالبۀ خلافت برآمد، اشدق به وی یاری کرد و مروان وی را به ولایت عهد پس از عبدالملک پسرش تعیین کرد. ولی هنگامی که عبدالملک بفرمانروائی رسید، بر آن شد که اشدق را از ولایت عهد خلع کند، و اشدق سرپیچی کرد. و در همان هنگام که عبدالملک به ’رحبه’ رفته بود تا با زفربن حرث کلابی نبرد کند، اشدق موقع را مغتنم شمرد و دمشق را بتصرف آورد و مردم آن شهر خلافت وی را پذیرفتند و با او بیعت کردند. آنگاه عبدالملک بسوی دمشق بازگشت اما عمرو از ورود وی ممانعت کرد. عبدالملک شهر را محاصره کرد و با او بنرمی پرداخت تا دروازه های شهر را بگشود و عبدالملک داخل شهر شد. اشدق در پناه پانصد تن جنگاور از وی جدا شد اما عبدالملک منتظر فرصت بود و سرانجام او را کشت. و او را بسبب فصاحتی که داشت، اشدق میخواندند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 732). و جاحظ در کتاب التاج آرد: از عبدالملک بن مروان و عمرو بن سعید اشدق حکایت کنند که عبدالملک چندین سال برای کشتن اشدق در کمین بود تا وی را کشت چنانکه وی گاهی این امر را بتأخیر می انداخت و گاه بدان همت میگماشت و گاه منصرف میشد و زمانی اقدام میورزید تا وی را بکشت. (کتاب التاج ص 66). و درحاشیۀ کتاب التاج آمده است: ابن درید در کتاب اشتقاق (ص 49) مینویسد: عمرو بن سعید بن عاص به اشدق معروف به ود و لقب دیگر وی ’لطیم الشیطان’ بود. در حالی که ابن زبیر در مکه مطالبۀ خلافت میکرد، خبر واقعۀ اشدق که به وی رسید بالای منبر رفت و پس از درود بر خدا وسپاس از نعم او گفت: ابوذبان (عبدالملک) لطیم الشیطان را کشت: ’و کذلک نولی بعض الظالمین بعضاً بما کانوا یکسبون’... و صاحب المستطرف (ج 2 ص 44) آرد: وجه تسمیۀ وی به اشدق این است که کنج دهان او کج بود. و رجوع به حاشیۀ ص 66 و ص 198 و 199 کتاب التاج جاحظ و مروج الذهب مسعودی ج 5 ص 198، 334، 339 و کامل ابن اثیر (حوادث سال 69 هجری قمری) و البیان والتبیین ج 1 ص 121، 122، 184، 185 شود، زنبیل برگ خرما که بر روی آن پینو را خشک کنند و هرچه بر وی گوشت و پینو و مانند آنرا خشک کنند. (منتهی الارب). آنچه کشک بر آن نهند تا در آفتاب خشک شود، گلۀ بزرگ از شتران. (منتهی الارب). ج، اشاریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
ابوامیه، عمرو بن سعید بن عاص اموی قرشی (3- 70 هجری قمری / 624- 690 میلادی). امیری از خطیبان بلیغ بشمار میرفت. وی از طرف معاویه و پسرش یزید والی مکه و مدینه بود. و مردم شام او را دوست میداشتند و چون مروان بن حکم درصدد مطالبۀ خلافت برآمد، اشدق به وی یاری کرد و مروان وی را به ولایت عهد پس از عبدالملک پسرش تعیین کرد. ولی هنگامی که عبدالملک بفرمانروائی رسید، بر آن شد که اشدق را از ولایت عهد خلع کند، و اشدق سرپیچی کرد. و در همان هنگام که عبدالملک به ’رحبه’ رفته بود تا با زفربن حرث کلابی نبرد کند، اشدق موقع را مغتنم شمرد و دمشق را بتصرف آورد و مردم آن شهر خلافت وی را پذیرفتند و با او بیعت کردند. آنگاه عبدالملک بسوی دمشق بازگشت اما عمرو از ورود وی ممانعت کرد. عبدالملک شهر را محاصره کرد و با او بنرمی پرداخت تا دروازه های شهر را بگشود و عبدالملک داخل شهر شد. اشدق در پناه پانصد تن جنگاور از وی جدا شد اما عبدالملک منتظر فرصت بود و سرانجام او را کشت. و او را بسبب فصاحتی که داشت، اشدق میخواندند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 732). و جاحظ در کتاب التاج آرد: از عبدالملک بن مروان و عمرو بن سعید اشدق حکایت کنند که عبدالملک چندین سال برای کشتن اشدق در کمین بود تا وی را کشت چنانکه وی گاهی این امر را بتأخیر می انداخت و گاه بدان همت میگماشت و گاه منصرف میشد و زمانی اقدام میورزید تا وی را بکشت. (کتاب التاج ص 66). و درحاشیۀ کتاب التاج آمده است: ابن درید در کتاب اشتقاق (ص 49) مینویسد: عمرو بن سعید بن عاص به اشدق معروف به ود و لقب دیگر وی ’لطیم الشیطان’ بود. در حالی که ابن زبیر در مکه مطالبۀ خلافت میکرد، خبر واقعۀ اشدق که به وی رسید بالای منبر رفت و پس از درود بر خدا وسپاس از نعم او گفت: ابوذبان (عبدالملک) لطیم الشیطان را کشت: ’و کذلک نولی بعض الظالمین بعضاً بما کانوا یکسبون’... و صاحب المستطرف (ج 2 ص 44) آرد: وجه تسمیۀ وی به اشدق این است که کنج دهان او کج بود. و رجوع به حاشیۀ ص 66 و ص 198 و 199 کتاب التاج جاحظ و مروج الذهب مسعودی ج 5 ص 198، 334، 339 و کامل ابن اثیر (حوادث سال 69 هجری قمری) و البیان والتبیین ج 1 ص 121، 122، 184، 185 شود، زنبیل برگ خرما که بر روی آن پینو را خشک کنند و هرچه بر وی گوشت و پینو و مانند آنرا خشک کنند. (منتهی الارب). آنچه کشک بر آن نهند تا در آفتاب خشک شود، گلۀ بزرگ از شتران. (منتهی الارب). ج، اشاریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)