جدول جو
جدول جو

معنی اسقل - جستجوی لغت در جدول جو

اسقل
(اِ قِ)
بیونانی نوعی از نرگس است. (آنندراج). پیاز عنصل. و آن مخفف اسقیل است. رجوع به اسقیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسقف
تصویر اسقف
پیشوا، خطیب و واعظ عیسوی، بالاتر از کشیش
اسقف اعظم: اسقفی که بر سایر اسقف های یک ناحیه ریاست دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
سنگین تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسقیل
تصویر اسقیل
پیاز دشتی، گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ و گل های کوچک و خوشه ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری و برگ های دراز و نوک تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، پیاز موش، عنصل، اشقیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پایین تر، پست تر، زیرتر، سفلیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسهل
تصویر اسهل
سهل تر، آسان تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقل تر، خردمندتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قَ)
دهی جزء دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 9000گزی باختر فرمهین است. محلی جلگه، سردسیر و سکنۀ آن 498 تن است. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، بنشن، سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی مرغوب است. راه آن مالرو است و از فرمهین میتوان در فصل خشکی ماشین برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
ضرع اسجل، پستان فروهشتۀ فراخ پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
شکسته ای از استخر. تالاب. آبگیر. برکه. استخر. (برهان). ستخر. حوض. مخفف آن: ستل. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
آنکه در زیر ناف وی سستی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب). آنکه شکم فروهشته باشد. آنکه فرود ناف او آویخته باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث: سولاء. ج، سول.
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نعت تفضیلی از سهل. آسان تر. سهل تر. ایسر. اسمح. اهون
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
ابن حاتم مکنی به ابوحاتم بصری. محدث است. (کتاب الکنی للدولابی ج 1 ص 141 س 25). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
عاقل تر. داناتر. (ناظم الاطباء). خردمندتر. (آنندراج). بخردتر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعقل من ابن تقن. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به همان متن شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
صیقلی تر: اصفی من الهواء و اشف من البلور و اصقل من وجه المرآه. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ سبیل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نرم و هموار و برابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
درازبروت: رجل ٌ اسبل، مرد درازبروت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسول
تصویر اسول
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقیل
تصویر اسقیل
پیاز عنصل
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است اسپرز (طحال) دراز بروت سپرز اسپرز طحال، ورم بزرگی که در پهلو پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
گرانبارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقلتر، خردمندتر، داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصقل
تصویر اصقل
صقیل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقل
تصویر ساقل
روشنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسهل
تصویر اسهل
آسانتر، سهل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پست وپائین تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقال
تصویر اسقال
لاتینی تازی شده پیاز دشتی پیاز موش پیاز کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقب
تصویر اسقب
جمع سقب، شتران نوزاد نو اشتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقط
تصویر اسقط
پست تر، فروتر، فرومایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقف
تصویر اسقف
واعظ وخطیب عیسویان دراز خمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسهل
تصویر اسهل
((اَ هَ))
نرم تر، آسان تر
فرهنگ فارسی معین
((اُ قُ))
از یونانی گرفته شده به معنای پیشوای عیسوی که مرتبه اش از کشیش بالاتر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
((اَ فَ))
پایین تر، زیرتر، مقعد، دبر، مفرد اسافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبل
تصویر اسبل
((اُ بُ))
سپرز، طحال، ورمی که در پهلو بوجود آید
فرهنگ فارسی معین