کشور قدیم ساکسن و یکی از دول هفتگانه که در دامنۀ سالفه بنام هپتارخیا (حکومات سبعه) تشکیل یافته بود و شامل ایالات امروزی موسوم به اسکس و میدلسکس و هردفورد بود و مرکز آن شهرلندن بود. این دولت در تاریخ 526 میلادی تأسیس یافت
کشور قدیم ساکسن و یکی از دول هفتگانه که در دامنۀ سالفه بنام هپتارخیا (حکومات سبعه) تشکیل یافته بود و شامل ایالات امروزی موسوم به اسکس و میدلسکس و هردفورد بود و مرکز آن شهرلندن بود. این دولت در تاریخ 526 میلادی تأسیس یافت
اصل آن ایست ساکس یعنی ساکس شرقی، کنت نشینی در جنوب شرقی انگلستان، واقع در مصب تایمز. از طرف مشرق ببحر شمال، از سوی شمال به سوفولک و کمبریج و از جانب مغرب به هردفورد و میدلسکس و از جهت جنوب به کنت محدود و محاط میباشد و بوسیلۀ نهر تایمز از ایالت واقع در جنوب وی جدا میشود. طول آن 80 هزار گز و عرض به 70 هزار گز بالغ میگردد. مرکزآن لندن. جهت جنوبی آن را مردابی احاطه کرده. حبوبات و حیوانات آن فراوان است. ماهی موسوم به استریدیه در سواحل آن بسیار یافت می شود. (قاموس الاعلام ترکی)
اصل آن ایست ساکس یعنی ساکس شرقی، کنت نشینی در جنوب شرقی انگلستان، واقع در مصب تایمز. از طرف مشرق ببحر شمال، از سوی شمال به سوفولک و کمبریج و از جانب مغرب به هردفورد و میدلسکس و از جهت جنوب به کنت محدود و محاط میباشد و بوسیلۀ نهر تایمز از ایالت واقع در جنوب وی جدا میشود. طول آن 80 هزار گز و عرض به 70 هزار گز بالغ میگردد. مرکزآن لندن. جهت جنوبی آن را مردابی احاطه کرده. حبوبات و حیوانات آن فراوان است. ماهی موسوم به استریدیه در سواحل آن بسیار یافت می شود. (قاموس الاعلام ترکی)
ارز. اریس. فوقا، زیج ارکند، زیجی هندی است و آنرا سابق بر ابوریحان ترجمه کرده اند و چون نامفهوم بوده و الفاظ هندی را عیناً نقل کرده بودند، بیرونی بار دیگر آنرا ترجمه و تهذیب کرده است
ارز. اریس. فوقا، زیج ارکند، زیجی هندی است و آنرا سابق بر ابوریحان ترجمه کرده اند و چون نامفهوم بوده و الفاظ هندی را عیناً نقل کرده بودند، بیرونی بار دیگر آنرا ترجمه و تهذیب کرده است
عالم هیوی یونانی از اهالی کنید که اختراع شاخص افقی را به وی نسبت کنند. (409- 356 قبل از میلاد) ، جنبانیدن شیر تا دوغ شود، گرانبار رفتن بچیزی نام ملاحی یونانی از اهالی سیزیک بمائۀ دوم قبل از میلاد، که در خدمت پادشاهان اسکندریه بود، و بمسافرت دور افریقا پرداخت
عالم هیوی یونانی از اهالی کنید که اختراع شاخص افقی را به وی نسبت کنند. (409- 356 قبل از میلاد) ، جنبانیدن شیر تا دوغ شود، گرانبار رفتن بچیزی نام ملاحی یونانی از اهالی سیزیک بمائۀ دوم قبل از میلاد، که در خدمت پادشاهان اسکندریه بود، و بمسافرت دور افریقا پرداخت
پی. پایه. بنیاد. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). شالده. بن. پیکره. شالوده. بنیان. نهاد. اصل. اس ّ. بنیاد و بیخ عمارت و بناء. (غیاث). بنیاد عمارت. (مؤیدالفضلاء). بن دیوار. ج، اسس. (منتهی الارب). بنوره. بنوری: تا تو بولایت بنشستی چو اساسی کس را نبود با تو در این باب سپاسی زین دادگری باشی و زین حق بشناسی پاکیزه دلی، پاک تنی، پاک حواسی. منوچهری. الحمد ﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک المله التی علت غراسها و رست اساسها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299). سپاس مر خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت که بلند شد نهالش و قرار گرفت اساسش. (تاریخ بیهقی ص 308). تا اساس تنم بجای بود نروم جز که بر طریق اساس. ناصرخسرو. همتت را چو چرخ باد علو دولتت را چو کوه باد اساس. مسعودسعد. ای با اساس رفعت تو کوته آسمان وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب. خاقانی. گویم که چهار اساس عمرت چون سبع شداد باد محکم. خاقانی. لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطۀ وجوداو که بازداشت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 7). - اساس کردن و بستن و نهادن و گستردن و کشیدن و انداختن و برآوردن، بنیاد نهادن: ای برادرزادۀ صدری که دولت را اساس از زمین کاشغر تا بحر قسطنطین نهاد. معزی. آنکه اساس توبرین گل نهاد کعبۀ جان در حرم دل نهاد. نظامی. زمینی که دارد بر و بوم سست اساسی برو بست نتوان درست. نظامی. لیک اساسی که نوش برکشند از لقب خاص بزیور کشند سهل بود تا که ز روی قیاس زآب و گل من چه توان کرد اساس. امیرخسرو. بکوی کس رخ زردی نمی بریم که فقر اساس کلبۀ ما را ز کهربا انداخت. واله هروی، خشمگینی، رقت قلب، اسارت، بندگی، عدم صلاحیت زمین رستن گیاه را
پی. پایه. بنیاد. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). شالده. بُن. پیکره. شالوده. بنیان. نهاد. اصل. اُس ّ. بنیاد و بیخ عمارت و بناء. (غیاث). بنیاد عمارت. (مؤیدالفضلاء). بُن دیوار. ج، اُسس. (منتهی الارب). بَنَوره. بَنَوری: تا تو بولایت بنشستی چو اساسی کس را نبود با تو در این باب سپاسی زین دادگری باشی و زین حق بشناسی پاکیزه دلی، پاک تنی، پاک حواسی. منوچهری. الحمد ﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک المله التی علت غراسها و رست اساسها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299). سپاس مر خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت که بلند شد نهالش و قرار گرفت اساسش. (تاریخ بیهقی ص 308). تا اساس تنم بجای بود نروم جز که بر طریق اساس. ناصرخسرو. همتت را چو چرخ باد عُلو دولتت را چو کوه باد اساس. مسعودسعد. ای با اساس رفعت تو کوته آسمان وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب. خاقانی. گویم که چهار اساس عمرت چون سبع شداد باد محکم. خاقانی. لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطۀ وجوداو که بازداشت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 7). - اساس کردن و بستن و نهادن و گستردن و کشیدن و انداختن و برآوردن، بنیاد نهادن: ای برادرزادۀ صدری که دولت را اساس از زمین کاشغر تا بحر قسطنطین نهاد. معزی. آنکه اساس توبرین گل نهاد کعبۀ جان در حرم دل نهاد. نظامی. زمینی که دارد بر و بوم سست اساسی برو بست نتوان درست. نظامی. لیک اساسی که نوش برکشند از لقب خاص بزیور کشند سهل بود تا که ز روی قیاس زآب و گل من چه توان کرد اساس. امیرخسرو. بکوی کس رُخ زردی نمی بریم که فقر اساس کلبۀ ما را ز کهربا انداخت. واله هروی، خشمگینی، رقت قلب، اسارت، بندگی، عدم صلاحیت زمین رُستن گیاه را
نامی است که باطنیه به علی علیه السلام دهند. (بیان الادیان) ، مردن فرزند مادر و پدر را. (منتهی الارب) ، اساف الخارز، اثأی فانخرمت الخرزتان. (اقرب الموارد) ، درفش سطبر زده دوخت پس تباه گردیدند هر دو درز. (منتهی الارب) ، شکافتن و باز کردن، چنانکه درز دوخته را: اساف الخرزه، باز کرد درز دوخته را، باشمشیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). - امثال: اساف حتی لایشتکی السواف ، در حق کسی گویند که از کثرت توالی هموم خوگر حوادث و سختیها گردیده باشد. (منتهی الارب). ، سخن تباه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
نامی است که باطنیه به علی علیه السلام دهند. (بیان الادیان) ، مردن فرزند مادر و پدر را. (منتهی الارب) ، اساف الخارز، اثأی فانخرمت الخرزتان. (اقرب الموارد) ، درفش سطبر زده دوخت پس تباه گردیدند هر دو درز. (منتهی الارب) ، شکافتن و باز کردن، چنانکه درز دوخته را: اساف الخرزه، باز کرد درز دوخته را، باشمشیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). - امثال: اساف حتی لایشتکی السواف َ، در حق کسی گویند که از کثرت توالی هموم خوگر حوادث و سختیها گردیده باشد. (منتهی الارب). ، سخن تباه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
کلمه صربی بمعنی مهاجر، نامی است که بصربستانی هائی که از صربستان، بسنی و هرزگوین فرار میکردند و در ممالک مجاوره مقیم میشدند تا از مظالم ترکان برهند، گفته میشده است
کلمه صربی بمعنی مهاجر، نامی است که بصربستانی هائی که از صربستان، بسنی و هرزگوین فرار میکردند و در ممالک مجاوره مقیم میشدند تا از مظالم ترکان برهند، گفته میشده است
یا اشکش یا اشکسن. نام پهلوانی. (لغات شاهنامه). و صاحب مجمل التواریخ آرد: اندر عهد کیخسرو هم این بزرگان به جای بودند: بیژن گیو... و اشکس قباد کاوه و... رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 91 و اشکش شود
یا اشکش یا اشکسن. نام پهلوانی. (لغات شاهنامه). و صاحب مجمل التواریخ آرد: اندر عهد کیخسرو هم این بزرگان به جای بودند: بیژن گیو... و اشکس قباد کاوه و... رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 91 و اشکش شود
دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در هفت هزارگزی جنوب شاهی و دو هزار و پانصد گزی مشرق شوسۀ شاهی به تهران واقع شده است. ناحیه ای است در دامنه کوه، معتدل مرطوب، دارای 1440 تن سکنه که از آب چشمه و آب بندان مشروب میشود. محصولش برنج، غلات، باقلا، نیشکر، کنف، کنجد، توتون، سیگار و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. این دهکده دارای دبستان و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در هفت هزارگزی جنوب شاهی و دو هزار و پانصد گزی مشرق شوسۀ شاهی به تهران واقع شده است. ناحیه ای است در دامنه کوه، معتدل مرطوب، دارای 1440 تن سکنه که از آب چشمه و آب بندان مشروب میشود. محصولش برنج، غلات، باقلا، نیشکر، کنف، کنجد، توتون، سیگار و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. این دهکده دارای دبستان و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
ناحیه ایست در ولایت سیواس در قضای حمیدیه از سنجاق قره حصارشرقی، در جهت شمال غربی از همین قضا. ادارۀ این ناحیه بعهدۀ مرکز قضا محول است. (قاموس الاعلام ترکی) ، پسر وی تئوفیل، مولد پاریس. کیمیاوی و عالم فلاحت. وی هم ّ خود را در علم الحیاه نباتی مصروف کرد. (1856-1930 میلادی)
ناحیه ایست در ولایت سیواس در قضای حمیدیه از سنجاق قره حصارشرقی، در جهت شمال غربی از همین قضا. ادارۀ این ناحیه بعهدۀ مرکز قضا محول است. (قاموس الاعلام ترکی) ، پسر وی تئوفیل، مولد پاریس. کیمیاوی و عالم فلاحت. وی هم ّ خود را در علم الحیاه نباتی مصروف کرد. (1856-1930 میلادی)