جدول جو
جدول جو

معنی اشائب - جستجوی لغت در جدول جو

اشائب
(اَ ءِ)
جمع واژۀ اشابه. جوالیقی گوید: ’الاشائب، الاخلاط من الناس. قیل انها فارسیه معربه، اصلها ’اشوب’. قال الاخنس بن شریق:
فوارسها من تغلب ابنه وائل
حماهٌ کماهٌ لیس فیهم اشائب
لغت نامه دهخدا
اشائب
جمع اشابه، مردمان، داراک های ناروا
تصویری از اشائب
تصویر اشائب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ ءِ)
جمع واژۀ ارب. حاجتها. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شی ٔ، جمع واژۀ اشعر، بمعنی بسیارموی اندام. پرموی
لغت نامه دهخدا
(اَءِ)
جمع واژۀ اشأم. (المعرب جوالیقی ص 27)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
لقب بنومنذر است از آن جهت که جمال داشتند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
اطایب. صاحب منتهی الارب در ذیل مطائب آرد: بهترین و برگزیدۀ هر چیزی، واحد ندارد. اطائب مثله یا مطائب در خرمای تر و مانند آن و اطائب در شترهای کشتنی. و منه: اطعمنا من اطائبه. (منتهی الارب). نیکوترین قسمتهای گوشت شتر نحرشده. (ناظم الاطباء). رجوع به مطائب شود، محافظ و رئیس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خشیب. (منتهی الارب). رجوع به خشیب شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
موی سپید. (دهار) : شیب شائب مبالغه است مانند لیل لائل. (منتهی الارب). شیب شائب، مبالغه است یعنی پیری بسیار و موی بسیار سپید. (ناظم الاطباء). و صاحب تاج العروس آرد: اشیب موی سپید است بر وزن وصف معایب خلقی مانند اعمی و اعرج. سپیدی موی را از عیوب شمرده اندچنانکه حسن بن ابی علی الزوزنی گفته است:
کفی الشیب عیبا ان ّ صاحبه اذا
اردت به وصفاً له قلت اشیب
و کان قیاس الاصل لوقلت شائباً
و لکنه فی جمله العیب یحسب.
و شائب نادرست است و استعمال نکرده اند و از اشیب شیباء بر وزن فعلاء نیامده است. -انتهی، مخلوطکننده. (از اقرب الموارد). آمیزنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابوبکر بن شائب. محدث است و متأخر. (منتهی الارب). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارائب
تصویر ارائب
خرگوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائب
تصویر شائب
پیر سپیدموی
فرهنگ لغت هوشیار
نگاه کردن، دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی