دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 38 هزارگزی شمال باختری نطنز و 17 هزارگزی باختر شوسۀ نطنزبه کاشان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 2000 تن. آب آن از چشمه سار و 20 رشته قنات. محصول آن غلات، انواع میوه جات و حبوبات. (از فرهنگ جغرافیائی ج 3)
دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان واقع در 38 هزارگزی شمال باختری نطنز و 17 هزارگزی باختر شوسۀ نطنزبه کاشان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 2000 تن. آب آن از چشمه سار و 20 رشته قنات. محصول آن غلات، انواع میوه جات و حبوبات. (از فرهنگ جغرافیائی ج 3)
نیزۀ میان کاواک که بدان مرغان راشکار کنند. (منتهی الارب). زبطانه سبطانه است. (البستان) (محیط المحیط). زبطانه لغتی است در سبطانه که نیزه ای است میان تهی شبیه به نی و با سنگی که در جوف آن میگذارند مرغان را شکار کنند. (از اقرب الموارد). زبطانه بر وزن و معنی سبطانه بتحریک است و آن نیزه ای است میان خالی که با آن شکار می اندازند. (ترجمه قاموس). زبطانه مانند سبطانه است. این هر دو لغت بتحریک خوانده میشوند و بمعنی لولۀ درازی است سوراخ شده که با آن گلوله پرتاب کنند و تیرهای کوچک در آن گذارندو با دمیدن در مجری آنها را (بطرف نشانه) بیرون اندازند. و این همان است که اکنون آنرا زربطانه خوانند. (از تاج العروس). و هم در آن کتاب ذیل مادۀ ’سبط’ آمده: سبطانه نیزه ای است میان تهی که پرندگان را با آن زنند و گویند با دمیدن در آن تیرهایی کوچک بسوی پرنده رها میکنند که هیچگاه خطا نمیکنند. و در ذیل مادۀ ’زرط’ آمده: زربطانه در تداول عامه زبطانه است. احمد رضا آرد: نیزه ای میان خالی و یا لوله ای است درازو سوراخ شده که با آن گلوله (بندقه) پرتاب کنند و یا در آن بسختی میدمند تا تیرهای کوچکی که در آن تعبیه شده (بسوی هدف) رها کنند. تیراندازی بدین وسیله معمولاً خطا نمیکند. (متن اللغه). در شفاء الغلیل است که زبطانه مولد و اصل آن سبطانه است. رجوع به شفاء الغلیل شود. زبطانه از آلات صید و عبارت است از چوبی دراز و مانند نیزه میان تهی، شکارچی گلولۀ گلین و خرد را در دهانۀ آن قرار میدهد سپس (بعد از هدف گیری) در چوب نی مانند میدمد و گلوله از آن بشدت پرتاب میشود. این نوع پرتاب گلوله بیشتر به هدف میرسد. (از صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 137)
نیزۀ میان کاواک که بدان مرغان راشکار کنند. (منتهی الارب). زبطانه سبطانه است. (البستان) (محیط المحیط). زبطانه لغتی است در سبطانه که نیزه ای است میان تهی شبیه به نی و با سنگی که در جوف آن میگذارند مرغان را شکار کنند. (از اقرب الموارد). زبطانه بر وزن و معنی سبطانه بتحریک است و آن نیزه ای است میان خالی که با آن شکار می اندازند. (ترجمه قاموس). زبطانه مانند سبطانه است. این هر دو لغت بتحریک خوانده میشوند و بمعنی لولۀ درازی است سوراخ شده که با آن گلوله پرتاب کنند و تیرهای کوچک در آن گذارندو با دمیدن در مجری آنها را (بطرف نشانه) بیرون اندازند. و این همان است که اکنون آنرا زربطانه خوانند. (از تاج العروس). و هم در آن کتاب ذیل مادۀ ’سبط’ آمده: سبطانه نیزه ای است میان تهی که پرندگان را با آن زنند و گویند با دمیدن در آن تیرهایی کوچک بسوی پرنده رها میکنند که هیچگاه خطا نمیکنند. و در ذیل مادۀ ’زرط’ آمده: زربطانه در تداول عامه زبطانه است. احمد رضا آرد: نیزه ای میان خالی و یا لوله ای است درازو سوراخ شده که با آن گلوله (بندقه) پرتاب کنند و یا در آن بسختی میدمند تا تیرهای کوچکی که در آن تعبیه شده (بسوی هدف) رها کنند. تیراندازی بدین وسیله معمولاً خطا نمیکند. (متن اللغه). در شفاء الغلیل است که زبطانه مولد و اصل آن سبطانه است. رجوع به شفاء الغلیل شود. زبطانه از آلات صید و عبارت است از چوبی دراز و مانند نیزه میان تهی، شکارچی گلولۀ گلین و خرد را در دهانۀ آن قرار میدهد سپس (بعد از هدف گیری) در چوب نی مانند میدمد و گلوله از آن بشدت پرتاب میشود. این نوع پرتاب گلوله بیشتر به هدف میرسد. (از صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 137)
نی میان کاواک که بدان مرغان را اندازند. (منتهی الارب). نیزه ای است میان خالی که بدان مرغان را اندازند و آن را زبطانه نیز گویند. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به زبطانه شود
نی میان کاواک که بدان مرغان را اندازند. (منتهی الارب). نیزه ای است میان خالی که بدان مرغان را اندازند و آن را زَبَطانه نیز گویند. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به زبطانه شود
زبطانه. وسیله ای که برای شکار پرندگان بکار برند... در قرن شانزدهم نوعی از سلاح آتشین... نوعی تفنگ بلند... (از دزی ج 1ص 584). مجرای دراز سوراخ شده است که گلوله گلین و تیرهای ناوک را در آن با دمیدن پرت می کنند و هم اکنون به زربطانه معروف است و آن مرادف سبطانه باشد. (از تاج العروس). و حریری در دره الغوص می نویسد: چوب دراز میان خالی را که بدان گلولۀ گلین پرت کنند زربطانه گویند، در حالی که صواب سبطانه است، زیرااین کلمه (سبطانه) مشتق از سبوطه به معنی طول و امتداد است (وساباط هم از همین ریشه است به علت امتدادآن میان دو خانه) . رجوع به زبطانه و سبطانه شود
زَبَطانَه. وسیله ای که برای شکار پرندگان بکار برند... در قرن شانزدهم نوعی از سلاح آتشین... نوعی تفنگ بلند... (از دُزی ج 1ص 584). مجرای دراز سوراخ شده است که گلوله گلین و تیرهای ناوک را در آن با دمیدن پرت می کنند و هم اکنون به زربطانه معروف است و آن مرادف سبطانه باشد. (از تاج العروس). و حریری در دره الغوص می نویسد: چوب دراز میان خالی را که بدان گلولۀ گلین پرت کنند زربطانه گویند، در حالی که صواب سبطانه است، زیرااین کلمه (سبطانه) مشتق از سبوطه به معنی طول و امتداد است (وساباط هم از همین ریشه است به علت امتدادآن میان دو خانه) . رجوع به زبطانه و سبطانه شود
به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. (برهان قاطع). همان انبان است یعنی پوست بزغالۀ خشک کرده که درویشان در میان بندند. (مؤید الفضلاء) : فلک، اندر دل مسکین مونه از این غم هرچه در انبانه دیری. باباطاهر. چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز ازین حیل که در انبانۀ بهانۀ تست. حافظ. که ای سالک چه در انبانه داری بیا دامی بنه گر دانه داری. حافظ. - انبانه پاره، پاره ای از انبانه. تکه ای از پوست دباغت شده: گویند آهنگری کردی (کاوه) پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوۀ آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. (تاریخ بلعمی). - مثل انبانه، کفشی بد. چرمی بی قوت. (امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405)
به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. (برهان قاطع). همان انبان است یعنی پوست بزغالۀ خشک کرده که درویشان در میان بندند. (مؤید الفضلاء) : فلک، اندر دل مسکین مونه از این غم هرچه در انبانه دیری. باباطاهر. چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز ازین حیل که در انبانۀ بهانۀ تست. حافظ. که ای سالک چه در انبانه داری بیا دامی بنه گر دانه داری. حافظ. - انبانه پاره، پاره ای از انبانه. تکه ای از پوست دباغت شده: گویند آهنگری کردی (کاوه) پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوۀ آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. (تاریخ بلعمی). - مثل انبانه، کفشی بد. چرمی بی قوت. (امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). لبشونه. لیسبن. لیزبون. (دمشقی). شهری به اسپانیا. (نفح الطیب). شهری به اندلس که آنرا لشبونه نیز گویند و آن متصل به شنترین و نزدیک بحر محیط است و در ساحل آن عنبر نیکو یافت میشده است. ابن حوقل گوید: اشبونه بر مصب نهر شنترین بسوی دریاست و گوید از دهانۀ نهر که معدن است تا اشبونه و تا شنتره دو روز راه است و جماعتی بدان نسبت دارند. (معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فهرست حلل السندسیه ج 1 و ج 2 شود شهری به اندلس متصل به شنترین نزدیک به بحر محیط و بقولی در مصب شنترین بدریاو آنرا لشبونه نیز گویند. (معجم البلدان).
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). لبشونه. لیسبن. لیزبون. (دمشقی). شهری به اسپانیا. (نفح الطیب). شهری به اندلس که آنرا لشبونه نیز گویند و آن متصل به شنترین و نزدیک بحر محیط است و در ساحل آن عنبر نیکو یافت میشده است. ابن حوقل گوید: اشبونه بر مصب نهر شنترین بسوی دریاست و گوید از دهانۀ نهر که معدن است تا اشبونه و تا شنتره دو روز راه است و جماعتی بدان نسبت دارند. (معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فهرست حلل السندسیه ج 1 و ج 2 شود شهری به اندلس متصل به شنترین نزدیک به بحر محیط و بقولی در مصب شنترین بدریاو آنرا لشبونه نیز گویند. (معجم البلدان).
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن