خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت راویز، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرخار، شُتُرگیا، اُشتُرخار، خاراُشتُر
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، زراف، اشترگاوپلنگ، شترگاوپلنگ
زَرافِه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، زَراف، اُشتُرگاوپَلَنگ، شُتُرگاوپَلَنگ
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، اشترخار، خاراشتر
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، راویز، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرخار، اُشتُرخار، خاراُشتُر
این نسبت ممکن است به شخصی باشد که نام وی اشتر بوده و یا به ’اشتر’ که ناحیه ای میان همدان و نهاوند است. (از انساب سمعانی) ، تظلم به کسی بردن و به وی خبر دادن از رفتار بدش نسبت بخود. (از اقرب الموارد) ، فلان یشتکی به، یعنی او متهم است بدان، ساختن پوست را تا دوغ زنند. (منتهی الارب). اشتکت المراءه، اتخذت الشکوه لمخض اللبن او للحلب. (اقرب الموارد)
این نسبت ممکن است به شخصی باشد که نام وی اشتر بوده و یا به ’اشتر’ که ناحیه ای میان همدان و نهاوند است. (از انساب سمعانی) ، تظلم به کسی بردن و به وی خبر دادن از رفتار بدش نسبت بخود. (از اقرب الموارد) ، فلان یشتکی به، یعنی او متهم است بدان، ساختن پوست را تا دوغ زنند. (منتهی الارب). اشتکت المراءهُ، اتخذت الشکوهَ لمخض اللبن او للحلب. (اقرب الموارد)
ابومحمد مهران بن محمد اشتری. معلوم نیست که آیا به اشتر ناحیه ای در نهاوند منسوب است یا برخی از اجداد وی اشتر نام داشته اند. (از معجم البلدان). و سمعانی آرد: ابومحمد مهران بن احمد بن مهران اشتری بصری. نام و نسب وی رابدین سان ابوبکر بن مردوته در تاریخ اصفهان آورده و از روایات محفوظ وی حدیثی از محمد بن احمد بن ابی رسالۀبصری روایت کرده است. بعقیدۀ من ممکن است وی در اصل از مردم اشتر بوده و سپس به بصری هم شهرت یافته است یا نام جد وی اشتر بوده است. (از انساب سمعانی) ، اشتکار نخل، شکیر برآوردن آن. (منتهی الارب). اشتکار درخت، شکیر برآوردن آن. (اقرب الموارد) ، برگ ریزه برآوردن آن. (منتهی الارب) ، اشتکار کرم (مو) ، بردمیدن نهال آن از شاخ وی. (منتهی الارب) ، اشتکار آسمان، نیک باریدن آن. (منتهی الارب) ،بشدت باریدن آن. (ازاقرب الموارد) ، اشتکار بادها، باران آوردن آنها. (از اقرب الموارد) امین الدین احمد بن اشتری منسوب به قریۀ اشتر به حافظ ذهبی اجازه داده است. (از تاج العروس)
ابومحمد مهران بن محمد اشتری. معلوم نیست که آیا به اشتر ناحیه ای در نهاوند منسوب است یا برخی از اجداد وی اشتر نام داشته اند. (از معجم البلدان). و سمعانی آرد: ابومحمد مهران بن احمد بن مهران اشتری بصری. نام و نسب وی رابدین سان ابوبکر بن مردوته در تاریخ اصفهان آورده و از روایات محفوظ وی حدیثی از محمد بن احمد بن ابی رسالۀبصری روایت کرده است. بعقیدۀ من ممکن است وی در اصل از مردم اشتر بوده و سپس به بصری هم شهرت یافته است یا نام جد وی اشتر بوده است. (از انساب سمعانی) ، اشتکار نخل، شکیر برآوردن آن. (منتهی الارب). اشتکار درخت، شکیر برآوردن آن. (اقرب الموارد) ، برگ ریزه برآوردن آن. (منتهی الارب) ، اشتکار کَرْم (مو) ، بردمیدن نهال آن از شاخ وی. (منتهی الارب) ، اشتکار آسمان، نیک باریدن آن. (منتهی الارب) ،بشدت باریدن آن. (ازاقرب الموارد) ، اشتکار بادها، باران آوردن آنها. (از اقرب الموارد) امین الدین احمد بن اشتری منسوب به قریۀ اشتر به حافظ ذهبی اجازه داده است. (از تاج العروس)
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، 5000گزی خاور قصبۀ اسدآباد، 3000گزی جنوب خاور شوسۀ اسدآباد به همدان. کوهستانی. سردسیر. دارای 340 تن سکنه که مذهب آنها شیعه می باشد و به زبانهای ترکی، کردی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، میوه، لبنیات، تریاک، انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان مختصر قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، غدار. (انجمن آرای ناصری). رجوع به شترکین شود
دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، 5000گزی خاور قصبۀ اسدآباد، 3000گزی جنوب خاور شوسۀ اسدآباد به همدان. کوهستانی. سردسیر. دارای 340 تن سکنه که مذهب آنها شیعه می باشد و به زبانهای ترکی، کردی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، میوه، لبنیات، تریاک، انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان مختصر قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، غدار. (انجمن آرای ناصری). رجوع به شترکین شود
این کلمه در فهرست رجال تاریخ گزیده ضبط شده و در متن تاریخ چنین آمده است: یهودا، لاوی، روقین، شمعون، مساخارذ، بالون، دان، حاد، مفتایل، اشترقفا، ابنیامین. این یازده پسران یعقوب علیه السلام اند ایشان را اسباط خوانند. (تاریخ گزیده ص 21). و در ص 37 آرد: یعقوب دختر خال خود را که از خاتون بود، بخواست و دو دختر دیگر از سریه بودند، بسریتی بستد. از زن مهتر او را شش پسر آمد: یهوداو لاوی و رومین و شمعون و یستاخر و دبالون و از زن کهتر دو پسر یوسف و ابن یامین و از هر سریتی دو پسر یکی از آن نفسل و آن دیگر هاده و اشترقفا - انتهی. در تفسیر ابوالفتوح رازی نام برادران یوسف بدین سان آمده است: برادران یوسف یازده بودند و نامهای ایشان این است: روبیل و او برادر مهتر است و شمعون و لاوی و یهودا و ریالون و یشجر و مادر اولیا بنت لین بود و او دختر خال یعقوب بود و چهار پسر دگر آمد از دو سریه نام یکی زلفه و نام یکی بلهه و ذان و یفتالی و جاد و اشر. آنگه لیا را وفات آمد، یعقوب خواهرش حیل را بزنی کرد، از او یوسف آمد و بنیامین. پس جمله فرزندان یعقوب دوازده بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 110). و در حبیب السیر آمده است: و از زلفه دو پسر تولد کردند کادو اشیر. (چ خیام ج 1 ص 59). بنابراین ظاهراً کلمه اشترقفا محرف اشیر است و عبارت تاریخ گزیده غلط چاپ شده و صحیح آن بقیاس تفسیر ابوالفتوح چنین است: و از هر سریتی دو پسر یکی و زان و یقتالی و دو دیگر جاد و اشیر و کلمه ’قفا’ زاید بنظر میرسد. و در اینکه اشترقفا، محرف اشیر یا اشر است، تردیدی نیست، چه صاحب قاموس کتاب مقدس ذیل اشیر آرد: او پسر هشتمین یعقوب بود که زلفه برایش تولید نمود. و رجوع به اشیر شود
این کلمه در فهرست رجال تاریخ گزیده ضبط شده و در متن تاریخ چنین آمده است: یهودا، لاوی، روقین، شمعون، مساخارذ، بالون، دان، حاد، مفتایل، اشترقفا، ابنیامین. این یازده پسران یعقوب علیه السلام اند ایشان را اسباط خوانند. (تاریخ گزیده ص 21). و در ص 37 آرد: یعقوب دختر خال خود را که از خاتون بود، بخواست و دو دختر دیگر از سریه بودند، بسریتی بستد. از زن مهتر او را شش پسر آمد: یهوداو لاوی و رومین و شمعون و یستاخر و دبالون و از زن کهتر دو پسر یوسف و ابن یامین و از هر سریتی دو پسر یکی از آن نفسل و آن دیگر هاده و اشترقفا - انتهی. در تفسیر ابوالفتوح رازی نام برادران یوسف بدین سان آمده است: برادران یوسف یازده بودند و نامهای ایشان این است: روبیل و او برادر مهتر است و شمعون و لاوی و یهودا و ریالون و یشجر و مادر اولیا بنت لین بود و او دختر خال یعقوب بود و چهار پسر دگر آمد از دو سریه نام یکی زلفه و نام یکی بلهه و ذان و یفتالی و جاد و اشر. آنگه لیا را وفات آمد، یعقوب خواهرش حیل را بزنی کرد، از او یوسف آمد و بنیامین. پس جمله فرزندان یعقوب دوازده بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 110). و در حبیب السیر آمده است: و از زلفه دو پسر تولد کردند کادو اشیر. (چ خیام ج 1 ص 59). بنابراین ظاهراً کلمه اشترقفا محرف اشیر است و عبارت تاریخ گزیده غلط چاپ شده و صحیح آن بقیاس تفسیر ابوالفتوح چنین است: و از هر سریتی دو پسر یکی و زان و یقتالی و دو دیگر جاد و اشیر و کلمه ’قفا’ زاید بنظر میرسد. و در اینکه اشترقفا، محرف اشیر یا اشر است، تردیدی نیست، چه صاحب قاموس کتاب مقدس ذیل اشیر آرد: او پسر هشتمین یعقوب بود که زلفه برایش تولید نمود. و رجوع به اشیر شود
نام جانوری است که آنرا زرافه گویند. (جهانگیری). زرافه را گویند و آن جانوری است میان اشتر و گاو، چنانکه استر میان اسب و خر است. (برهان) (آنندراج). حیوانی است که سر و گردنش به شتر و پاهایش به گاو شبیه است و اشترگاوپلنگ هم گویند. در عربی زرافه و در ترکی زرئیا گویند. (شعوری ج 1 ص 149). شترگاو و آن بهیمه ای است دشتی، بتازیش زرافه گویند. کذا فی زفان گویا. (مؤید الفضلاء). حیوانی است بیابانی که شباهت به شتر و گاو و پلنگ هر سه دارد. (فرهنگ نظام). و رجوع به شترگاوپلنگ و اشترگاوپلنگ شود
نام جانوری است که آنرا زرافه گویند. (جهانگیری). زرافه را گویند و آن جانوری است میان اشتر و گاو، چنانکه استر میان اسب و خر است. (برهان) (آنندراج). حیوانی است که سر و گردنش به شتر و پاهایش به گاو شبیه است و اشترگاوپلنگ هم گویند. در عربی زرافه و در ترکی زرئیا گویند. (شعوری ج 1 ص 149). شترگاو و آن بهیمه ای است دشتی، بتازیش زرافه گویند. کذا فی زفان گویا. (مؤید الفضلاء). حیوانی است بیابانی که شباهت به شتر و گاو و پلنگ هر سه دارد. (فرهنگ نظام). و رجوع به شترگاوپلنگ و اشترگاوپلنگ شود
اشترخار است که خار شتری باشد. (برهان) (آنندراج). اشترخار. (جهانگیری). خارشتر. شترخار. شترخوار. اشترخوار. اشترغار. اشترغاز. بادآور. و رجوع اشترخوار و اشترخار و شترخوار و شترخار و خارشتر شود.
اشترخار است که خار شتری باشد. (برهان) (آنندراج). اشترخار. (جهانگیری). خارشتر. شترخار. شترخوار. اشترخوار. اشترغار. اشترغاز. بادآور. و رجوع اشترخوار و اشترخار و شترخوار و شترخار و خارشتر شود.
کلمه فارسی اوستائی است که در فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود بدین سان آمده است: خشوئویت اشترا، بمعنی تازیانۀ زود خزنده، تند جنبنده. رجوع به ص 246 فرهنگ مزبور شود
کلمه فارسی اوستائی است که در فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود بدین سان آمده است: خشوئویت اشترا، بمعنی تازیانۀ زود خزنده، تند جنبنده. رجوع به ص 246 فرهنگ مزبور شود