جدول جو
جدول جو

معنی اسقمری - جستجوی لغت در جدول جو

اسقمری
نوعی ماهی. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
طایفه ای از ایل بچاقچی، از طوایف کرمان و بلوچستان. مرکب از 40 خانوار است. سردسیر، اسطور. گرمسیر، مزرج. یکی از قراء سیرجان میباشد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
به لغت اهالی مراکش. میخ فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استمراء. رجوع به استمراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِرْ ری)
آنچه به کسی از نقد یا جنس بطور استمرار ماهانه و یا سالانه دهند. (ناظم الاطباء). وظیفه. راتبه. راتب. ورستاد. حقوق: ارقام مناصب، خواه به مهری که در نزد مهرداران ضبط است می رسیده یا نمی رسیده. رسوم مستمری خود را اخذ می نموده اند. (تذکرهالملوک ص 26).
- مستمری خوار، مستمری خور. وظیفه بگیر.
- مستمری گیر، وظیفه بگیر
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
پسر هشتم هولاکوخان. اجای مادر اوقمای بود. (جامع التواریخ رشیدی) ، هر مرغ بدشگون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَمَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، 42000گزی شمال خاوری سنندج، 4000گزی شمال خاوری گمه دره. کوهستانی، سردسیر. سکنه 540 تن. سنی شافعی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. صنایع دستی زنان، قالیچه، جاجیم و گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
حمدالله مستوفی در ذکر انهار آرد: آب پشت فروش، از کوه دررود برمیخیزد و به پشت فروش و اسقریش و دیگر مواضعبرسد. (نزهه القلوب چ بریل لیدن 1331 ه. ق. ج 3 ص 227). و نسخه بدلهای آن اسفریش، اسفریس و اسوس است
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ طُ رَ)
سقوطر. نام جزیره ای است به اوقیانوس هند، دارای 12000 تن سکنه از مستعمرات انگلیس و نام قدیم آن دیسقوریدس است
لغت نامه دهخدا
نام طبیبی یونانی. (ابن الندیم از یحیی النحوی). یکی از اطباء دورۀ فترت بین غورس و مینس. (عیون الانباء ج 1 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ طَ)
سقوطری. منسوب به اسقطره. و رجوع به سقوطر شود
لغت نامه دهخدا
قثأالحمار است. (نسخه ای از تحفۀ حکیم مؤمن). اسفیرا
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
سقوطری: صبر اسقوطری. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به سقرطری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به قریۀ اسبار. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به ایتالیائی: اسپلاتو، شهری در یوگوسلاوی (دالماسی) ، بندر آدریاتیک، دارای 32000 تن سکنه، مرکز سیمان و بوکسیت
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ را)
سقطری. سقوطره. اسقطرا. (الجماهر بیرونی ص 11- ذ). جزیره ای است بدیار هند بر چپ کسی که از بلاد زنگ آید. صبر و دم الاخوین از آنجا آرند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از مشاهیر دانشمندان ایسلاند. مولد وی سال 1178 میلادی در شهرک داله سیسل از کشور ایسلاند. وی به سال 1241 بقتل رسید. دو تصنیف راجع به اساطیر و ضروب امثال جزیره مزبور در زبان ایسلاند دارد که کراراً طبع ونشر و بزبان های سوئدی و لاتینی نیز ترجمه شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
اسمر بودن. گندمگون بودن. تیره رنگ بودن:
مه قدم و فلک ردا وز تف آفتاب و ره
چهره چو ماه منخسف یافته رنگ اسمری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 422)
لغت نامه دهخدا
(اُسْری ی)
منسوب به اساوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
منسوب به اسوار، قریه ای از اصفهان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
ابوعبدالله حسین بن علی اسواری قماط از مردم اصفهان. وی از برادرزادۀ ابوذرعه و احمد بن موسی بن اسحاق و جز آنان سماع دارد. (انساب سمعانی) ، نام کشوری است که انگلیس ها در جوار مصب نهر اسوان ریور ساخته اند
لغت نامه دهخدا
(اَ ی ی)
ابوالحسین محمد بن علی بن سابور. رجوع به محمد بن علی... و انساب سمعانی (اسواری) شود، اسوان جزیره ایست در وسط رود نیل که روبروی شهر اسوان و در نزدیک شلاّلۀ نخستین واقع شده، 1500 گز طول و 500گز عرض دارد. طول و عرض آن شعبه ای از نیل که این جزیره را از شهر اسوان افراز میکند به صدوپنجاه گز بالغ می گردد و وسعت شعبه دیگر آن بیشتر است. در ازمنۀسالفه قبطیان این جزیره را آب و یونانیان و رومیان ’الفانتین’ یعنی جزیره پیل مینامیدند. شهری معمور وآثار عمران بسیار در این محل دیده میشده است، نباتات و اشجار آن هم بحدّ وفور است، و از این رو بجزیرهالزهر نیز موسوم است. برای اندازه گیری آب نیل از زمانهای بسیار قدیم مقیاس سنگی در ساحل رود مزبور موجود است. اکنون فقط دو قریه روی این جزیره دیده میشود - انتهی.
در قاموس کتاب مقدس (حزقیال 29:10) آمده: اسوان شهر قدیمی است بر مرز و بوم مصر جنوبی که اسوان حالیه را بر خرابه های آن بنا کرده اند و دارای ستونهای سنگ سماقی و تماثیل مختلفه میباشد. و فراعنه و ملوک بطالسه در این شهر هیکلها و عمارات و قصور عالیه بنیاد نهاده اند که در زیر خاک مانده. مناره های عظیمۀ مصر و تمثالهای عجیبۀ هیکلهای آنجا را از معادن سنگی آن قطع کرده اند و بر زبر سنگهای صیقلی آن شهر صورت بعض خدایان مصر بطرز هیروگلیفی منقوش است. رجوع به فهرست نخبهالدهر دمشقی و الجماهر بیرونی ص 162 و 242 و فهرست سفرنامۀ ناصرخسرو و مجمل التواریخ و القصص ص 479 و ضمیمۀ معجم البلدان ج 1 ص 266 شود
لغت نامه دهخدا
آنچه از جنس و نقد که دولت سالیانه یا ماهیانه تا پایان حیات بماموران خود دهد
فرهنگ لغت هوشیار
سپری آخرشده به آخر آمده به پایان رسیده به نهایت رسیده، نیست شده معدوم گردیده معدوم ناچیز منقرض مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسامی
تصویر اسامی
جمع اسم، اسمها، نامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساری
تصویر اساری
جمع اسیر، گرفتاران زنجیریان بندیان جمع اسیر اسیران بردگان اسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیری
تصویر اسیری
اسارت اسیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پوست اسب یا خر که دباغی شده باشد کیمخت، تیماج. یا ساغری سوخته. قسمی چرم گرانبها که کتابهای نفیس را در قدیم بدان جلد میکردند، فاصله از دم تا مقعد اسب کفل اسب، قسمی کفش مخصوص علمای روحانی و طلاب بی پشت پاشنه و با پاشنه بلند چرمی و کبود رنگ، نوعی قماش
فرهنگ لغت هوشیار
از مردم سامر یا سامره و آن که در زمان موسی گوساله سخنگو را ساخت از آن جاست منسوب به سامره، از مردم سامره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقطری
تصویر سقطری
دانا نکته سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق ماهیانه، مواجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسقاطی
تصویر اسقاطی
ناکارآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
افشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
جیره، حقوق، حقوق بازنشستگی، راتب، راتبه، رسم، شهریه، عطیه، ماهیانه، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد