جدول جو
جدول جو

معنی اسیرخانه - جستجوی لغت در جدول جو

اسیرخانه
(اَ نَ / نِ)
زندان خانه. اسیرجای:
تا در اسیر خانه آن زلف بود غیر
من در شکنجه بودم و او در عذاب بود.
محتشم کاشانی
لغت نامه دهخدا
اسیرخانه
بندی خانه زندان بندگاه
تصویری از اسیرخانه
تصویر اسیرخانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرانه
تصویر ایرانه
(دخترانه)
منسوب به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیاخانه
تصویر آسیاخانه
آسیاکده، جایگاه آسیا، محل آسیا، سرآسیا، آسخانه، آسکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبیرخانه
تصویر دبیرخانه
شعبه ای از یک اداره که نامه ها را در آنجا می نویسند، دارالانشا
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رِ نَ / نِ)
متعلق به خانه، خصوصی.
- حمام سرخانه،حمام خزانه ای که سابقاً در خانه وجود داشت خاص مکنت داران.
- خیاط سرخانه، خیاط خصوصی.
- داماد سرخانه، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس بماند.
- معلم سرخانه، معلمی که برای تعلیم شاگرد به خانه پدر و مادر او میرود برای درس دادن او
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
اسبهای بارکش که در کارزارحمل بار و بنه می کنند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
به اصطلاح موسیقیان بمعنی آواز بلند. (غیاث) (آنندراج). چنانچه میان خانه آواز متوسط. (آنندراج) :
ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون
سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو.
مؤمن استرابادی (از آنندراج).
نوایی که در پردۀ غیب بود
ز سر خانه نقش سیمک نمود.
ملا طغرا (از آنندراج).
، منتهای چیزی. (غیاث). کنایه از پایۀ کمال هر چیزی چنانکه کسی پرزور باشد گویند در سر خانه زور است و حد معین. (آنندراج) :
میکشی خمیازه دایم از پی تحصیل مال
میرسانی چون کمان سرخانه از تیرآوری.
شفیع اثر (از آنندراج).
تن سنگین دلان را خانه زنبور میسازد
کمان ابروی خوبان عجب سرخانه ای دارد.
صائب.
، پایه و رتبه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان سامنۀ شهرستان ملایر، دارای 219تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، دیم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ نَ)
اندوهگین (زن). ج، اسیانات
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام محلی کنار راه تبریز و اهر، میان شورده و ایلیچه در 23500گزی تبریز. این ده جزء دهستان کیوان از بخش خداآفرین شهرستان تبریز است، 6500گزی جنوب خداآفرین، 47000گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی. معتدل. سکنه 88 تن. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام دیگر بلخ بامی. بلخ. (یادداشت مؤلف) :
به فرخ ترین فال گیتی فروز
سپه راند از آمل شه نیمروز
سوی شیرخانه به شادی و کام
که خوانی ورا بلخ بامی به نام
به کالف شد از بلخ گاه بهار
وز آنجایگه کرد جیحون گذار.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
شرابخانه. (آنندراج). به معنی میخانه است. (از غیاث) :
گردش چشم یار را نازم
باد او شیر خانه دل ما.
جلال اسیر (از آنندراج)
محلی که شیر (اسد) را در آن نگاه دارند. (یادداشت مؤلف). باغ وحش
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
کلیسا و کنشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
خائن شمردن کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ/نِ)
مرکّب از: امیر عربی + انۀ فارسی، شاهانه. (ناظم الاطباء)، شاهوار. (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پسر یاربیک خان میش مست توپچی باشی. از امرای نادرشاه بود. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه و فهرست آن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ گَنَ / نِ)
بازار مسگرها. جائی که مسگران در آنجا به کار مشغولند، در دستگاه و سرکار دیوان و سلطنت دورۀ صفویه جایی که ظرفهای مس را در آن نگاهداری می کرده اند، نظیر: ایاغخانه و شربتخانه و غیره: صاحب جمع مسگرخانه مبلغ سی تومان مواجب داشته. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 71)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دارالانشاء. دفتری که دبیران و نویسندگان اداره ای آن جا به کارهای نویسندگی پردازند.
- دبیر خانه حزب، محل اجتماع نویسندگان حزب. دفتر حزب
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بنائی برآورده آسیا را. جایگاه آسیا. آس کده. آسیاکده. سرآسیا. مرحی. مطحن
لغت نامه دهخدا
تصویری از امیرانه
تصویر امیرانه
پارسی است میرانه شاهوار
فرهنگ لغت هوشیار
کمال هر چیز حد نصاب:) در سر خانه زود است . (، آواز بلند. یا داماد سر خانه. دامادی که در خانه پدر و مادر عروس زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخانه
تصویر سرخانه
((سَ نِ یا نَ))
کمال هر چیز، حد نصاب، آواز بلند، داماد، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس زندگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبیرخانه
تصویر دبیرخانه
((~. نِ))
بخشی از اداره که وظیفه وارد یا صادر کردن نامه ها را دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخانه
تصویر سرخانه
اکسی هموگلوبین
فرهنگ واژه فارسی سره
دارالانشاء
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه ای که ساختار درب و پنجره ی آن از ارسی است
فرهنگ گویش مازندرانی