جدول جو
جدول جو

معنی اسکران - جستجوی لغت در جدول جو

اسکران
یکی از قرای معظم رودشت (عراق عجم). (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی مقالۀ 3 چ گای لیسترانج ص 51)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکران
تصویر سکران
مست، آنکه در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده، خمارآلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکان
تصویر اسکان
ساکن کردن، سکونت دادن، در علوم ادبی ساکن و بی حرکت خواندن حرفی، ساکن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکران
تصویر اکران
پردۀ سینما، نشان دادن فیلم در سینما
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ / اَ کَ)
به صیغۀ تثنیه، دو کرانه، یقال: بلغ فی العلم اطوریه، ای اوله و آخره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اطورین بصورت جمع شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مست. (دهار) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) :
مقعد صدقی نه ایوان دروغ
بادۀ خاصی نه سکرانی ز دوغ.
مولوی.
- سکران طافح، پر از شراب. (مهذب الاسماء).
- سکران ملطخ، شوریده عقل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شیخ سکران که در چهار فرسخی بغداد مدفون و دیهی بنام وی منسوب است. (از نزهه القلوب ص 36 و تاریخ گزیده ص 791)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سکن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی جزء دهستان کزاز سفلی بخش سره بند شهرستان اراک، در 24000 گزی شمال آستانه و 6000 گزی راه اراک به بروجرد. کوهستان، سردسیر. سکنه 797 تن. شیعه، فارسی. آب آن از رود خانه دوآب و چشمه سراب. محصول آن غلات، چغندر قند، انگور، میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو و از فر میتوان اتومیبل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ /دِ)
آرام کردن. (منتهی الارب). آرامانیدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در کتاب الفاظ الادویه آمده: ’اسران بضم اول و سکون ثانی و نون، دوغ’ و در آنندراج آمده: ’اسران بالفتح ع (عربی) ، مایهای شیر’. و ظاهراًاصل کلمه ایران بفتح همزه و ترکی است بمعنی دوغ
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ اِ)
شهری در بین النهرین بزمان سلوکیه و اشکانیه. این شهر ابتدا به انطاکیه کالی ره موسوم بود و عنوان نیم بربری را بدو داده بودند و بعدها ادس (اورفا) نامیده شد. (ایران باستان ص 88، 2087، 2088، 2113، 2328). رجوع به اسرهه شود، نام کاتب عبدبن زیاد. (ایضاً ص 19)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
دهی از دهستان کرون. بخش نجف آباد. شهرستان اصفهان. سکنۀ آن 1357 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی، پنبه، بادام، گردو و کتیراست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
قریۀ مسکران، از دیه های ساوه. (تاریخ قم ص 116 و 140)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
مؤلف مؤیدالفضلا آورده: بفتح یکم و ضم سوم، زاغ (کذا فی الدستور). اقول: غالب آنست که این از باب تصحیف و تحریف کاتب است، اسکدار را اسکرار نوشته است و کتابت دال و راء قریب است و الاغ را زاغ نوشته است بدینکه الف را در یکی ترک کرد و در دیگری لام را گمان برده که زاء است باجتهاد
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مزرعۀ کوچکی از دهستان خار و توران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. سکنۀ آن 45 تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام محلی کنار راه تبریز و اهر، میان شورده و ایلیچه در 23500گزی تبریز. این ده جزء دهستان کیوان از بخش خداآفرین شهرستان تبریز است، 6500گزی جنوب خداآفرین، 47000گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی. معتدل. سکنه 88 تن. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
بینی و نره، خادم اسپ، مرد ماهر و دانا در تیراندازی، سوارکار نیکو. ج، اساوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
هر دو دوش. ازدران. اصدران. (مهذب الاسماء). دو منکب. (بحرالجواهر) ، دربند کردن بول.
- عود اسر، چوبی که نهند بر شکم آنکه احتباس بول دارد. چوبی که بول بازگیرد
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
کرسی کانتن آلپ ماریتیم، ناحیۀ نیس، دارای 1062 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد، پسر او، ژزف، لغوی، پرتستان، مولد آژن است. (1540- 1609 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ)
پل. شاعر و نویسندۀ فرانسوی، مولد پاریس. او راست: ویرژیل تراوستی، رمان کمیک و کمدی های ابتکاری او مقدمۀ آثار مولیر بشمار میرود. وی با نوادۀ آگریپا دبینه که بعدها مادام دمنتنن گردید، ازدواج کرد و در بیشتر ایام عمر از روماتیسم معذّب بود. (1610- 1660 میلادی)
لغت نامه دهخدا
کوهی است نزدیک طهران و معدن زغال سنگ دارد. چاه هائی که در دامنه های کوه دیده میشود معلوم میکند که رگه های زغال سنگ بطرف جنوب متمایل و دو ردیف چاههائی که بفاصله چهل گز در قسمت فوقانی پائین دره واقع شده است خط سیر دورگه را نشان میدهد. در این نقطه بوسیلۀ چاههای بسیار و دالانهائی که خراب شده در ارتفاع 120 گزی پنج رگه استخراج شده و این رگه ها تا 50 صدم گز ضخامت دارد ولی غالباً قطر آنها از 40 صدم گز تجاوز نمیکند. رگۀ دوم 30 و رگۀ سوم 40 صدم گز قطر دارد، رگۀ چهارم که شاهرگ باشد دارای 60 صدم گز ضخامت است و رگه ای که از همه بالاتر واقع شده و خط سیر آن در دامنۀ کوه میباشد بقطر 40 صدم گز میباشد. دو ردیف چاه که سابقاً حفر کرده اند در شمال معادن مزبوره دیده میشود و از تمام رگه های موجود هفت رگ آن قابل استخراج است و برای آنها بطور متوسط میتوان 40صدم گز ضخامت حساب کرد. جنس این زغال سنگ بسیار عالی و دارای 8000 کالری حرارت و 48 درصد آن زغال سنگ خالص است و فقط 5 درصد خاکستر دارد و بهمین جهت برای کوک در درجۀ اول قرار گرفته است. رجحان معدن اسکنان بر سایر معادن زغال سنگ ایران این است که راه شوسه ای بطول یک فرسخ و نیم دارد که معدن اسکنان را بجادۀتهران وصل میکند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 231)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَنْ دَ / دِ)
گریان. اشکبار:
چشم خور اشکران به خون شفق
راز با قعرچاه میگوید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بخش شهریار شهرستان تهران، 7000 گزی جنوب خاور مرکز بخش و 5000 گزی جنوب راه علیشاه عوض به تهران درجلگه. سکنه 180 تن، شیعه. زبان فارسی. معتدل. مالاریائی. آب آن از قنات و در بهار از رود خانه کرج. محصول آن غلات، صیفی، چغندر قند، انگور، سیب. شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تثنیۀ اسمر. رجوع به اسمر شود. کنایه است از آب و گندم یا آب و نیزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکران
تصویر سکران
مست مرد مست، جمع سکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکران
تصویر اکران
پرده سینما
فرهنگ لغت هوشیار
آبرگ ها: دورگ درپشت که از آنها آب (منی) به نره آید دورگ دربینی که از آن ها آب آید دورگ در چشم که از آن ها اشک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکان
تصویر اسکان
جا دادن، آرام کردن، آرامانیدن، بی حرکت کردنحرف را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمران
تصویر اسمران
آب و گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکرین
تصویر اسکرین
((اِ سْ کْ))
صفحه سفید و بزرگی برای نمایش فیلم، پرده سینما (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکران
تصویر سکران
((سَ کْ))
مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکان
تصویر اسکان
((اِ))
ساکن کردن، خانه نشین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکران
تصویر اکران
پردهی نمایش، نمابار
فرهنگ واژه فارسی سره
استقرار، تخت قاپو، جایدهی، سکونت
فرهنگ واژه مترادف متضاد