جدول جو
جدول جو

معنی اسپیدگاو - جستجوی لغت در جدول جو

اسپیدگاو(اِ)
اثفیان، ابن اثفیان سهرگاو. بقول ابن البلخی جدّ هفتم فریدون پادشاه پیشدادی است. (فارسنامۀابن البلخی چ کمبریج ص 12). و اثفیان در اوستا اثویّه است که در فارسی آتبین و بتحریف آبتین شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
ناحیتی از نواحی نهاوند که جنگ میان ایرانیان و عرب بدانجا روی داد و میمنۀ سپاه عرب بدانجا بود. (بلاذری) : الساریه (را) مشهد آن جایگاه است به اسپیدهان وظاهر بر تل، آنجا که گورهای جمع شهیدان است. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). و رجوع به اسبیذهان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شخصی را گویند که ظروف مس را سفید کند واو را قلعی گر و سفیدگر نیز گویند. (برهان). مسگر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سپیدار. غیشام. قشام. (محمود بن عمر ربنجنی). رجوع به اسپیدار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ گَ)
اسپیدکار. رجوع به اسپیدکار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آشی را گویند که در آن ترشی نباشد. آش بی ترشی. آش ساده.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سفیدار. سپیدار. قشام (غیشام). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار می رود و از آن توده های انبوه در مازندران موجود است و برای کاغذسازی مفید است و آن مطلقاً مانند پده بی ثمر است. و رجوع به سفیدار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسفیذار. نام ولایتی بجانب دریای دیلم (بحر خزر) مشتمل بر قرای واسعه و اعمال. (معجم البلدان). و آن بلندترین ناحیۀ مازندران و صاحب دربندها و مضایق است. (نسوی ص 46) : از آنجا بر راه گیلان زد (سلطان محمد خوارزمشاه) صعلوک امیری بود از امرای گیلان بخدمت استقبال کرد و تقبلها نمود و بر اقامت او ترغیب کرد و سلطان بعد از هفت روز روان شد و به ولایت اسپیدار رسید. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 115). در شهور سنۀ ثلث و ثلثین و ستمایه (633 هجری قمری) در اسپیدار شخصی خروج کرد که من سلطانم و آوازۀ او به اقطار شایع گشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 191)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسپیدار
تصویر اسپیدار
سپیدار، سفیدار، درخت تبریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیدبا
تصویر اسپیدبا
((اِ))
آش سفید، آش ماست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپیدار
تصویر اسپیدار
((اِ))
درخت سفیدار
فرهنگ فارسی معین