حکیم مؤمن گوید: اسطافالس بیونانی جزر است و بلغت روم اسطفلین و بلغت شام اسطون نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گزر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زردک. رجوع به اسطافالس و اسطفین شود
حکیم مؤمن گوید: اسطافالس بیونانی جزر است و بلغت روم اسطفلین و بلغت شام اسطون نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گزر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زردک. رجوع به اسطافالس و اسطفین شود
گزر که آنرا میخورند. اصطفلینه یکی آن، و در خط معاویه است که به قیصر روم نوشته: لأنتزعنّک من الملک انتزاع الاصطفلینه و لأردنک اریساً من الارارسه ترعی الذوابل، یعنی هرآینه برکنم تو را از ملک چنانکه برمیکنند گزر را از زمین و هرآینه گردانم ترا از کشاورزان که بچرانی خوک را. (منتهی الارب). جزر که آنرا خورند. واحد آن اصطفلینه است. معرب است. (از اقرب الموارد). لغتی است شامی. (المعرب جوالیقی ص 44). گزر است بلغت اهل شام. (از مفردات ابن البیطار). اصطفلین و اسطفلین و اسطفین (یونانی است) بمعنی جزر که آنرا خورند. واحد آن اسطفلینه است. (از قطر المحیط). گزر. (مهذب الاسماء). جزر و بیونانی اصطافالیس است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). زردک. هویج. رجوع به کلمه های مزبور شود.
گزر که آنرا میخورند. اصطفلینه یکی ِ آن، و در خط معاویه است که به قیصر روم نوشته: لأنتزعنّک من الملک انتزاع الاصطفلینه و لأردنک اریساً من الارارسه ترعی الذوابل، یعنی هرآینه برکنم تو را از ملک چنانکه برمیکنند گزر را از زمین و هرآینه گردانم ترا از کشاورزان که بچرانی خوک را. (منتهی الارب). جزر که آنرا خورند. واحد آن اصطفلینه است. معرب است. (از اقرب الموارد). لغتی است شامی. (المعرب جوالیقی ص 44). گزر است بلغت اهل شام. (از مفردات ابن البیطار). اصطفلین و اسطفلین و اسطفین (یونانی است) بمعنی جزر که آنرا خورند. واحد آن اسطفلینه است. (از قطر المحیط). گزر. (مهذب الاسماء). جزر و بیونانی اصطافالیس است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). زردک. هویج. رجوع به کلمه های مزبور شود.
دهی جزء دهستان فراهان علیا، بخش فرمهین شهرستان اراک، 10000 گزی شمال باختر فرمهین سر راه فرعی اتومبیل رو بلوک ضیاءالملک. دامنه. سردسیر. سکنه 204 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، پنبه، میوه جات، چغندر قند. شغل اهالی زراعت و گله داری، قالیچه بافی مرغوب. راه آن مالرو است. از فرمهین در تابستان اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
دهی جزء دهستان فراهان علیا، بخش فرمهین شهرستان اراک، 10000 گزی شمال باختر فرمهین سر راه فرعی اتومبیل رو بلوک ضیاءالملک. دامنه. سردسیر. سکنه 204 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، پنبه، میوه جات، چغندر قند. شغل اهالی زراعت و گله داری، قالیچه بافی مرغوب. راه آن مالرو است. از فرمهین در تابستان اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
جمع واژۀ سافل در حالت جری و نصبی. رجوع به سافل شود، پیری یعنی پائین ترین زندگانی. (شرح قاموس) ، هلاک شدن. (شرح قاموس) ، گمراهی از برای کسی که کافر شده است، بواسطۀ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او کافر و گمراه شد او به اسفل سافلین گرائیده میشود. (شرح قاموس) : ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 95 / 5). - اسفل سافلین، هفتمین طبقۀ دوزخ که زیرهمه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
جَمعِ واژۀ سافل در حالت جری و نصبی. رجوع به سافل شود، پیری یعنی پائین ترین زندگانی. (شرح قاموس) ، هلاک شدن. (شرح قاموس) ، گمراهی از برای کسی که کافر شده است، بواسطۀ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او کافر و گمراه شد او به اسفل سافلین گرائیده میشود. (شرح قاموس) : ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 95 / 5). - اسفل سافلین، هفتمین طبقۀ دوزخ که زیرهمه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان، 2000 گزی باختر زنجان، 3000 گزی راه زنجان - تبریز. دامنه، معتدل، سکنه 528 تن. آب آن از چشمه، قنات. محصولات آن غلات، انگور، پنبه، مختصر برنج. شغل اهالی زراعت، مکاری و چوبداری. راه آن مالرو و در غیر بارندگی اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان، 2000 گزی باختر زنجان، 3000 گزی راه زنجان - تبریز. دامنه، معتدل، سکنه 528 تن. آب آن از چشمه، قنات. محصولات آن غلات، انگور، پنبه، مختصر برنج. شغل اهالی زراعت، مکاری و چوبداری. راه آن مالرو و در غیر بارندگی اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
بلغت یونانی بمعنی زردک است و آنرا گزر نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مأخوذ از یونانی، گزر. اصطفلین. (ناظم الاطباء). و رجوع به اصطفلین و اصطفلینه و جزر و گزر و زردک شود، اصطناع فلان، اتخاذ کردن وی طعامی را تا آنرا در راه خدا ببخشد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). طعام صنع ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اصطناع خاتم و جز آن، امر کردن تا آنرا بسازند. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط). فرمودن کاری را به کسی، یقال: اصطنع خاتماً، یعنی فرمود که خاتمی برای او بسازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاری را فرانمودن به کسی. (آنندراج)، برگزیدن کسی را و اختیار کردن جهت خاص ذات خویش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برگزیدن. (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14) (غیاث اللغات). اصطناع فلان برای خود، برگزیدن وی. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). گزیدن. اختیار کردن. انتخاب کردن: و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم. (کلیله و دمنه). عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است. (کلیله و دمنه). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... در اصطناع ایشان مثال نتواند داد. (کلیله و دمنه). با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اصطناع حکماء حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه)، برکشیدن. نزدیک گردانیدن. مقرب ساختن. بالا آوردن: چون بفر اصطناع و یمن اقبال شاهنشاهی خانه خواجه من بندۀ قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت، پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که... بوسایل موروث بیهنر مکتسب اصطناع فرمایند. (کلیله و دمنه). در اصطناع گاو... شیر را عاری نمی بینم. (کلیله و دمنه). اذا اصطنعت فاصطنع من یرجع الی اصل و ابوّه، پادشاه باید که کسی پرورد و بزرگی را برکشد که اصل و مروت و عقل و ابوت دارد. (راحهالصدور راوندی)، تأدیب کردن و پروردن و آموختن کسی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)، تربیت کردن. پرورش دادن: و فرمود او را هم در سرایی که اعیان نشستندی جای معین کردند و امیدوار تربیت و اصطناع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31). عبداﷲ طاهر حاجب بزرگ، وزیررا با خود یار کرد در باب فضل ربیع... تا حضرت خلافت بسر رضا آمده..، [و فضل ربیع را] امیدوار تربیت واصطناع [فرمود] . (تاریخ بیهقی). و حق اصطناع بزرگ ما را فراموش مکن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). امیر مسعود رضی اﷲعنه در اصطناع وی رعایت دیگر کرد تا وجیه تر گشت ولی روزگار نیافتی و در جوانی برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). و بترتیب تربیت یافت و به رضاع اصطناع در قماط اغتباط بوسیلت قابلۀ اقبال و دایۀهدایت اختصاص یافت. (تاریخ بیهق ص 79)، نیکویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). با کسی نیکویی کردن. (زوزنی) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). نکویی کردن. (از کشف و مدار و منتخب و کنز) (غیاث). نیکی کردن. احسان. مکرمت.اصطناع صنیعه به کسی، احسان کردن به وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : همگان را بنواز [تبانیان] و از ما امید نواخت و اصطناع و نیکوئی ده. (تاریخ بیهقی ص 205). فایدۀ تقرب بملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان. (کلیله و دمنه). اصطناعت چو آب جان پرور انتقامت چو خاک خون آشام. انوری. تو آن کریمی کافراط اصطناع کفت بر آن کشیده که کان همچو بحر ناله کند. انوری. به اصطناع بیاراست دستگاه وجود به احتشام بیفزود پایگاه صدور. انوری. کتابت نهادن بهر مسجدی به که جستن بهر مجلسی اصطناعی. خاقانی. بزبان شکر ایادی و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 18). و دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). به انواع اصطناع و مکرمت... محظوظ و بهره مند شدند. (جهانگشای جوینی). و مراسم تهنیت و اصطناع و مکرمت ایشان را اطناب و مبالغت بر خویشتن... دانست. (جهانگشای جوینی)، الاصطناع، بدین سخن آن خواهند که خدای تعالی بنده را مهذب گرداند به فناء جملۀ نصیبها از وی و زوال جملۀ حظها، و اوصاف نفسانی او را اندر وی مبدل کند که تا بزوال نعوت و تبدیل اوصاف نفسانی از خود بیخود شود، و مخصوص اند بدین درجت پیغمبران بدون اولیاء و گروهی از مشایخ و غیر ایشان این معنی را بر اولیاء هم روا دارند. (کشف المحجوب هجویری چ قویم ص 337) : چون شدی بیخود ز کاس اصطناع کرد جان تو کلام حق سماع. عطار (مصیبت نامه چ زوار ص 285)
بلغت یونانی بمعنی زردک است و آنرا گزر نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مأخوذ از یونانی، گزر. اصطفلین. (ناظم الاطباء). و رجوع به اصطفلین و اصطفلینه و جزر و گزر و زردک شود، اصطناع فلان، اتخاذ کردن وی طعامی را تا آنرا در راه خدا ببخشد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). طعام صنع ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اصطناع خاتم و جز آن، امر کردن تا آنرا بسازند. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط). فرمودن کاری را به کسی، یقال: اصطنع خاتماً، یعنی فرمود که خاتمی برای او بسازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاری را فرانمودن به کسی. (آنندراج)، برگزیدن کسی را و اختیار کردن جهت خاص ذات خویش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برگزیدن. (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14) (غیاث اللغات). اصطناع فلان برای خود، برگزیدن وی. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). گزیدن. اختیار کردن. انتخاب کردن: و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم. (کلیله و دمنه). عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است. (کلیله و دمنه). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... در اصطناع ایشان مثال نتواند داد. (کلیله و دمنه). با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اصطناع حکماء حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه)، برکشیدن. نزدیک گردانیدن. مقرب ساختن. بالا آوردن: چون بفر اصطناع و یمن اقبال شاهنشاهی خانه خواجه من بندۀ قبلۀ احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت، پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که... بوسایل موروث بیهنر مکتسب اصطناع فرمایند. (کلیله و دمنه). در اصطناع گاو... شیر را عاری نمی بینم. (کلیله و دمنه). اذا اصطنعت فاصطنع من یرجع الی اصل و ابوّه، پادشاه باید که کسی پرورد و بزرگی را برکشد که اصل و مروت و عقل و ابوت دارد. (راحهالصدور راوندی)، تأدیب کردن و پروردن و آموختن کسی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)، تربیت کردن. پرورش دادن: و فرمود او را هم در سرایی که اعیان نشستندی جای معین کردند و امیدوار تربیت و اصطناع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31). عبداﷲ طاهر حاجب بزرگ، وزیررا با خود یار کرد در باب فضل ربیع... تا حضرت خلافت بسر رضا آمده..، [و فضل ربیع را] امیدوار تربیت واصطناع [فرمود] . (تاریخ بیهقی). و حق اصطناع بزرگ ما را فراموش مکن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). امیر مسعود رضی اﷲعنه در اصطناع وی رعایت دیگر کرد تا وجیه تر گشت ولی روزگار نیافتی و در جوانی برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). و بترتیب تربیت یافت و به رضاع اصطناع در قماط اغتباط بوسیلت قابلۀ اقبال و دایۀهدایت اختصاص یافت. (تاریخ بیهق ص 79)، نیکویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). با کسی نیکویی کردن. (زوزنی) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). نکویی کردن. (از کشف و مدار و منتخب و کنز) (غیاث). نیکی کردن. احسان. مکرمت.اصطناع صنیعه به کسی، احسان کردن به وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : همگان را بنواز [تبانیان] و از ما امید نواخت و اصطناع و نیکوئی ده. (تاریخ بیهقی ص 205). فایدۀ تقرب بملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان. (کلیله و دمنه). اصطناعت چو آب جان پرور انتقامت چو خاک خون آشام. انوری. تو آن کریمی کافراط اصطناع کفت بر آن کشیده که کان همچو بحر ناله کند. انوری. به اصطناع بیاراست دستگاه وجود به احتشام بیفزود پایگاه صدور. انوری. کتابت نهادن بهر مسجدی به که جستن بهر مجلسی اصطناعی. خاقانی. بزبان شکر ایادی و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 18). و دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). به انواع اصطناع و مکرمت... محظوظ و بهره مند شدند. (جهانگشای جوینی). و مراسم تهنیت و اصطناع و مکرمت ایشان را اطناب و مبالغت بر خویشتن... دانست. (جهانگشای جوینی)، الاصطناع، بدین سخن آن خواهند که خدای تعالی بنده را مهذب گرداند به فناء جملۀ نصیبها از وی و زوال جملۀ حظها، و اوصاف نفسانی او را اندر وی مبدل کند که تا بزوال نعوت و تبدیل اوصاف نفسانی از خود بیخود شود، و مخصوص اند بدین درجت پیغمبران بدون اولیاء و گروهی از مشایخ و غیر ایشان این معنی را بر اولیاء هم روا دارند. (کشف المحجوب هجویری چ قویم ص 337) : چون شدی بیخود ز کاس اصطناع کرد جان تو کلام حق سماع. عطار (مصیبت نامه چ زوار ص 285)
رجوع به اسکی لن شود، تیر، خار خرمابن، هرچه تیز باشد از شمشیر و کارد و مانند آن، نباتی بسیارشاخ که در آب ایستاده روید و از آن بوریا سازند. دوخ. (منتهی الارب). نی باشد که با آن حصیر و غربال کنند، اسل بفتح اول و ثانی بلغت عربی اسم نباتیست که از آن حصیر میبافند و در کنار آبها و زمین آبدار میروید و نر و ماده میباشد، نررا کولان نامند. و دانۀ او سیاه مایل باستداره و بزرگ تر از تخم ماده و گیاه او خشن و سطبرتر از ماده و هر دو را مزاج مرکب از برودت غالب و حرارت قلیل و محلل ورمها و ضماد او جهت استسقا و مالیخولیا و خاکستربیخ او قاطع نزف الدّم جمیع اعضا و محلل خنازیر و جهت حکه نافع و ثمرۀ ریزۀ او بقدر سه درهم با شراب جهت اسهال و نزف الدّم و با قوّۀ مدرّه و ضماد برگهای تازۀ متصل به بیخ او جهت گزیدن هوام و رتیلا نافع وثمر نوع غلیظ او بغایت منوم و تا پنج درهم او مورث سبات و مصلحش کلنگبین عسلی و فلافلی و حصیر دقیق او که ماده است جهت ابدان قویه و مستسقی و غلیظ او جهت ابدان یابسه مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بتذکرۀ ضریر انطاکی ج 1ص 44 و رجوع به نمص (ضرب من الاسل) شود. دیس. سمار. کولان. سخونوس الاّجامی. و نوعی از آن را اقسی خونس و نوع دیگر را اولوسخونس نامند
رجوع به اسکی لن شود، تیر، خار خرمابن، هرچه تیز باشد از شمشیر و کارد و مانند آن، نباتی بسیارشاخ که در آب ایستاده روید و از آن بوریا سازند. دوخ. (منتهی الارب). نی باشد که با آن حصیر و غربال کنند، اسل بفتح اول و ثانی بلغت عربی اسم نباتیست که از آن حصیر میبافند و در کنار آبها و زمین آبدار میروید و نر و ماده میباشد، نررا کولان نامند. و دانۀ او سیاه مایل باستداره و بزرگ تر از تخم ماده و گیاه او خشن و سطبرتر از ماده و هر دو را مزاج مرکب از برودت غالب و حرارت قلیل و محلل ورمها و ضماد او جهت استسقا و مالیخولیا و خاکستربیخ او قاطع نزف الدّم جمیع اعضا و محلل خنازیر و جهت حکه نافع و ثمرۀ ریزۀ او بقدر سه درهم با شراب جهت اسهال و نزف الدّم و با قوّۀ مدرّه و ضماد برگهای تازۀ متصل به بیخ او جهت گزیدن هوام و رتیلا نافع وثمر نوع غلیظ او بغایت منوم و تا پنج درهم او مورث سبات و مصلحش کلنگبین عسلی و فلافلی و حصیر دقیق او که ماده است جهت ابدان قویه و مستسقی و غلیظ او جهت ابدان یابسه مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بتذکرۀ ضریر انطاکی ج 1ص 44 و رجوع به نمص (ضرب من الاسل) شود. دیس. سمار. کولان. سخونوس الاَّجامی. و نوعی از آن را اُقسی خونس و نوع دیگر را اولوسخونس نامند
اسطفلینه. یکی اصطفلین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). گزر. جزر. زردک. حویج. هویج. رجوع به اصطفلین شود. و در حدیث قاسم بن مخیمره آمده است که گفت: ان الوالی لتنحت اقاربه امانته کما تنحت القدوم الاصطفلینه حتی یخلص الی قلبها. شمر گوید: اصطفلینه مانند جزره عربی محض نیست زیرا صاد و طا در کلمه عرب جمع نمی شوند و تنها در صراط و اصلم ّ گرد آمده است زیرا اصل آنها سین است. (المعرب جوالیقی). و رجوع به ص 44 همان کتاب شود
اسطفلینه. یکی اصطفلین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). گزر. جزر. زردک. حویج. هویج. رجوع به اصطفلین شود. و در حدیث قاسم بن مخیمره آمده است که گفت: ان الوالی لتنحت اقاربه امانته کما تنحت القدوم الاصطفلینه حتی یخلص الی قلبها. شمر گوید: اصطفلینه مانند جزره عربی محض نیست زیرا صاد و طا در کلمه عرب جمع نمی شوند و تنها در صراط و اُصْلُم ّ گرد آمده است زیرا اصل آنها سین است. (المعرب جوالیقی). و رجوع به ص 44 همان کتاب شود
ژزف جوگاشویلی. سیاستمدار و پیشوای روسیه (اتحاد جماهیر شوروی سابق). مولد گرجستان بسال 1879 میلادی وی از زعمای انقلاب روسیه و از همکاران لنین است. در سال 1923 رئیس کمیساریاها بود و در جنگ جهانگیر دوم ملت شوروی را در مقاومت با سپاهیان آلمان هدایت کرد و فاتح شد. مرگ او بسال 1953 میلادی بود
ژزف جوگاشویلی. سیاستمدار و پیشوای روسیه (اتحاد جماهیر شوروی سابق). مولد گرجستان بسال 1879 میلادی وی از زعمای انقلاب روسیه و از همکاران لنین است. در سال 1923 رئیس کمیساریاها بود و در جنگ جهانگیر دوم ملت شوروی را در مقاومت با سپاهیان آلمان هدایت کرد و فاتح شد. مرگ او بسال 1953 میلادی بود
بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد، بهترین آن زرد و شیرین است و قوت باه دهد و پشت و کمر را قایم کند. (برهان). بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد. (الفاظ الادویه) (مؤید الفضلاء). اسطفین، اصطفین است، اسطون نیز گویند و آن جزر است. (اختیارات بدیعی). رجوع به اسطفلین و اسطافالس و اسطون شود
بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد، بهترین آن زرد و شیرین است و قوت باه دهد و پشت و کمر را قایم کند. (برهان). بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد. (الفاظ الادویه) (مؤید الفضلاء). اسطفین، اصطفین است، اسطون نیز گویند و آن جزر است. (اختیارات بدیعی). رجوع به اسطفلین و اسطافالس و اسطون شود