جدول جو
جدول جو

معنی اسطلس - جستجوی لغت در جدول جو

اسطلس
در فهرست مخزن الادویه آمده: اسطرماطوس اسپند است و بفرنگی اسطلس. گویند قفرالیهود است و اسطون (ظ: فرسطوس) نیز نامند. رجوع به استطلس و اسطرماطوس شود، افسانه. ج، اساطیر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطلس
تصویر اطلس
(دخترانه)
پارچه ابریشمی، دیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسطقس
تصویر اسطقس
اصل هر چیز، ماده، مایه، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، خاک، باد و آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلس
تصویر اطلس
نوعی پارچۀ ابریشمی، دیبا، کنایه از جامۀ ابریشمین، نوعی پارچۀ پرزدار از جنس ابریشم مصنوعی، هر کتابی که دارای نقشه های گوناگون باشد مثلاً اطلس جغرافیا، اطلس تشریح،
در علم زیست شناسی نخستین مهرۀ گردن در زیر جمجمه، برگرفته از نام اطلس، رب النوع یا قهرمان افسانه ای یونان قدیم که کرۀ زمین را بر روی گردن خود حمل می کرد، در علم نجوم فلک نهم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
در میتولژی یونانیان نام یکی از گروه جباران است که با خدایان نافرمانی آغاز کردند، آنگاه خدایان اطلس را بدان کیفر دادند که آسمان را بر سر و شانه های خویش حمل کند و پرسیوس را بر وی رحمت آمد و او را بکوههایی انتقال داد وکوههای مزبور همان جبال اطلس است که بدین سبب بنام وی خوانده شده است. و در قرن 16 میلادی که در اروپا کتب جغرافیا با نقشه انتشار یافت صورت اطلس را بر پشت جلد کتب مزبور ترسیم کردند در حالی که کرۀ زمین را حمل میکند و از آن پس کتب مشتمل بر نقشۀ جغرافیا را اطلس خواندند. رجوع به الموسوعه و اعلام المنجد شود
نام زنی شاعر که در عصر امیرخسرو بود. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سر بی موی و لغسر کل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
جامۀ کهنه. ج، طلس. (ناظم الاطباء). ثوب خلق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). جامۀکهنه. ج، طلس. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلس. سلیس تر
لغت نامه دهخدا
یکی از مترجمین کتاب الفلاحه الرومیه تألیف الحکیم قسطوس بن اسکور اسکینه (کذا) بعربی. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 293)
لغت نامه دهخدا
قفرالیهود است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ قُس س / اِ طُ قِ)
از یونانی اوستوقس، عنصر، ماده. مایه. مادۀ از هر چیزی. (مؤید الفضلاء). اصل هر شی ٔ:
حبر اکرم هم اسطقس ّ کرم
نیر اعظم آیت دادار.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بخش لشت نشاء شهرستان رشت، 3000 گزی جنوب باختر بازار لشت نشاء، 1000 گزی باختر راه شوسۀ لشت نشاء به کوچصفهان. جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. آب از نهر نورود از سفیدرود. محصول آن برنج ومختصر ابریشم. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. بنای زیارتگاه آن قدیمی است. از دو محلۀ بالا و پایین تشکیل شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی) بحث کرده و بعمل اکسیر تام رسیده است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ لُ)
گویند قفرالیهود است. (اختیارات بدیعی). بلغت یونانی نوعی از مومیائی باشد و آن مانند زفت است و بوی قیر از آن می آید و در شکستگی و کوفتگی اعضا عمل مومیائی میکند و آنرا مومیائی کوهی گویند و بعربی قفرالیهود خوانند. (برهان). قفر. کفرالیهود. مومیائی پالوده. اسقلطس. ابوطامون
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام سلسلۀ کوه هایی که از میان مغرب و الجزایر و تونس می گذرد، ارتفاع آنها بین 3000 و 4500 متر. (از اعلام المنجد). و طول آن 2500 کیلومتر است. کوه اطلس را کوه درن هم می خواندند.
- جبال اطلس، کوههای واقع در شمال افریقاست. (فرهنگ نظام).
ابن خلدون در ضمن گفتگو از اقلیم سوم می نویسد:... و در بخش اول و قریب یک سوم قسمت بالای (جنوب) آن کوه درن دیده می شود. (مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 111). و مترجم در حاشیه آرد: مقصود کوه اطلس است. (از فهرست نخبهالدهر). و در ص 112 می نویسد: و کوه درن (اطلس) از جهت غربی مشرف بر بلاد مغرب اقصی است. و رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 113 و 114 و سلسله جبال اطلس در ج 2 ص 1203 وایران باستان ج 2 ص 1876 شود، داخل کردن اسب همه نرۀ خود را درغلافش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی شده فروهرها، ناب هر چیز، کیا (عنصر) آخشیج، استخوان بندی مایه ماده اصل هر چیز ماده نخستین در آفرینش هیولی، عنصرهای چهارگانه: آب و خاک و باد و آتش، استخوان بندی هر چیز آنچه مایه قوام و دوام چیزهاست، جمع اسطقسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلس
تصویر اسلس
سلیس تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطلس
تصویر اطلس
تیره خاک، خاکستری، یکی از اقیانوسهای بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطلس
تصویر استطلس
یونانی تازی شده خوپخین کوهی (خوپخین مومیایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطلس
تصویر اطلس
((اَ لَ))
پارچه ابریشمی، نام یکی از رب النوع های یونان قدیم که زمین را بر دوش خود حمل می کند، اولین مهره گردن، نقشه جغرافی، سطح مقعر فلک نهم، نام اقیانوسی که بین اروپا و امریکا قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطقس
تصویر اسطقس
((اُ طُ قُ))
این کلمه در اصل یونانی است به معنی ماده و اصل هر چیزی، عناصر چهارگانه، آب، خاک، باد و آتش، استخوان بندی هر چیز، مفرد اسطقسات
فرهنگ فارسی معین
نقشه، پرنیان، حریر، دیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اساس، اصل، پایه، رکن، عنصر، مایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرغ ماهی خوارکوچک با پرهای آبی رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی