جدول جو
جدول جو

معنی اسمران - جستجوی لغت در جدول جو

اسمران
(اَ مَ)
تثنیۀ اسمر. رجوع به اسمر شود. کنایه است از آب و گندم یا آب و نیزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسمران
آب و گندم
تصویری از اسمران
تصویر اسمران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زُ)
فربه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فربه کردن چیزی. (ترجمان علامۀجرجانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَرْ را)
بصیغۀ تثنیه درویشی و پیری سخت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). در اساس است: نزل به الامران الهرم و المرض. و گفته اند آن دو صبر و ثفا است که خردل باشد. (از اقرب الموارد). صبر و ثفا. (منتهی الارب). صبر زرد و سپندان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گویند نام عربی سمرقند است. (معجم البلدان) (تاریخ بخارای نرشخی ص 27)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در کتاب الفاظ الادویه آمده: ’اسران بضم اول و سکون ثانی و نون، دوغ’ و در آنندراج آمده: ’اسران بالفتح ع (عربی) ، مایهای شیر’. و ظاهراًاصل کلمه ایران بفتح همزه و ترکی است بمعنی دوغ
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ اِ)
شهری در بین النهرین بزمان سلوکیه و اشکانیه. این شهر ابتدا به انطاکیه کالی ره موسوم بود و عنوان نیم بربری را بدو داده بودند و بعدها ادس (اورفا) نامیده شد. (ایران باستان ص 88، 2087، 2088، 2113، 2328). رجوع به اسرهه شود، نام کاتب عبدبن زیاد. (ایضاً ص 19)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورتی است از آسمان که فلک باشد، متغیر شدن آب. بر گردیدن آب از مزه و رنگ: اسن الماء اسوناً و اسناً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امران الذراع، پی رش دست و دوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عصبی است درذراع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تثنیۀ احمر. شراب و گوشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
یکی از قرای معظم رودشت (عراق عجم). (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی مقالۀ 3 چ گای لیسترانج ص 51)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
هر دو دوش. ازدران. اصدران. (مهذب الاسماء). دو منکب. (بحرالجواهر) ، دربند کردن بول.
- عود اسر، چوبی که نهند بر شکم آنکه احتباس بول دارد. چوبی که بول بازگیرد
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
بینی و نره، خادم اسپ، مرد ماهر و دانا در تیراندازی، سوارکار نیکو. ج، اساوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام محلی کنار راه تبریز و اهر، میان شورده و ایلیچه در 23500گزی تبریز. این ده جزء دهستان کیوان از بخش خداآفرین شهرستان تبریز است، 6500گزی جنوب خداآفرین، 47000گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی. معتدل. سکنه 88 تن. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زُ خوَرْ / خُرْ)
سخت گندمگون شدن. (ناظم الاطباء). گندمگونی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استرون
تصویر استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرهان
تصویر استرهان
گوخواستن، به گرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمان
تصویر استمان
زنهار خواهی، پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمراء
تصویر استمراء
گوارا یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدران
تصویر ازدران
هر دو شانه: شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرال
تصویر استرال
گوالیدن دراز شدن گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراق
تصویر استراق
دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقران
تصویر استقران
پر خونی، توانایی، همتاجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراط
تصویر استراط
فرو خوردن فرو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهران
تصویر ازهران
ماه و خورشید دو پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمغان
تصویر ارمغان
تحفه ای که از جایی بجایی دیگر برند سوغات ره آورد سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمگان
تصویر ارمگان
تربیت کننده، مربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمهان
تصویر ارمهان
پارسی تازی گشته آهن نرم
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده زراندوک از گیاهان گیاهی از تیره زرآوند که پایاست و در جنگلهای مرطوب نواحی معتدله اروپا میروید. سوش و ریشه آن بوی معطر دارد و در طب بعنوان مسهل و مقیی مصرف میگردد. برباله، اسارون شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمرار
تصویر احمرار
سرخ شدن سرخینگی، سرخی، فزونی درد سرخ شدن، سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمرین
تصویر احمرین
خرما و آب
فرهنگ لغت هوشیار
آبرگ ها: دورگ درپشت که از آنها آب (منی) به نره آید دورگ دربینی که از آن ها آب آید دورگ در چشم که از آن ها اشک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمران
تصویر احمران
می و گوشت، زر و کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمغان
تصویر ارمغان
کادو، هدیه
فرهنگ واژه فارسی سره