جدول جو
جدول جو

معنی اسکندرجاه - جستجوی لغت در جدول جو

اسکندرجاه(اِ کَ دَ)
نواب نظام اسکندرجاه، یکی از ملوک حیدرآباد هند که عنوان نظام داشتند. وی در سنۀ 1217 هجری قمری پس از وفات پدر نواب نظامعلی خان بتخت سلطنت جلوس کرد و پس از 2 سال فرمانفرمائی درسال 1244 هجری قمری درگذشت و پسر او امیرفرخنده ناصرالدوله علی خان جانشین وی گردید. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندرجاه
تصویر اندرجاه
اندرگاه، پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، پنجه وه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ دَ)
یکی از ملوک گجرات هندوستان. وی در سنۀ 932 هجری قمری جانشین پدر خود مظفرشاه ثانی گشت و بیش از چند ماه سلطنت نکرده بود که درهمان سال بقتل رسید و برادرش نصیرخان بعنوان محمدشاه ثانی بر تخت سلطنت جلوس کرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ نَ)
شهری است ازشام بر کران دریای روم و اندر وی مسلمانانند و شهری است با نعمت بسیار و کشت و برز و خواسته های بسیار. (حدودالعالم). رجوع به اسکندرون شود. شهریست در شرقی انطاکیه بر ساحل بحر شام، بین آن و بغراس چهار فرسنگ است و بین آن و انطاکیه هشت فرسنگ، و یاقوت گوید من در بعض تواریخ شام دیدم که اسکندرونه بین عکا و صور است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ مَ)
کتابی شامل سرگذشت اسکندر. آقای پورداود در فرهنگ ایران باستان آورده اند: داستان اسکندر در تاریخ و ادبیات ما معروف است. این داستان که مایۀ شگفت هر ایرانی است از زبان سریانی بمارسیده است. اسکندرنامۀ سریانی که امروزه در دست است از روی اسکندرنامۀ پهلوی است و اسکندرنامۀ پهلوی که بدبختانه از دست رفته ترجمه ای بود از اسکندرنامۀ یونانی که هنوز موجود است. این اسکندرنامۀ یونانی نظر بوضعی که امروزه دارد باید در سدۀ سوم میلادی یا زمانی متأخر از آن در مصر گردآوری شده باشد. مطالب این نامه در زمان بطلمیوس که پس از مرگ اسکندر در سال 323 قبل از میلاد در مصر سلطنت تشکیل داد و تا سال سی ام قبل از میلاد پایا بود، سرچشمه گرفته است. این مطالب که بیشترش افسانه و داستان است در سدۀ سوم میلادی بصورت کتابی درآمده و به کالیستنس نسبت داده شده و اکنون آن کتاب باسم کالیستنس دروغی خوانده میشود. کالیستنس نوۀ ارسطاطالیس از نویسندگان یونانی بود که در هنگام لشکرکشی اسکندر بایران همراه وی بود. دیگر از نویسندگانی که همراه وی بودند پتولمئوس (بطلمیوس) پسر لاگس بود، همان کسی که پس از اسکندر در مصر شهریاری برپا کرد، دیگر اریستوبولس. این نویسندگان هر یک در تاریخ اسکندر کتابی داشتند که ازدست رفته است اما پیش از آنکه از میان برود نویسندگان دیگر یونانی آنها را خوانده و مطالبی درباره اسکندر بجای گذاشته اند. از آنانست آریانوس که در سال 95 میلادی زاییده شده و در سال 175 درگذشته است. مأخذ عمده و معتبر انابازیس (لشکرکشی اسکندر) کتاب اریانوس همان تألیفات بطلمیوس و اریستوبولس بود که غالباً در طی کتابش از آنان و از کالیستنس نام میبرد. کالیستنس نیز تاریخی ازبرای اسکندر نوشته که از دست رفته است. از نوشتهای او مانندنوشتهای همگنانش فقط در آثار نویسندگان دیگر مطالبی یاد گردیده است. مثلاً پلوتارخس که در نخستین سدۀ میلادی میزیسته در سخن از کیمن نویسندگانی که ملتزم رکاب اسکندر بودند بخوبی یادآور گویندگانی مانند عنصری و فرخی و عسجدی میباشند که در لشکرکشیهای محمود غزنوی بهند همراه او بودند، و غارتگریهای اسکندر در ایران کمتر از بیداد تازیان و مغولها نبوده، کالیستنس نخواست او را بستاید و رفتارهای زشت او را خوب جلوه دهد و در تعریف و تمجید وی را بپایۀ یکی از نیم خدایان یونان برساند، بسا کردارهای ناهنجار اسکندر مایۀ ریشخند وی بوده است. از اینرو نیز اسکندر بر او خشم گرفته و بزندانش افکند تا در همانجا جان سپرد. اسکندرنامه ای که پس از گذشتن چندین سده به کالیستنس پیوسته اند کتابی است ساختگی و رمانی است که داستانهای قرون متفاوت و اقوام گوناگون در آن گرد آمده است. همین افسانه های شگفت انگیز است که در شاهنامۀ فردوسی و خمسۀ نظامی راه یافته و در آنجا این دشمن دیرین ایران بنیکی یاد گردیده است. ازمآخذ خودمان تاریخی از اسکندر بجای نمانده و نام و نشانی از او در دست نیست جز اینکه در چند کتاب پهلوی، چه آنهایی که از روزگار ساسانیان بجای مانده و چه آنهاییکه پس از تاخت و تاز تازیان نوشته شده، در همه جا گجستک سکندر (اسکندر ملعون) خوانده شده و پیک اهریمنی و آسیب دوزخی ایران یاد گردیده است: بیشک در ’ختای نامک’ پهلوی که اساس سیرالملوک و شاهنامه ها بوده بسیار کم از اسکندر سخن رفته بود و هرچه هم درباره او گفته شده بود ناگزیر خوب نبود و مانند همان جملاتی بوده که نمونۀ آنها در نوشتهای پهلوی موجود است.
داستان اسکندر آنچنان که امروز در ادبیات ما دیده میشود شاید در شاهنامۀ منثور فارسی که شاهنامۀ ابومنصوری خوانده شده راه یافته و بفردوسی رسیده باشد. داستان اسکندر از عربی بفارسی گردانیده شد، چنانکه کلیله و دمنه که در روزگار ساسانیان از سانسکریت بپهلوی درآمده و از پهلوی بعربی گردانیده شده بود، از عربی بفارسی ترجمه گردید، اسکندرنامۀ یونانی که گفتیم بکالیستنس دروغی خوانده شده در زمان ساسانیان بپهلوی گردانیده شده و در همان روزگار از پهلوی بزبان سریانی درآمده و عربی آن از روی ترجمه سریانی آنچنانکه امروزه در دست است بخوبی میرساندکه از روی ترجمه پهلوی آن صورت گرفته است تا از متن یونانی آن. از بسیاری اسماء خاصی که در متن سریانی تحریف شده شکی نمیماند که اساس این ترجمه پهلوی بوده و از این گذشته در اسکندرنامۀ سریانی بمطالبی برمیخوریم که در متن یونانی آن دیده نمیشود. باسکندرنامه رفته رفته افسانهای دیگر در ایران افزوده شده، از آنجمله اینکه مادرش از خاندان پادشاهان هخامنشی دانسته شده و نظر بهمین افسانه است که در مصر او را پسر یکی از فرعونها پنداشتند. از اینکه چگونه ایرانیان چنین کتابی را از یونانی بزبان ملی خود پهلوی درآورده اند مایۀ شگفت است زیرا در همه جای این نامه اسکندر ستایش شده و از شکست ایران و دلاوری سپاه دشمن سخن رفته، همان دشمنی که دورۀ سرافرازی مرزوبوم شان را بروزگار سیاهی مبدل ساخت و بکاخ شاهنشاهی آنان در پارس (پرسپولیس) آتش افکند و اوستا را بنابر روایات ایرانیان در دژنپشت آن کاخ بسوخت. ولی پس از آنکه دانستیم در قلمرو ساسانیان گروه انبوهی از نسطوریها میزیستند حل مسئله چندان دشوار نیست، این عیسویان سریانی زبان که گفتیم از دیرزمانی در زیر نفوذ زبان یونانی بودند ناگزیر بزبان رسمی دولت آن عهد که پهلوی باشد نیز آشنا بودند. این مردم تابع ایران آن غرور ملی و دینی خود ایرانیان را نداشتند و ترجمه کتابی مانند اسکندرنامه از یونانی بپهلوی برای آنان نه دشوار بودو نه چندان بار گران احساسات آنان. برخی از دانشمندان مترجم سریانی اسکندرنامه را از مردم سوریه دانسته اند. (نقل از کتاب فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود. از صص 168- 172). مشهورترین اسکندرنامه به فارسی، اسکندرنامۀ منظوم نظامی گنجوی است که در دو بخش بنام شرفنامه و اقبال نامه (یا خردنامه) مشهور است. و نسخۀ منثور ضخم کهنی که شاید نهصد سال پیش تألیف شده است در کتاب خانه سعید نفیسی هست مشتمل بر غرائب حکایات و شاید این نسخه قدیم ترین اسکندرنامه های فارسی باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
ابن احمدشاه درانی. احمدشاه وی را ولیعهد خود مقرر کرد و برادران دیگر را بخدمت او مأمور و جهانخان را با سی هزار کس لشکر با ولیعهد بسمت پنجاب مأمور کرد و خود از قندهار کوچیده در سه منزلی قندهار که محل سکنای ایلات افغان و خوش آب و هوا بود نزول و آزار او زیاد شدت کرده در اواخر ماه جمیدی الثانی سنۀ 1185 هجری قمری دنیای فانی راوداع کرده بسرای آخرت شتافت... از جانب تیمورشاه فرمانی بجهانخان که در پیشاور در خدمت اسکندرشاه بود به این مضمون مسطور و مرقوم گردید که برادر کامکار و ولیعهد نامدار اسکندرشاه را برداشته زود خود را بحضور رسانند و شقۀ (ظ: نوشتۀ) علیحده ای هم به اسکندرشاه مبنی بر طلب، نوشته ارسال داشت. جهان خان بمضمون فرمان اطاعت کرده با اسکندرشاه از پیشاور برآمده واردکابل شد و پرویز ولد اصغر احمدشاه را که در آنجا بود همراه گرفته روانۀ خدمت تیمورشاه و در قندهار برکاب تیموری رسیده، شاه موصوف برادران را احترام و جهان خان و سرداران را بقدر مرتبه نوازش کرد. بعد از فراغ از مقدمات از قندهار کوچیده روانۀ کابل شد و در ورود به آنجا سرانجام احمدشاهی آنچه بود به حیطۀ ضبط درآورده... با برادران بدستور ایام پدر بنابر سلوک گذاشته همگی را در حرم سرای جا داده بوقت اکل طعام همه برادران را نزد خود طلبیده اسکندرشاه را با خود وسلیمان شاه و پرویز را با یکدیگر در اکل شریک و دیگران را بدستور سابق با ولدان لقمان خان که از عهد احمدشاه در حرمسرا میبودند ردیف کرده و هنگام سواری بدستور پادشاهان خود در پیش و اسکندر که ولیعهد بود از عقب و سلیمان و سایر برادران بعد از اسکندر میرفتند. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 114، 117 و 118)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ ری یَ)
اسکندر در بازگشت از سفر هند بایران، در کنار اقیانوس جای مساعدی، در جوار بندری انتخاب وشهری بنا کرد که موسوم باسکندریه شد (این محل را کراچی کنونی میدانند). (ایران باستان ص 1857 و 1862)
اسکندریۀ ایسوس در کنار دریای مغرب، بناکردۀ آن تی گن اول، از سلسلۀ سلوکیان. (ایران باستان ص 2111)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ دَ)
پنجمین از سلاطین افاغنۀ هند که در سال 962 هجری قمری درگذشته است. (یادداشت مؤلف)
هشتمین از سلاطین گجرات که در سال 932 هجری قمری درگذشته است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اندرگاه. (فرهنگ فارسی معین). هریک از روزهای خمسۀ مسترقه. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرگاه شود
لغت نامه دهخدا
پنج روز افزونی آخر سال خمسه مسترقه که نامهای آنها از این قرار است: اهنود اهنوذ، اشتود اشتوذ، اسپنتمد اسپنتمذ، وهو خشتر، وهیشتایشت
فرهنگ لغت هوشیار