جدول جو
جدول جو

معنی اسقوالس - جستجوی لغت در جدول جو

اسقوالس
بیونانی بروانیاست. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقواس
تصویر اقواس
قوس ها، تیرانداز ها، خمیدگی ها، کمان ها، جمع واژۀ قوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقوال
تصویر اقوال
قول ها، قلب سپاه در میدان جنگ ها، جمع واژۀ قول
فرهنگ فارسی عمید
بیونانی ابهل است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الأدویه). رجوع به ابهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قوس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). کمانها. (آنندراج). رجوع به قوس شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قول. (آنندراج) (اقرب الموارد). قولها و گفتارها و سخنها. (ناظم الاطباء) :
اقوال مرا گر نبود باورت این قول
اندر کتب من یک یک بشمر و بنگر.
ناصرخسرو.
او بیان میکرد با ایشان فصیح
دائماً ز افعال و اقوال مسیح.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بربستن بر کسی سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قولی بکسی منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بربستن گفتاری ناگفته بر کسی. بربستن بر کسی سخنی را که نگفته است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسقیلا. اسقیل. (تحفۀ حکیم مؤمن). پیاز دشتی. (منتهی الارب). عنصل. بصل الفار. رجوع به اسقیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله. سقاله. اصقاله. اسکله (ج، اساکل) (از اسپانیائی). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی. (در قاموس ادریسی). ج، اساقل یا اساقیل. در الف لیله و لیله چ برسلاو که بجای ’الاساقی’ باید ’الاساقل’ خواند چنانکه از مقایسۀ جملۀ مزبور با عبارت دیگر همان کتاب مستفاد میشود: فوجد مرکباً اساقیلها ممدوده، در طبع ماکنافتن ’سقالتها’ آمده و آن قسمی گردونۀ جنگی است که از تخته هایی بشکل بام پوشیده شده. بندر. و رجوع به صقاله و اسکله شود. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
اشراس است. (فهرست مخزن الادویه). مصحف اسفدلس. رجوع به اسقولوس شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیونانی گاو بحری را گویند، و برومی قطاس خوانند. (برهان) (مؤید الفضلاء). قاطوس
لغت نامه دهخدا
(اُ)
سن اسوالد، سراسقف یرک است. وی در 922 میلادی درگذشت و روز 29 شباط ذکران وی است
یکی از حکمای اسکاتلند که در قرن 18 میلادی میزیست
لغت نامه دهخدا
سن اسوالد سلطان نورتمبرلاند، وی به نصرانیت گروید و در 642 میلادی در محاربه بقتل رسید، بحرالاسود الشمالی،بحرالورنگ، بحرالظلمه،
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ پِ لُ)
یکی از جزائر یونان در شمال شرقی آگریبوز و در نزدیکی مدخل خلیج گلوس بین دو جزیره اسکیاتو و کلید رومی. در زمان دولت عثمانی بنام اشکلوس معروف به ود، اراضی آن چندان حاصلخیز نیست ولی در سایۀ فعالیت اشخاص کاری محصولات آن باندازۀ کفایت است. انگور، زیتون و میوه جات آن فراوان و دارای 12000 سکنه و مرکزش شهرکی موسوم بهمین اسم است و عده نفوس آن بر 5000 تن بالغ می گردد
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
آسفدلس. برواق. خنثی. تیقلیش. ابجه. سریش. اسقولوس (مصحف اسفودلس). و گل آنرا انصاریقن یا انثاریقن نامند
لغت نامه دهخدا
نام طبیبی یونانی. (ابن الندیم از یحیی النحوی). یکی از اطباء دورۀ فترت بین غورس و مینس. (عیون الانباء ج 1 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مصحف اثرار، زرشک. زرک. (بحر الجواهر). زارخ. انبرباریس. زنبر. زنبل. و صاحب برهان گوید آنرا با ثاء مثلثه و زاء معجمه نیز گفته اند. و به اشرار با شین و راء مهمله نیز همین معنی را داده است. و در نسخ ابن بیطار بقول لکلرک، اثرار و اثوار دیده شده است هر دو با ثاء مثلثه و راء مهمله
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوژ شدن از پیری. (منتهی الارب). کژ شدن پیر. (تاج المصادر بیهقی). کوژ شدن. (زوزنی). کوژپشت شدن. خمیده شدن پیر مانند کمان از غایت پیری، یکساله نتاج ستور خواستن از کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسقال
تصویر اسقال
لاتینی تازی شده پیاز دشتی پیاز موش پیاز کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوال
تصویر اقوال
جمع قول، سخنها، گفتارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقواس
تصویر اقواس
جمع قوس کمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقولوس
تصویر اسقولوس
برگشته یونانی سریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقواس
تصویر استقواس
خم گشتگی، کوژ پشتی کمانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوال
تصویر اقوال
جمع قول، گفتارها
فرهنگ فارسی معین
مرغ ماهی خوارکوچک با پرهای آبی رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی