جدول جو
جدول جو

معنی اسفقلس - جستجوی لغت در جدول جو

اسفقلس
از اطباء دورۀ فترت بین غورس و مینس. (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ص 22)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسطقس
تصویر اسطقس
اصل هر چیز، ماده، مایه، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، خاک، باد و آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفالت
تصویر اسفالت
آسفالت، مخلوطی از قیر و شن که در ساختن کف خیابان ها و جاده ها و بام های خانه ها به کار می رود، پوشش سطح جاده با این ماده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فَ طِ)
بیونانی نوعی از مومیائی باشد که آنرا مومیائی کوهی گویند و بعربی قفرالیهود خوانند. ابوطامون. (آنندراج). و رجوع به استطلس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظ: از شکافتن فارسی، هر صانع که باآلتی آهنین کار کند. هر اهل حرفه که به آهن کار کند. (منتهی الارب). هر صانع. (مؤید الفضلاء). کل صانع. (مهذب الاسماء). هر پیشه وری. (ربنجنی).
لغت نامه دهخدا
نام طبیبی از یونان قدیم. (ابن الندیم از یحیی النحوی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سفال.
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ قُس س / اِ طُ قِ)
از یونانی اوستوقس، عنصر، ماده. مایه. مادۀ از هر چیزی. (مؤید الفضلاء). اصل هر شی ٔ:
حبر اکرم هم اسطقس ّ کرم
نیر اعظم آیت دادار.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
در فهرست مخزن الادویه آمده: اسطرماطوس اسپند است و بفرنگی اسطلس. گویند قفرالیهود است و اسطون (ظ: فرسطوس) نیز نامند. رجوع به استطلس و اسطرماطوس شود، افسانه. ج، اساطیر
لغت نامه دهخدا
بیونانی نمام بستانی است. (فهرست مخزن الأدویه). ارقلیس. (نسخه ای از تحفۀ حکیم مؤمن) ، روغن جلوز. (فهرست مخزن الأدویه)
لغت نامه دهخدا
(اُتُ قُس س)
رجوع به اسطقس و استقص شود، پشتواره برداشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگردیدن چوب بر مرغ: انفقس علی الطیر العود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انفقاس عودبر طیر، برگشتن چوب دام بر مرغ. (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ نقا، نقو، نقو. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ نقو، نقو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جمع واژۀ نقی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(؟ لِ)
نام طبیبی از یونان قدیم. (ابن الندیم از یحیی النحوی)
لغت نامه دهخدا
(فُ دِ لُ)
و اسقولوس فرهنگهای فارسی و عربی مصحف این کلمه است، و این بته ای است با گلهای زیبا که زینت را در بوستانها نشانند و از ریشه آن سریش کنند. و اسراش، خنثی، سرش، برواق مرادف آن است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام محله ای به اصفهان که میدانی منسوب بدانست ونیز محمد بن محمد بن عبدالرحمن بن عبدالوهاب المدینی المیدانی از آنجاست. (از ابوموسی از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
نام طبیبی یونانی. (ابن الندیم از یحیی النحوی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از یونانی اسفالتس، خاک قیردار، آسفالت. مخلوطی از قیر و ماسۀ درشت یا شن ریز که پس از پختن جهت پوشش جاده و خیابانها بکار رود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ لُ)
گویند قفرالیهود است. (اختیارات بدیعی). بلغت یونانی نوعی از مومیائی باشد و آن مانند زفت است و بوی قیر از آن می آید و در شکستگی و کوفتگی اعضا عمل مومیائی میکند و آنرا مومیائی کوهی گویند و بعربی قفرالیهود خوانند. (برهان). قفر. کفرالیهود. مومیائی پالوده. اسقلطس. ابوطامون
لغت نامه دهخدا
قفرالیهود است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
از لاتینی اسفینکس و یونانی اسفیگس، هیکل عظیم اساطیری که هنرمندان مصری و بتقلید آنان هنرمندان یونانی بکرات مجسم ساخته اند. ابوالهول. ابوالاهوال. (ابن جبیر). بوالهوبه. (مقریزی). نام حیوان موهومی است که در مصرو یونان باستانی به هیاکل مختلف مجسم میکردند. در مصر اسفنکس را بشکل شیری نقش میکردند که سر او بصورت سر دختری بود. محتملاً این هیاکل را به قصد تعظیم و تکریم نیت که بزعم مصریها الهۀ حکمت و دانش بود برپامیکردند. در خرابه های بلاد باستانی مصر اسفنکس های بسیار مشاهده میشود که از یک پارچه سنگ ساخته شده. و از همه بزرگتر را ابوالهول خوانند که در بین دو هرم واقع شده و تنه این هیکل در زیر ریگها مدفون و پوشیده است و فقط سینه و سر او خارج از ریگ مشاهده میشود که 27 گز ارتفاع دارد. بعض خرافات درباره اسفنکس متداول شده از آن جمله یونانیان گفته اند که اسفنکس جواب معمائی را از رهگذر میخواست اگر از عهده برنمی آمد وی را از بالای تخته سنگی به دریا پرتاب میکرد. عاقبت مردی موسوم به ’ادیپ’ بحل معما موفق آمد و در نتیجه اسفنکس خود را از بالای تخته سنگی به دریا افکند و ازنظرها ناپدید شد. و رجوع به ابوالهول و ادیپ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ طُ)
بیونانی نوعی از مومیائی باشد که آنرا مومیائی کوهی گویند و بعربی قفرالیهود خوانند. (برهان قاطع). قفرالیهود است. (نسخه ای از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به استطلس شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
اشراس است. (فهرست مخزن الادویه). مصحف اسفدلس. رجوع به اسقولوس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بندری در تونس، در کنار خلیج قابس، دارای 40000 سکنه. فرانسویان بسال 1881م. آنجا را بمباران کردند. و رجوع به اسفاقس شود
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در خطۀ تونس از آفریقا در میان قابس و مهدیّه در دومنزلی مهدیّه. سور و دژی استوار دارد و زیتون بدانجا فراوان است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به اسفاکس شود
لغت نامه دهخدا
ابن البیطار در ذیل کلمه سندریطس آرد: و من الناس من یسمیه ایراقلنا و هو نبات مستأنف کونه فی کل سنه و له ورق شبیه بورق النبات الذی یقال له فراسیون الا انه اطول منه مثل ورق النبات الذی یقال له الاسفاقس. (ابن البیطار ج 3 ص 39).
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی شده فروهرها، ناب هر چیز، کیا (عنصر) آخشیج، استخوان بندی مایه ماده اصل هر چیز ماده نخستین در آفرینش هیولی، عنصرهای چهارگانه: آب و خاک و باد و آتش، استخوان بندی هر چیز آنچه مایه قوام و دوام چیزهاست، جمع اسطقسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفنکس
تصویر اسفنکس
فرانسوی بیم زای (ابوالهول) نام تندیسی یونانی و مسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقلطس
تصویر اسقلطس
یونانی خونچین کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطلس
تصویر استطلس
یونانی تازی شده خوپخین کوهی (خوپخین مومیایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاسل
تصویر اسفاسل
فرانسوی تباه اندامی از بیماریها تباهینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پست وپائین تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلس
تصویر اسلس
سلیس تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطقس
تصویر اسطقس
((اُ طُ قُ))
این کلمه در اصل یونانی است به معنی ماده و اصل هر چیزی، عناصر چهارگانه، آب، خاک، باد و آتش، استخوان بندی هر چیز، مفرد اسطقسات
فرهنگ فارسی معین
اساس، اصل، پایه، رکن، عنصر، مایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرغ ماهی خوارکوچک با پرهای آبی رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی