جدول جو
جدول جو

معنی اسگلی - جستجوی لغت در جدول جو

اسگلی
للک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ سَ لی ی)
منسوب باسله. کسی که بنوک زبان تکلم میکند
لغت نامه دهخدا
(اِ گِ)
دهی است از ییلاقات مشهد، بها پیش دادن. (منتهی الارب). بیع سلف کردن. سلف دادن. مالی را به بیع سلف خریدن، پیش فرستادن، بچهل وپنج سالگی رسیدن زنی: اسلف المراءه و هی مسلف. (منتهی الارب) ، از پیش رفتن. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
حالت و چگونگی موجوداتی که زندگی را بطور طفیلی می گذرانند. طفیلی شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
گوسفند دشتی. (آنندراج) (ذیل و تتمۀ برهان قاطع چ هند). رجوع به ارغالی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
رجوع به ارکله و هراکله شود، دندان بر چیزها نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گزیدن بدندان: ارم علی الشی ٔ، گزید بدندان این چیز را، بستن چیزی را. سخت بستن: ارم الشی ٔ، بست این چیز را، سخت تافتن، چنانکه رسن را: ارم الحبل. (منتهی الأرب). نیک تافتن رسن. (تاج المصادربیهقی). ریسمان (را) تابیدن. (کنزاللغات) ، نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن، تمام کردن همه را، چنانکه قحطسال: ارمت السنه القوم، خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را، فنا شدن، چنانکه مال. (از منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
بلغت تنکابن اسم جرّی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی موجودات و اشخاصی که زندگی را بطور طفیلی میگذرانند طفیلی شدن، حالت کسانی که در جامعه سر بار دیگرانند، طفیلی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
طفيليّةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
Parasitic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parasitaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
انگولک، تحریک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمگس، مگس خونخوار کوهستانی البرز مرطوب، اسپله، ماهی درشت اندام خزری با سر بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
اشک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parasit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parasitario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
паразитический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parasitär
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
паразитичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
pasożytniczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
寄生的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parasitário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parassitario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parasitair
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
परजीवी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
طفیلی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
পরজীবী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parasi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
parazitik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
기생적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
寄生的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
กาฝาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انگلی
تصویر انگلی
טפילי
دیکشنری فارسی به عبری