جدول جو
جدول جو

معنی اسوفی - جستجوی لغت در جدول جو

اسوفی
(اَ)
نوعی سلیخه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوفی
تصویر سوفی
(دخترانه)
حکیم
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ /اُ)
منسوب به ارسوف که شهری است در ساحل بحر شام و گروهی بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی) ، طلب دیت، رشوه، نقصانی که در جامه پیدا شود زیرا که آن نقصان سبب ارش و خصومت است، آنچه میگیرد مشتری از بایع پس از اطلاع از عیب مبیع. آنچه داده میشود میان سلامت و عیب در کالا. الارش هو اسم للمال الواجب علی ما دون النفس. (تعریفات جرجانی) ، خلق. کس. ماسوی اﷲ: ماادری ای الارش هو، نمیدانم کدام خلق است او
لغت نامه دهخدا
یکی از قبایل لر. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 539)
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
اسب کم موی پیشانی. (منتهی الارب). آن اسب که موی پیشانیش اندک باشد. مؤنث: سفواء. (مهذب الاسماء) ، اسپیدباست یعنی شوربای ماست. (شعوری). آش اسفناج با ماست. رجوع به اسفیدباجات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ فا)
یا اسفی ! وای من ! اندوه من ! دریغا! واحرباء: و تولّی عنهم و قال یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم. (قرآن 84/12) ، و روی گردانید از ایشان و گفت ای اندوه من بر فراق یوسف و سفید شد چشمهای او از اندوه پس او پر بود از خشم فرزندان. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 152)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
شهری در ساحل بحر محیط در اقصای مغرب. (معجم البلدان). قصبه و اسکله ای در مغرب اقصی در کنار بحر محیط اطلس در مملکت مراکش 160 هزارگزی مغرب شهر مراکش. شهرکی معمور است و با اینکه از آب جاری محروم و آب چاههای آن شور است معهذا دارای باغها و باغچه هاست. نظر بروایت ادریسی از اشبونه (لیسبون) جمعی از ملاحان عرب که به مغروریین موسوم بودند به جزائر قناری درآمدند ولی مجال اقامت نیافته مجبور بمهاجرت به این قصبه شدند. چون بخویش آمدند دانستند که از مسقطرأس خود بسیار دور شده اند، از کثرت تأثر فریاد ’وااسفی’ برآوردند و از این جهت موضع مزبور بدین نام خوانده شد و در اکثر نقشه های فرنگی بصورت ’سافی’ نوشته اند. (قاموس الاعلام ترکی). این وجه تسمیه از مجعولات همیشگی عرب است. و رجوع بحلل السندسیه ج 1 ص 98 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
وافی تر: حظی اوفی و ذوقی اوفر از زندگانی برداشته. (ترجمه محاسن اصفهان). حق کسی را بتمام گزارنده تر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسوف
تصویر اسوف
تنگدل دریغا گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفی
تصویر اوفی
پیماندارتر باوفاتر وفادارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفی
تصویر اوفی
((اَ یا اُ))
باوفاتر، وفادارتر
فرهنگ فارسی معین