جدول جو
جدول جو

معنی اسفرنجی - جستجوی لغت در جدول جو

اسفرنجی(اِ فَ رَ)
منسوب به اسفرنج از قرای سغد از نواحی سمرقند. (انساب سمعانی) ، تلف، رایگان. (منتهی الارب) ، ضلالت و گمراهی مر کافران را و بها فسّر قوله تعالی: ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 5/95). (منتهی الارب) ، کنایه از هفتمین طبقۀدوزخ که زیر همه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ فَ رَ)
مولانا سیف الدین الاعرج. از اهل اسفرنگ من توابع ماوراءالنهر. در خطۀ خوارزم نشو و نما کرد و در زمان ایل ارسلان خوارزمشاه از بخارا بخوارزم رفت و مداح سلطان محمد بن تکش که او را سنجر ثانی میخواندند بود و قصاید نیکو در مدح او نظم کرد و هشتاد وپنج سال عمر یافت و در سنۀ 672 ه. ق. در بخارا درگذشت. ده هزار بیت دیوانش دیده شده است. رجوع به سیف اسفرنگی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ رَ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 30000 گزی مینودشت. کوهستانی معتدل. مالاریائی. دارای 250 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان پارچۀابریشمی و شال. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
لغت نامه دهخدا
(اِفَ نی یَ)
گزر دشتی. جزر. (دزی ج 1 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(قَ خوَرْ / خُرْ دَ)
وضع و کیفیت اسفنج. مانند اسفنج بودن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اسفناج. اسفراج. (دزی ج 1 ص 22)
لغت نامه دهخدا
حکیمی که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام دست یافته. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ رَ)
معرب اسفرنگ است و آن شهری است نزدیک بسغد سمرقند، و مولد سیف است و بعضی گویند قریه ای است نزدیک بسمرقند. (برهان). قریه ای است از قرای سغد سمرقند. (سروری). یکی از قرای سغد سمرقند و از آنجاست ابوفید محمد بن محمد بن اسماعیل الاسفرنجی. (معجم البلدان). رجوع به اسفرنگ شود،
{{صفت}} فرود. فرودین. زیر. زیرین.پایین. مقابل اعلی: فک اسفل، زند اسفل:
همچو قندیل معلّق در هوا
نی بر اسفل میرود نی بر علا.
مولوی.
،
{{اسم}} ته. تک. بن، است. مقعد. دبر: و ینفع (البنفسج) من وجع الاسفل و شقاقه و اورامه. (ابن البیطار).
- اسفل بطن، خثله (مابین سرّه و عانه).
- اسفل درجه، حدّاقل. کمینه.
- اسفل سافلین. رجوع به اسفل سافلین شود.
- علم اسفل، فلسفۀ طبیعیّه. علم اسفل عبارتست از حکمت طبیعی. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
منسوب به اسفنج، قریه ای از ارغیان از نواحی نیشابور. (سمعانی)
منسوب به اسفنج. ابری: غضروف اسفنجی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسبرنج
تصویر اسبرنج
پارسی تازی شده اسپرنگ: مهره اسپ درشترنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دروج (گویش گیلکی) منسوب باسفنج ابری، بافت اسفنجی یا اسفنجیها. رده بزرگی از بی مهرگان گیاهی شکل که شامل همه انواع اسفنجها میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرنجی
تصویر افرنجی
فرنگی اروپایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
إسفنجةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
Spongy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
spongieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
esponjoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
اسفنجی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
губчатый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
schwammig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
пористий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
gąbczasty
دیکشنری فارسی به لهستانی
اسفنجی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
spongi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
স্পঞ্জ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
spugnoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
süngersi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
스펀지 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
スポンジのような
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
ספוגי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
海绵状的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
spons
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
ฟองน้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
sponsachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
esponjoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
स्पंजी
دیکشنری فارسی به هندی