جدول جو
جدول جو

معنی اسریا - جستجوی لغت در جدول جو

اسریا
دزی در ذیل قوامیس عرب این لغت را آورده و با علامت استفهام (؟) بمادۀ اشریا ارجاع داده و در مادۀ اشریا گوید: در مستعینی نسخۀ لیدن ذیل اورشیا (سوسن سپید) آرد: و هذا منه الربیعی و البری هو اشریا. (دزی ج 1 ص 21)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسرا
تصویر اسرا
(دخترانه)
در گویش سمنان اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسرین
تصویر اسرین
(دخترانه)
اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوریا
تصویر اوریا
(پسرانه)
شعله خداوند، نام مردی یهودی در زمان داوود (ع) که از فرماندهان سپاه بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسخیا
تصویر اسخیا
سخی ها، کریم ها، بخشنده ها، جوانمردها، رادمردها، جمع واژۀ سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرا
تصویر اسرا
هفدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه، بنی اسرائیل، سبحان، سیر دادن در شب، در شب راه رفتن، در شب سیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسری
تصویر اسری
اسیرها، گرفتارها، بندی ها، زندانی ها، کسانی که در جنگ به دست دشمن گرفتار شود، جمع واژۀ اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرا
تصویر اسرا
اسیرها، زندانیها، گرفتاران، جمع واژۀ اسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ را)
نعت تفضیلی از سری. رونده تر: اسیر من الامثال و اسری من الخیال. (عقدالفرید ج 1 ص 121 حاشیه).
- امثال:
اسری من الخیال، اسری من انقد، کلاهما من السری و انقد اسم للقنفذ و القنفذ لاینام اللیل بل یجول لیله اجمع و یقال فی مثل بات فلان بلیل انقد و فی مثل آخر: اجعلوا لیلکم لیل انقد.
اسری من جراد، قال حمزه هو من السری التی هی السیر باللیل، قلت لو قیل اسری من قولهم سرأت الجراده تسراء سرءً اذا باضت فلینت الهمزه فقیل اسری من جراد، ای اکثر منه بیضاً، لم یکن بیضه (کذا) (شاید: ببعید) و السراءهبالکسر بیضه الجراد و قد یقال سروه و الاصل الهمزه. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
سورۀ اسری، سورۀ بنی اسرائیل. و آن سورۀ هفدهم از قرآن پس از نحل و پیش از کهف است
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
جمع واژۀ اسیر. بردگان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آریا. عنوانی است که اجداد مشترک ملل هند و ایرانی خود را بدان معرفی میکردند و آن را لغهً به معنی شریف، اصیل و مولی دانسته اند و نام ایران نیز از این ریشه مشتق است. سترابون مخصوصاً نام ((اری)) را بحاصلخیزترین بخش ((اریان)) اطلاق کرده است. رجوع به آری یا آریا و اریائیان و اریان و ایران شود
لغت نامه دهخدا
بسریانی آملج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
در زبان کلدانی به معنی برج اسد است
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
بلغت زندو پازند بمعنی سینه است که بعربی صدر خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری). این کلمه هزوارش است و در اصل آسیا ست که در پهلوی ور گویند بمعنی بر و سینه
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
سیاه در مقابل سفید. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اِ ری یا)
برحسب عقیدۀ رومیان قدیم اجریا نام پری است موکل چشمه ها و گویند او در حوالی روم در مغاره ای نزدیک چشمه ای اقامت دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سری ّ. مهتران. جوانمردان. اسخیاء
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از قدیمترین شهرهای ایطالیا در ولایت رویگو از بندقیه واقع در کنار ترعۀ بیانکو بمسافت 30 میلی جنوب غربی ونیز، سکنۀ آن در حدود 13 هزار تن است. فیضان نهرهای ولایت موجب زیانهای بسیار گردیده چه خاکهائی را با خود حمل می کند و دریا را که سابقاً بدان شهر متصل بوده چهارده میل دورتر برده است. شهر مزبور مرکز اسقف نشین و از جهت تحف و آثار قدیمۀ رومی و غیرهامشهور است. این شهر را مهاجرین اتروری بسال 1376 قبل از میلاد بنا کردند و در مائۀ هفتم قبل از میلاد اهل فلیه بر آن مستولی شدند و در سنۀ 213 قبل از میلاد دولت روم برآنجا استیلا یافت و بخشی از آنرا خراب کردند و بحر ادریاتیک بدین شهر منسوبست. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
به لغت زند و پازند گوشت را گویند و به عربی لحم خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء). هزوارش، بسریا
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوهی است از کوههای مابین هرات و غزنه. (برهان قاطع) (سروری) (رشیدی) (جهانگیری). مشهورترین شهر غور، بین جبال هرات و غزنه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
رجوع به استی و ضمیمۀ معجم البلدان شود، باقی ماندن چیزی، استوار گردیدن چیزی، بسیار ورزیدن مال را. یقال: استوثن من المال، ای استکثر منه، دو فرقه گردیدن خرمابنان، یعنی خرد و کلان. (منتهی الارب). بزرگ و خرد بودن خرمابنان، در پی رفتن شترکرگان شتران را. پی رو شتران شدن شتربچگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت یونانی کوه را گویند و بعربی جبل خوانند. (برهان) (هفت قلزم). مأخوذ از یونانی. کوه. جبل. (ناظم الاطباء) ، جامه های کهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لباسهای کهنه. اخلاق الثیاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خلیجی است بین ایطالیا و ساحل دلماطیه (دالماسی) (اعمال رسولان 27:27) و اکنون بخلیج فینیقیه معروف است و گمان میرود که در عصر حواریون این اسم بر همه دریای روم که شامل اقریطش و صقلیه بوده گفته میشد. رجوع به ملیطه شود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ آسیه
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ سری ّ. جویهای خرد که جانب خرمابنان رود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بمعنی آسریس است. (شعوری). اسبریس. رجوع به آسریس شود. و ظاهراً مجعول است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از جزائر هبرید در جهت شمال غربی اسکاتلند در 56 درجه و 57 دقیقه و 38 ثانیۀ عرض شمالی و 8 درجه و 13 دقیقه و 9 ثانیۀ طول غربی. طول آن به 65هزار و عرض به 35 هزار گزبالغ می گردد. سواحل آن سنگلاخ و سراشیب است. لنگرگاهی زیبا و یک رشته غارهای عجیب و غریب دارد و بعض سواحل وی جایگاههای استخراج مرجان، عقیق و زبرجد است
لغت نامه دهخدا
(اِ ری یا)
اجریّاء. اجریّه. روش. عادت. خو. طبیعت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسری
تصویر اسری
جمع اسیر، بردگان حرکت در شب حرکت در شب
فرهنگ لغت هوشیار
به شب پیمودن، شب گشت جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران. بشب راه رفتن در شب سیر کردن، به سر در آوردن، کسی را در شب، معراج محمدبن عبدالله ص یا حدیث اسرا. حدیث معراج، جمع اسیر، بندیان گرفتاران جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران، جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سخی، دست و دل بازان بخشندگان دهشمندان جمع سخی بخشندگان سخاوتمندان جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسری
تصویر اسری
((اَ را))
جمع اسیر، بردگان، اسیران
فرهنگ فارسی معین
اشک
فرهنگ گویش مازندرانی