جدول جو
جدول جو

معنی اسفیذجان - جستجوی لغت در جدول جو

اسفیذجان(اُ)
ناحیه ای بجبال از زمین ماه. بدانجا زیاد بن خراش العجلی الخارجی با اتباع وی کشته شدند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استیذان
تصویر استیذان
اذن خواستن، اجازه خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام ولایتی به جانب بحر دیلم مشتمل بر قرای وسیع و اعمال، و صاحب آن عاصی است و از کسی اطاعت نکند زیرا آن ناحیه دارای جبال صعب العبور و ضیق المسالک است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
یکی از قرای ری که آنرا اسفذن به اسقاط یاء هم گفته اند و بدان منسوب است علی بن ابی بکر الرازی الاسفیذنی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام دهی از دهستان ناتل رستاق بخش نور شهرستان آمل، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری سولده و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 100 تن سکنه در تابستان و 50 سکنه در زمستان. شیعی مذهب و فارسی و مازندرانی زبان. آب آن از وازرود. محصول برنج و مختصر غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
اسپیجاب. (جهانگیری). نام شهری است در ماورأالنهر که آنرا بترکی شبران گویند. (برهان). نام شهر عظیم از اعمال ماوراءالنهر در حدود ترکستان و از اعمربلاداﷲ است، و اسپنجاب نیز گویند. (سروری). شهری در فرغانه باقلیم پنجم. (نخبهالدهر دمشقی). شهری بزرگ از اعیان بلاد ماوراءالنهر در حدود ترکستان، و آنرا ولایتی وسیع و قریه های بسیار است که بشهرها مانند و آن از اقلیم پنجم است. طول وی 98 درجه و سدس و عرض 39 درجه و 50 دقیقه و آبادان تر بلاد خدای و انزه و اوسع آن در فراوانی نعمت و درخت و آب جاری و باغهاست و در خراسان و ماوراءالنهر شهری نیست که از خراج معاف باشد بجز اسفیجاب زیرا آن ثغری عظیم است و بهمین سبب ازخراج بخشوده بود تا سکنۀ آن وجه خراج را در بهای سلاح و معونت بر اقامت در آن سرزمین صرف کنند و مدینه های مجاور آن مانند طراز و صبران و سانیکث و فاراب نیز چنین بودند و حوادث روزگار و تصاریف زمان آنها را دیگرگون ساخت. نخست خوارزم شاه محمد بن تکش بن الب ارسلان بن آق سنقربن محمد بن انوشتکین چون بر ماوراءالنهر مسلط شد و ملوک خانیه را (که جماعتی بودند و هر یک بخشی از آن نواحی را حفظ میکردند) برانداخت و کسی از ایشان باقی نماند و خود نیز از حفظ آن شهرها عاجز ماند و بدست خویش اکثر این ثغور را خراب کرد و عساکر وی آنها را به باد غارت دادند و ساکنین آن نقاط مساکن خود را ترک کردند و بقول یاقوت: فبقیت تلک الجنان خاویه علی عروشها تبکی العیون و تشجی القلوب منهدمهالقصور متعطله المنازل و الدّور و ضل ّ هادی تلک الانهار و جرت متحیره فی کل أوب علی غیر اختیار. سپس بسال 616 ه.ق. حوادثی اتفاق افتاد که روزگار نظیر آنها را ندیده و آن ورود تتر - خذلهم اﷲ - از سرزمین چین است و آنان بقایای سکنۀ این نواحی را هلاک کردند و اثری از آبادی بجا نگذاشتند و اهل این بلاد مردم دیندار و متین و صاحب صلاح و نسک و عبادت بودند و ایشان بحقیقت مسلمان بودند و حدودآنرا حفظ میکردند و شروط آنرا ملتزم بودند و بدعتی در آنان آشکار نشد که مستحق عذاب و جلاء وطن گردند و لکن یفعل اﷲ بعباده مایشاء و یحکم مایرید. (معجم البلدان). و رجوع بتاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 125 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسفیذان. شهرکی کوچک است و حصاری دارد و قهستان دیهی بزرگ است و هر دوسردسیرند و در کوه آنجا غاری عظیم و محکم است که ایشانرا در ایّام مخوف پناه باشد. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج چ بریل مقالۀ 3 ص 122). اسفیدان و قهستان هم مانند کوردست سردسیر است سخت و آنجا شگفتی است محکم در کوه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 1230). شهر کوچکی است در فارس و حصاری دارد. (مرآت البلدان ج 1 ص 40)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قناتی در قریۀ ابروز کاشان که شرب مردم ابروز از آن بود. (محاسن اصفهان مافروخی چ سیدجلال تهرانی ص 17). ولی در ترجمه محاسن اصفهان بقلم حسین بن محمد آوی (چ اقبال آشتیانی ص 38) اسفذاب آمده است، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بنزدیک کردن. (زوزنی). نزدیک کردن: اسقبتها، نزدیک گردانیدم او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فارسی معرب. (ثعالبی). معرب سپیده و آن خاکستر قلعی و اسرب است. (از منتهی الارب). سپیدۀ زنان. سفیدآب. (زمخشری). رجوع به اسفیداج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ نَ)
استئذان. دستوری خواستن. (تاج المصادر بیهقی). اجازه خواستن. اجازت خواستن. اباحه خواستن. طلب دستوری کردن. اذن طلبیدن. اجازه طلبیدن. طلب اجازه: و بعد ازین پادشاهزادگان در کاری که به مصالح این ولایات تعلق داشته باشد بی استطلاع و استیذان نواب حضرت مثال ندهند. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ رَ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 30000 گزی مینودشت. کوهستانی معتدل. مالاریائی. دارای 250 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان پارچۀابریشمی و شال. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
لغت نامه دهخدا
رحیم، نه نفر به این اسم بودند: اول مردی معروف از بنیامینیان (اول تواریخ ایام 8:23)، دوم مردی از اولاد شاؤل (اول تواریخ ایام 8:38 و 9:44)، سوم مردی از شجاعان داود (اول تواریخ ایام 11:43)، چهارم یکی از اجداد نثینیم که به ازر و بابل مراجعت کردند (عزرا 2:46 و نحمیا 7:49)، پنجم یکی از لاویان که عهدنامه را مهر کرد (نحمیا 8:7) حنان خوانده شده است، وی عزرا را در تفسیر شریعت معاونت همی کرد (عزرا 8:7)، ششم رئیسی که عهدنامه را مهر کرد (نحمیا 10:22)، هفتم مردی دیگر که عهدنامه را مهر کرد (نحمیا 10:26)، هشتم جمعکننده عشرها، که نحمیا وی را بجای عوام نائب قرار داد (نحمیا 13:13) و خزانه دارانی که نحمیا انتخاب نمود از کهنه و کتبه و لاویان و عوام بودند، نهم مردی که اولاد او را در هیکل حجره بود، (ارامیا 35:43) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَدَ)
اسفیذبان. یکی از قرای اصفهان. عبدالله بن الولید الاسفیذبانی بدانجا منسوب است.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از سه ناحیۀ نهاوند. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج چ بریل 1331 ه. ق. مقالۀ3 ص 74) : در اوّل اسلام چهار هزار سوار را با دیگر خدمتگاران باسفیدهان بکشتند. (تاریخ قم ص 83). و از این قریۀ طخرود چهار هزار مرد به اسفیدهان بکشتند به سبب خفت و کم عقلی ایشان. (تاریخ قم ص 91)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به اسفیدباج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
شهرکی از نواحی نیشابور و از آنجاست ابوالفتوح مسعود بن احمد الاسفینقانی. (معجم البلدان). و رجوع به الجماهر بیرونی ص 94 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی از دهستان کمهروکاکان بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 42000 گزی شمال اردکان و 16000 گزی شوسۀ اردکان به تل خسروی. کوهستانی. سردسیر و مالاریائی. دارای 464 تن سکنه. فارسی و لری زبان. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، تریاک. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیذان
تصویر استیذان
اجازه خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیذان
تصویر استیذان
((اِ))
اجازه خواستن، اذن طلبیدن
فرهنگ فارسی معین
روستایی از ناتل رستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی