اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
اِسفَرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اَسبغول، اِسپَرزه، اَسپغول، اِسپیوش، بَزرِقَطونا، بِشولِیون، بَنگو، روف، سابوس، سِپیوش، شِکَم پاره
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
اِسفَرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اَسبغول، اِسپَرزه، اَسپغول، اَسفیوش، بَزرِقَطونا، بِشولِیون، بَنگو، روف، سابوس، سِپیوش، شِکَم پاره
اسفیوس. لغت فارسی و آن بزرقطوناست. (تحفۀ حکیم مؤمن). بزرقطوناباشد. (سروری). بر وزن و معنی اسپیوش است که بزرقطونا باشد و عربان بقلۀ مبارکه گویند. (برهان). بزرقطونا یعنی اسفرزه. (انجمن آرای ناصری). بشولیون است و برغوثی نیز گویند و بیونانی پسیلون و آن بزرقطوناست. (اختیارات بدیعی). قطوناست و بمعنی بزرقطونا نیز استعمال کنند. دزی گوید: اسفیوش را فریتاگ پسیلوم دانسته و در کتاب پاین اسمیث و فرهنگ المنصوری رازی اسقیوس آمده، و نیز در دو نسخۀ مستعینی (در مادۀ بزرقطونا) با قاف آمده و مؤلف گوید که کلمه را با سین و شین هر دو دیده ام. بعقیدۀ مستعینی و ابن البیطار کلمه ای است فارسی. رجوع به فولرس مادۀ اسپغول شود. (دزی ج 1 ص 23). اسپیوش. (جهانگیری). رجوع بهمین کلمه شود. سبیوس. بسوس. سیبوس. اسفرزه. اسپرزه. قطونا. برغوثی. شکم پاره. فسیلیون. بشولیون. بخدق. زباد. اشجاره. بنگو. اسپغول. ختل. سابوس. قارنی یاروق. حشیشهالبراغیث. ینم. هروتوم
اَسفیوس. لغت فارسی و آن بزرقطوناست. (تحفۀ حکیم مؤمن). بزرقطوناباشد. (سروری). بر وزن و معنی اسپیوش است که بزرقطونا باشد و عربان بقلۀ مبارکه گویند. (برهان). بزرقطونا یعنی اسفرزه. (انجمن آرای ناصری). بشولیون است و برغوثی نیز گویند و بیونانی پسیلون و آن بزرقطوناست. (اختیارات بدیعی). قطوناست و بمعنی بزرقطونا نیز استعمال کنند. دزی گوید: اسفیوش را فریتاگ پسیلوم دانسته و در کتاب پاین اسمیث و فرهنگ المنصوری رازی اُسقُیوس آمده، و نیز در دو نسخۀ مستعینی (در مادۀ بزرقطونا) با قاف آمده و مؤلف گوید که کلمه را با سین و شین هر دو دیده ام. بعقیدۀ مستعینی و ابن البیطار کلمه ای است فارسی. رجوع به فولرس مادۀ اسپغول شود. (دزی ج 1 ص 23). اسپیوش. (جهانگیری). رجوع بهمین کلمه شود. سبیوس. بسوس. سیبوس. اسفرزه. اسپرزه. قطونا. برغوثی. شکم پاره. فسیلیون. بشولیون. بخدُق. زباد. اشجاره. بنگو. اسپغول. ختل. سابوس. قارنی یاروق. حشیشهالبراغیث. ینم. هروتوم
نام پسر قیدافه (پادشاه اندلس) که داماد فور هندی و معاصر اسکندر بود، فردوسی از زبان قیدافه به اسکندر خطاباً گوید: چنان دان که طینوش فرزندمن کم اندیشه از دانش و پند من یکی بادسار است و داماد فور نباید که داند ز نزدیک و دور، فردوسی، ، نام سفیری رومی نزد یزدگرد، (لغات شاهنامۀ رضازادۀ شفق)
نام پسر قیدافه (پادشاه اندلس) که داماد فور هندی و معاصر اسکندر بود، فردوسی از زبان قیدافه به اسکندر خطاباً گوید: چنان دان که طینوش فرزندمن کم اندیشه از دانش و پند من یکی بادسار است و داماد فور نباید که داند ز نزدیک و دور، فردوسی، ، نام سفیری رومی نزد یزدگرد، (لغات شاهنامۀ رضازادۀ شفق)