جدول جو
جدول جو

معنی استنقاع - جستجوی لغت در جدول جو

استنقاع
(مِ فَ)
فرودآمدن در غدیر و غسل کردن مانند کسی که خنک شدن خواهد. (از منتهی الارب). استنقع فی الغدیر، اذا نزل فیه و اغتسل کأنه ثبت فیه لیتبرّد. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
استنقاع
فرو رفتن در چاه، فریاد زدن، گشتن آب: دگرگونی آب، سیراب کردن، شستن شست و شو، ایستادن آب گرد آمدن آب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ دَ / دِ)
بلند گردیدن پستان گوسپند. (منتهی الارب) ، چیزی نفیس و گرامی پیدا کردن، چیزی گرامی خواستن، کریم و گرامی یافتن. (منتهی الارب). گرامی شمردن. گرامی دریافتن
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ)
چشم داشتن بوقوع چیزی. (منتهی الارب). انتظار. (زوزنی). چشم داشت چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
سخت شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
فهمیدن کلام را، مدهوش ساختن، نیکو نمودن عشق رابر کسی. (منتهی الارب). منه قوله تعالی: کالذی استهوته الشیاطین فی الارض حیران. (قرآن 71/6)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ شِ)
بها کم کردن خواستن مشتری. (منتهی الارب). کم کردن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). چیزی کم کردن خواستن. استحطاط
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برهانیدن کسی را از کسی. (منتهی الارب). رهانیدن کسی را. رهاندن. انقاذ. تخلیص.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَحَ)
گوارائی خواستن از: طعام یستنجع به (مجهولاً) ، طعام که گوارائی خواهند از وی و فربه شوند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ کَ / کِ)
استرقاع ثوب، درپی خواه شدن جامه. (منتهی الارب). محتاج وصله شدن جامه. بپاره آمدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). بوژنگ آمدن جامه. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
اسلنقاع برق، منتشر و پراکنده شدن آن: اسلنقع البرق.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگردیدن رنگ. تغیر لون. یقال: استقعلونه (مجهولاً) ، وقتی که تغییر کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استحقاق
تصویر استحقاق
سزاوار شدن، شایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحقار
تصویر استحقار
خوار وکوچک شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجماع
تصویر استجماع
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
گران داشتن سنگین شدن گران خواستن گرانسنگی گرانبارگی سنگین شمردن گران داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه خواستن سرمایه خواهی، گونه ای زناشویی در روز گار کانای (جاهلیت) زن جندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرباع
تصویر استرباع
بلند شدن گرد گرد خیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبشاع
تصویر استبشاع
بی مزه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبداع
تصویر استبداع
تازه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذراع
تصویر استذراع
بوی پوشی لاپوشی
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی خواهی، دیده وری آگهی خواستن آگاهی جستن اطلاع خواستن، پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفظاع
تصویر استفظاع
زشت دانی، رسوادانی
فرهنگ لغت هوشیار
انا الله. انا الیه راجعون گفتن در وقت مصیبت، وا پس خواستن، باز گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرضاع
تصویر استرضاع
شیر دادن خواستن، طلب شیر دادن، دایه گرفتن فرزند را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرقاء
تصویر استرقاء
افسون خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرقاق
تصویر استرقاق
تنک شدن، بنده خواستن، به بندگی گرفتن بنده گرفتن بنده شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
فرهنگ لغت هوشیار
پا در میانی خواستن، میانجگری پایمرد خواستن خواهشگر جستن بخواهش بر انگیختن شفاعت خواستن طلب شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گشتن جویی (گشن فحل) فارسی گویان این واژه رابه جای پانسه یاپشک (قرعه) به کار میبرند قرعه کشیدن، توضیح در عربی بمعنی (بعاریت خواستن گشن از کسی) و (گشن خواه شدن ماده شتر و ماده گاو) و غیره آمده و بمعنی قرعه کشیدن در عربی (اقتراع) مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنقاص
تصویر استنقاص
ارزان خواستن کاهش بها خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنقاه
تصویر استنقاه
سخن دریافتن سخن شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاع
تصویر استیقاع
چشم داشتن، چشم به راه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدقاق
تصویر استدقاق
باریک شدن خرده جویی خرده سنجی
فرهنگ لغت هوشیار